خر بیار باقالی بارکن
این مثل در موقعی گفته می شود که در وضعیت ناچاری قرار میگیری
مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش . صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم.
صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت: حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقالی بار کن
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام خسته نباشید
این وضعیت کوچه سه خیابون موسی کلانتری(نادری)هستش 👆عوض اینکه جمع کنند هر روز اضافه میکنن😏
@zarrhbin
#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام
نتیجه تندباد دیروز ، افتادن سر در این خونه ، که صاحبان اون چندین سال هست فوت کردن و کسی ساکن اون نیست ...
چونسر پیچ هست خطر داره ،خواهشا اقدام کنید
خیابان رسالت
@zarrhbin
اگر توانستید به مگس ها بفهمانید که گل از زباله بهتر است، می توانید به خائنین بفهمانید کشور، از ثروت بهتر است...
#ارنستو_چهگوارا
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
اگر توانستید به مگس ها بفهمانید که گل از زباله بهتر است، می توانید به خائنین بفهمانید کشور، از ثروت
❌❌
📌صرفا جهت اطلاع مدیران صنایع با تعهد و بدون تعهد
یه موقع فکر نکنید همه رسانه ها مثل هم هستند و نگاهشون به دست شما!!
همانند برخی مسئولین!!
رسانه ها بلعکس برخی مسئولین، مردم براشون مهمه نه چیز دیگه
گفتم بدونید یهو زیادی جو نگیردتون فکر کنید خبری هه
فقط باید بگم افسوس و صد افسوس
@zarrhbin
#حکایت
🌿آن تار مو غیر این چپه است !
اگر شخصی بخواهد پولی از كسی قرض كند و چیزی گرو بگذارد و قول سود كلانی بدهد؛ اما قصد فریب داشته باشد، مثل فوق را در موردش به كار می برند.
قصه ی آن چنین است: روزی مردی روستایی ناشناس در دكان یك حاجی می رود و از او تقاضای مقداری پول به عنوان قرض می كند. حاجی می گوید: «ای بابا، من كه تو را نمی شناسم چطوری پولم را به تو بدهم؟ آخر یك گرویی، یك چیزی باید بسپاری. »
مرد می گوید: «حاجی، ریشم را گرو می گذارم.» حاجی قبول می كند. مرد روستایی اطراف را نگاه می كند و در نهایت ناراحتی و با دل نگرانی دست می برد و یك تار از موی ریشش را می كند و به حاجی می دهد. حاجی هم تار مو را با نهایت احتیاط در كاغذی می پیچد و كاغذ را در صندوق می گذارد و دو دستی، پول را تقدیم مرد می كند.
تصادفاً یك آدم كلاه بردار و حقه باز در آن حوالی بود؛ همین كه این معامله را دید پیش خودش فكر كرد: « عجب معامله ی خوبی است! چه بهتر من هم فردا صبح پیش حاجی بیایم و با دادن چند تار موی ریشم پول بگیرم. مردك حقه باز فردا صبح زود با قیافه ی حق به جانب در دكان حاجی می رود و می گوید: « حاجی آقا، مقداری جنسم در راه است و احتیاج به صد تومان پول دارم. اگر لطف بفرمایید، فردا همین وقت ده تومان هم رویش می گذارم و تقدیم می كنم.»
حاجی می گوید:« آخر بابا جان، من كه شما را ندیده ام و نمی شناسم. آخر یك گرویی باید بسپاری كه من صد تومان پول به تو بدهم.» مردك كلاه بردار خنده ای می كند و می گوید: « حاجی آقا، ریش، ریشم را امانت می گذارم و قول می دهم فردا صبح پول را بیاورم تقدیمت كنم.»
حاجی فكری می كند و می گوید: « بسیار خوب، قبول دارم.» كه یک مرتبه مردک بی آنكه توجهی به اطراف بیندازد دست می برد و یك چپه مو، از ریشش می كند و به طرف حاجی دراز می كند. حاجی می بیند به اندازه یک سیر مو از ریشش كنده. خوب نگاه می كند و می گوید: « بابا جان، آن یک تار مو غیر این یک چپه است! »
@zarrhbin