افشاگری روزنامه "صبح نو" از مذاکرات محرمانه دولت و پاول دورف
🔹روزنامه صبح نو در مطلبی که صبح امروز منتشر کرده مدعی شده پاول دورف در میانه سال ۹۴ به صورت محرمانه به تهران سفر کرده و توافقاتی با دولت داشته است.
🔺روزنامه صبح نو مدعی است بندهای توافق محرمانه دولت با پاول دورف به شرح زیر است:
۱- تلگرام باید تضمین دهد اطلاعات کاربران ایرانی را به غیر که احتمالاً در اینجا شرکتها یا دولتهای غربی است ندهد.
۲- تلگرام تضمین دهد مقررات ایران را در مسائل فرهنگی رعایت کند.
۳- تلگرام تضمین دهد منافع اقتصادی حاصل از ایران را با دولت تقسیم کند.
۴- تلگرام باید تعهد دهد که احکام دادگاههای ایران را به رسمیت میشناسد.
صرفا جهت اطلاع 👇👇👇
Https://eitaa.com/Aghygh
هدایت شده از شجاع حیدری
❣قصه ی شب ❣
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجم5⃣
تقریبا یه رب تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم جمکران😒
در ورودی ماشینو پارک کرد😒
😒(چیه خب حالم گرفتس)
سید: بفرمایید بریم ببینیم پیدا میکنیم کاروانتون رو
فاطی:ممنون چشم
من😒
فاطی: چرا کشتیات غرق شده😁
_هیچی بابا ولم کن
آقا سیدم مشکوک شده بود شدیدددد😐لابد پیش خودش میگه این دختره پرحرف چرا زبون به دهن گرفته😳
اصلا بزار بگه😢
سید: خب یه نگاهی بندازید ببینید دوستاتون رو میبینید.
فاطی: نه من آشنایی ندیدم میخوای من میرم داخل مسجد رو بگردم فائزه جان شما با آقاجواد توی صحن بیرون رو بگردید😝
هر موقعیت دیگه ای بود قطعا از خوشحالی هم قدم شدن باهاش غش میکردم😍ولی الان اصلا حالم خوب نیست....😞 نمیدونم چی تو نگاهش داشت که اینجوری پریشونم کرد...😢
فاطی از ما جدا شد و رفت طرف مسجد من و آقاسیدجوادم همراه هم راه افتادیم... هم قدم هم آروم حرکت میکردیم... انگار نه انگار که قرار بود دنبال کاروان بگردیم... هیچ کدوممون تو این دنیا نبودیم اصلا...
من تو فکر اون و حسی که تو این یکی دو ساعته تو دلم جوونه زده.. 😔
اونم تو فکر...😕 هی...
سید: چرا سرتون پایینه خانوم. نگاه کنید ببینید دوستاتون رو نمیبینید😐
چه قدر صداش قشنگه... چرا دقت نکرده بودم...
_چشم😞
سرمو که گرفتم بالا یه گنبد فیروزه ای جلوی چشمام نقش بست... خدای من اینجا جمکرانه... آرزوم دیدن اینجا و زیارت آقا بود... ولی حالا این قدر درگیر یه جفت چشم عسلی شدم که حتی نفهمیدم کجام...😭
_السلام علیک یا بقیه الله فی العرضه...😭
به زبون آوردن سلام همانا و جاری صدن اشکام همانا😭
جواد با بهت سرشو طرف من چرخوند و وقتی دید نگاهش نمیکنم اومد جلوم عسلی چشماشو تو قهوه ای خیس چشمام دوخت😭
سید: چیشد یهو😳
_هیچی...😢
یهو یه صدای آشنا اسممو از پشت سر صدا کرد...
صدا:فائزه السادات خودتی...؟
ادامه دارد..........
💞 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93