11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
💐🎙استاد آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
🔵 موضوع: حق شوهر بر همسر چیست؟
@zeinabion98
ازدواج با افرادی که در مقابل نه شنیدن رفتارھای زیر را انجام میدھد درست نیست:
- اگر آقا است :
گریه کردن خودزنی التماس ارسال پیام ھای عاشقانه یا تھدید پرخاشگری تھدید به خودکشی تھدید به انتشار تصاویر خصوصی ایجاد مزاحمت ھای تلفنی یا حضور در محل کار دختر خانم و یا مسیر رفت و آمد وی
درمقابل این افراد باید چگونه برخورد کرد ؟
اگر واقعا کسی را نمیخواھید ھمان ابتدا به وی بگوئید ادامه ارتباط جز وابستگی و برداشتھای نادرست نتیجه ای به همراه ندارد.
زمان دوست صادق انسان است زمان ثابت کرده است ھم خانمی که تھدید کرده است با فرد دیگری ازدواج میکند و ھم مردی که تھدید به خودکشی کرده است بعد از مدتی با فرد دیگری ارتباط برقرار میکند چرا که صرفا یک وابستگی بین این دو طرف پیش آمده نه چیزی بیشتر.
@zeinabion98
سياست_هاى_همسرداری
👌نکته هایی برای همسران لجباز
💕اولین و مهم ترین توصیه برای رفتار با همسر لجباز، مدارا کردن است. جر و بحث زن و شوهرها و اختلاف نظر های آن ها باعث می شود که گاهی در گفت و گو با یکدیگر جانب انصاف را رعایت نکنند. کمبود اعتماد به نفس، نداشتن خود باوری و احساس شکست باعث لجباز شدن افراد می شود. گاهی لحن صحبت زن یا شوهرها باعث می شود که همسرشان لجبازی کند.
💕بنابراین زوج ها باید در گفتار و رفتارشان دقت لازم را داشته باشند و ببینند چه عمل یا رفتارهایی باعث واکنش همسرشان به صورت لجبازی می شود و سعی کنند از آن عمل ها پرهیز کنند.
💕نگذارید لجبازی به عادت تبدیل شود ذکر این نکته هم ضروری به نظر می رسد که اگر همسری بعد از چند بار لجبازی به نتیجه مطلوب و خواسته خود برسد، این رفتار برای او به عادت تبدیل خواهد شد؛
💕بنابراین اگر مرد یا زنی مطمئن است که به درخواست همسرش جواب مثبت خواهد داد بهتر است در همان ابتدا او را به خواسته اش برسانداما اگر به هیچ عنوان نمی تواند این کار را انجام دهد از همان ابتدای امر مخالفت خود را صریح و بی پرده و با ذکر دلایلش برای همسر خود اعلام کند.
💕در خصوص لجبازی باید به یک نکته کوچک، اما بسیار پر اهمیت توجه داشته باشید آن هم این که گاهی اوقات همسر شما لجبازی می کند، فقط برای این که احساس می کند شما خود را از او برتر می دانید. بنابراین اگر احساس کردید که لجبازی همسر شما به این دلیل است، در رفتار و لحن خود با همسرتان تجدید نظر کنید، طوری که او بداند شما اصلا چنین قصدی را ندارید.
@zeinabion98
طُ∞ جهــانِ مَنــی
و"مَـن" بـه دورت میگــردَم عشــق جانَــم💓💌
❤️ @zeinabion98 ❤️
با عرض سلام خدمت اعضای کانال
اسامی برندگان شهرستانی که جوایز برایشان ارسال شده در لیست زیر است.
انشاالله تا ده روز آینده جوایز به دستشان خواهد رسید.
مبارکتون باشه😊
(خانم آینا قطبی متاسفانه آدرس ناقص بود.)
🦋گروه تبلیغی فرهنگی آیت الله خویی 🦋
#جوایز
🦋
💑 چهار حرف راستی كه نبايد به همسرتان بگوييد
1⃣ فلانی که اومده بود خواستگاریم خیلی مهربون بود: هر عاقلی می گوید، حرف شما درست است چون هر آدمی حسنی دارد اما زخم این سخن در وجود شوهر شما التیام ناپذیر است.
2⃣ بدم میاد ازت: طبیعی است که هر رابطه ای پستی و بلندی دارد، اما وقتی حالتان بد می شود جملاتی از این قبیل فقط رابطه شما را برای مدتی خراب می کند و دیگر هیچ.
3⃣ به گذشته ام چکار داری؟: بیان گذشته، آن هم با جزئیات و موبه مو، آن هم برای آدم مو از ماست کش، کاری کشنده است؛ اما پنهان کردن گذشته و سانسور آن هم زندگی خراب کن!
4⃣ از اون خواهرت متنفرم: افکار منفی خود را درباره افراد برای خود نگه دارید. بخصوص اگر این افکار درباره دوستان یا بستگان شوهرتان باشد. سودی که ندارد هیچ، زندگیتان را هم تلخ نمی کند.
🔸آری جز راست نباید گفت؛ اما هر راست نشاید گفت. البته دروغ گفتن حتی اگر کوچک باشد بنیان خانواده را نابود می کند.
@zeinabion98
✍چطور بهترین همسر دنیا باشیم؟
1️⃣ بهترین همسر دنیا اشتباهات گذشته را فراموش می کند. یک همسر خوب، گذشته را نادیده می گیرد و دائم اشتباهاتی را که یادآوری آنها هیچ نفعی به حال رابطه تان ندارد بازگو نمی کند.
2️⃣ بهترین همسر دنیا مقایسه نمی کند. یک شریک زندگی مناسب تفاوت انسان ها را درک می کند و می داند که هر شخص نقاط ضعف و قوت خود را دارد. بنابراین شما را با افراد دیگر مقایسه نمی کند.
3️⃣ بهترین همسر دنیا به رابطه دوطرفه اعتقاد دارد. او باید بداند که یک رابطه سالم به تلاش هر دو طرف وابسته است و باید بین آنها تعادل برقرار باشد. رابطه های یک طرفه در نهایت به مشکل منجر خواهد شد.
4️⃣ بهترین همسر دنیا به تنهایی شما احترام می گذارد. هر فردی به تنهایی احتیاج دارد. همسر شما باید معنای حریم خصوصی را درک کند. افرادی که این قانون را رعایت نمی کنند ، پس از مدتی از هم خسته می شوند و در رابطه احساس خفقان می کنند. باز هم می گوییم، در هر چیزی تعادل لازم است، حتی با هم بودن.
5️⃣ بهترین همسر دنیا گفتگو با شما را در اولویت قرار می دهد. یک شریک زندگی خوب ارتباط و گفتگو با شما را در اولویت کارهای خود قرار می دهد. بدون گفتگو با یکدیگر ، مشکلات کوچک به مشکلاتی بزرگ و حل نشدنی تبدیل می شود . شما باید در گفتگو با همسر تان آزاد باشید و مطمئن باشید که حرف هایتان شنیده می شود. گفتگو برای تداوم یک رابطه حیاتی است.
💥یادمان باشد که هم زن و هم مرد برای بهترین همسردنیا بودن تلاش کنند...
@zeinabion98
#فرنگیس
قسمت نوزدهم
به قهرمان کمک میکردم که تفنگ بسازد. کنارش مینشستم و به دستهایش نگاه میکردم. به من میگفت فلان وسیله را بده دستم. وسیله را که میگرفت، دوباره مثلاً میگفت پیچگوشتی را بده. آنقدر سرش به کارش گرم بود که سر بلند نمیکرد. درست کردن تفنگ خیلی لذت داشت. از وقتی که دستۀ آن را میساخت، تا وقتی که لولهاش را درست میکرد، من یک لحظه هم از کنار دستش دور نمیشدم. علاقۀ زیادی به درست کردن تفنگ داشتم. چون قهرمان شکارچی هم بود، خودش از تفنگهایش در وقت شکار استفاده میکرد. دستۀ تفنگها از چوب بود. من چوبها را خوب صاف میکردم و میدادم دستش. لولۀ تفنگها را هم با مهارت میساخت. آنقدر خوب میساخت که فکر میکردی این تفنگها را توی کارخانه ساختهاند.
یک روز پدرم که آمده بود به ما سر بزند، به قهرمان گفت: «یک تبر تیز و خوب برایم میسازی؟ یک تبر که با آن چیلی بشکنیم و برایمان درست و حسابی کار کند.»
قهرمان گفت: «چرا که نسازم!»
بعد با شوخی ادامه داد: «دخترت فرنگیس شاگرد من است و دارد یاد میگیرد. تبر را با فرنگیس میسازیم.»
آن روز، مشغول درست کردن تبر شد. کارش طول کشید. توی کوره دمید تا داغ شد. بعد یک تکه آهنِ بدون شکل را گذاشت تا خوبِ خوب سرخ شد و با پتک بنا کرد به کوبیدن روی آن. یک طرفش، جای یک سوراخ برای دستۀ
آن گذاشت و آنقدر طرف دیگرش را کوبید تا به شکل تبر درآمد. لبۀ تیز تبر را که ساخت، چوبی آورد و حسابی صاف کرد و بعد دستۀ تبر را هم درست کرد. کارش که تمام شد، خوب به تبر نگاه کرد و با افتخار گفت: «ببین فرنگیس، چه تبری برای پدرت ساختم! حرف ندارد. برای همه کار میتواند ازش استفاده کند.»
تبر را گرفتم و نگاهش کردم. توی دستم چرخاندم. قهرمان پرسید: «چطور است؟»
در حالی که هنوز داشتم تبر را سبکسنگین میکردم، گفتم: «خیلی خوب، عالی!»
به لبهاش دست کشیدم. تیز و براق بود. خوشم آمد. گفتم: «کاش این تبر مال من بود.»
قهرمان لبخندی زد و گفت: «تو و پدرت ندارید؛ با هم استفاده کنید.»
چند روز بعد که پدرم آمد آن طرفها، قهرمان تبرش را به او داد و گفت: «بیا، این هم یک تبر تیز و کاری. برای کندن چیلی حرف ندارد.»
پدرم همانجا تبر را داد دست من و گفت: «زحمت این تبر و کندن چوبها بیشتر با فرنگیس است. فرنگیس هنوز هم زحمت ما را میکشد.»
به پدرم نگاه کردم و از عمق جان گفتم: «کاکه، تا آخر عمر نوکریت را میکنم. نور چشممی.»
هر وقت پدرم برای دیدن من به گورسفید میآمد، تا نیمههای راه با او میرفتم و بدرقهاش میکردم. هر چقدر میگفت روله، فرنگیس، برگرد، قبول نمیکردم. خوشم میآمد تا نزدیک مزرعهها بروم و پدرم دلش خوش شود. این بار هم با هم راه افتادیم. خوشحال بودم که حالا یک تبر تیز و تازه دارد. توی راه، تبر را از دستش گرفتم تا راحتتر برود. به موهایش که نگاه کردم، دیدم دانههای سفید مو، سرش را پوشانده. وسط راه، خندید و گفت: «دیگر تبر را بده و برگرد خانهات. باز هم مثل همیشه به زحمت افتادی.»
تماشا کردم. روی سنگی نشستم و تا وقتی پدرم از پیچ جادۀ خاکی گم نشد، از جا بلند نشدم. غروب بود. به طرف روستای گورسفید راه افتادم. دلم گرفته بود. با خودم گفتم: «چه دنیایی است! قبلاً این راه را با پدرم میرفتم، حالا باید او از آن راه برود و من از این راه.»
چون آوهزین و گورسفید به هم نزدیک بودند، زیاد به خانۀ پدر و مادرم رفتوآمد میکردم. پیاده از کنار مزرعهها راه میافتادم تا به آوهزین میرسیدم. به خواهرها و برادرهایم رسیدگی میکردم و سعی میکردم کم و کسری نداشته باشند. رحیم و ابراهیم که نوجوان بودند، بقیه هم داشتند بزرگ میشدند. وقتی ازدواج کردم، رحیم شانزده سالش بود و ابراهیم دوازده سال، جمعه هشت سال، لیلا هفت سال، ستار پنج سال و جبار و سیما هم یک ساله بودند. کارهای خانۀ مادرم را انجام میدادم، در کارگری به پدرم کمک میکردم و بعد به روستای خودمان برمیگشتم و به کارهای خانۀ خودم میرسیدم.
بعد از مدتی، دو بار باردار شدم، اما هر بار بچهام از دست رفت. انگار بچهدار شدن هنوز برایم زود بود. خیلی آرزو داشتم خداوند به من فرزندی بدهد. باید همچنان منتظر میماندم.
رحیم و ابراهیم نوجوان بودند. گاهی میآمدند و از انقلاب حرف میزدند. از مردی میگفتند که روحانی است و ضد شاه است. پدرم میترسید و مرتب به برادرهایم میگفت: «مواظب خودتان باشید... به شهر که میروید، حواستان باشد. نکند یک وقت به دست ژاندارمها بیفتید.»
رحیم و ابراهیم با هم میرفتند و با شور و اشتیاق از خبرهای شهر و کرمانشاه حرف میزدند. دیگر کمتر توی روستا میشد دیدشان. میگفتند امام که بیاید، خیلی چیزها تغییر میکند. ما هم خوشحال
@zeinabion98