eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚تسبیحات اربعه نماز سوال: آیا مى توان به عمد تسبیحات اربعه را کمتر یا بیشتر از سه بار خواند؟جواب: 🔹همه مراجع (به جز فاضل): ذکر تسبیحات اربعه یک مرتبه کافى است ؛ ولى بهتر است سه بار بگوید و خواندن آن بیش از سه مرتبه به قصد ذکر، اشکال ندارد. آیه اللّه فاضل: احتیاط واجب آن است که تسبیحات اربعه را سه بار بگوید. 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 حکم سرزنش و تحقیر همسرسوال: آیا شوهر می تواند در مقابل دیگران عیوب زنش را بگوید و او را تحقیر کند؟جواب: غیبت کردن مؤمن و نیز تحقیر مؤمن و کاری که موجب اذیت او می شود جایز نیست. 🔶زن و شوهر نمی توانند یکدیگر را تحقیر نمایند. به طور مثال مرد نمی تواند با به رخ کشیدن زنان دیگر، زن خود را تحقیر کند و با اجازه ندارد در مقابل دیگران کاری کند و یا حرفی بزند که زنش تحقیر شود. 🌸مرکز پاسخـ۱۸۰۲ـگویی @zeinabion98
🔸 قضای نماز آیات بانوان هنگام عذر شرعی ⁉️ اگر هنگام عادت ماهانه، یکی از موجبات نماز آیات اتفاق بیفتد، وظیفۀ زن چیست؟ ✅ در نمازهای آیاتی که وقت معین و محدود ندارد مانند نماز زلزله، ادا و قضای نماز آیات بر حائض و نفسا واجب نیست و نیز در نمازهایی که وقت معین و محدود دارد مانند نماز خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی اگر در تمام وقت خورشید گرفتگی، حائض بوده، ادا و قضای نماز آیات واجب نیست. 🆔 @khamenei_ahkam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی «تو» هوای دلمان ابری و روزگارمان سرد است؛ 🤲أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌸
مهم‌تر از همه چیز ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ خدا به ما مهلت می‌دهد. برای این‌که بفهمیم. فهم ما برای خدا مهم‌تر از هر چیز است. اگر در این دنیا آنچه را باید، فهم نکنیم روز قیامت به ما خواهند فهماند. استاد پناهیان @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هشتاد با خنده گفتم:《 باوگه، تو ناراحتی. بگذار خودم می‌روم شهر...》 حرفم را قطع کرد و گفت:《 نه. نمی‌خواهم بروی. بس است. بس است، فرنگیس. اصلاً دلم گرفته و می‌خواهم بروم امام را ببینم.》 مادر خندید و گفت:《 پیرمرد، می‌روی و توی راه می‌میری. تو کی توانسته‌ای تهران بروی و سفر دور کنی که این بار می‌خواهی بروی.》 پدرم گفت:《 کشور خودم است. مرا که نمی‌کشند. می‌روم و برمی‌گردم.》 ساکش را در دست گرفت و راه افتاد. سهیلا را کول کردم و با عجله دنبالش دویدم. یاد وقت‌هایی افتادم که با هم به مزرعه می‌رفتیم. توی راه، پشت خمیده پدرم را که دیدم، اشک توی چشمم جمع شد. از آوه‌زین که راه افتادیم و دیدم رفتنش جدی است، مرتب سفارش می‌کردم مواظب خودش باشد. گفتم:《باوگه، این از جبار، این از ستار، این سیما. ول کن، نرو. مگر کسی می‌گوید که سیما روی مین نشست و زخمی شد؟ مگر کسی انگشت‌های ستار را دیده؟ مگر دست قطع شده جبار نیست؟》 پدرم فقط گریه می‌کرد. غروب بود. سهیلا آرام به پدربزرگش نگاه می‌کرد. پدرم با بغض گفت:《 خون جمعه روی سنگ‌های آوه‌زین است، نمی‌بینی فرنگیس؟》 تا گورسفید همراه هم بودیم. سر جاده ایستاد و سهیلا را بوسید. سوار ماشین شد و گفت:《 نگران نباش، زود برمی‌گردم.》 برایش دست تکان دادم. میدانستم قلب شکسته‌اش را فقط دیدن امام آرام می‌کند. پس از آن، روزها جلوی خانه می‌نشستم و به ماشین‌هایی که می‌آمدند و می‌رفتند، نگاه می‌کردم. هر پیرمردی را توی ماشین‌ها می‌دیدم، قلبم تکان می‌خورد. اگر بلایی سر پدرم می‌آمد، خودم را نمی‌بخشیدم. چرا گذاشتم که برود؟ پنج روز که گذشت، ماشینی کنار روستا ایستاد. باز هم غروب بود. خوب که نگاه کردم، پدرم را شناختم. با خوشحالی دویدم و او را بغل کردم. اولین سوالم این بود:《 امام را دیدی؟》 خندید و پیروزمندانه گفت:《 دیدمش!》 دوباره او را بوسیدم. باورم نمی‌شد. چطور این پیرمرد روستایی موفق شده امام را ببیند؟ همراهش تا آوه‌زین رفتم. مردم گروه‌گروه می‌آمدند و دور پدرم حلقه می‌زدند. پدرم نامه‌ای را مرتب می‌بوسید، روی چشمش می‌گذاشت و می‌گفت:《 این خط امام است.》 شب دور او جمع شدیم. مرتب اشک می‌ریخت و ما هم همراه او از شادی اشک می‌ریختیم. پرسیدم:《 چطور راهت دادند؟ تعریف کن.》 گفت:《 فکر کردید چون پیرم، چون روستایی‌ام، نمی‌توانم امام را ببینم؟!》 خندیدم و گفتم:《 والله که خیلی زرنگی، پدر خودمی.》 با شادی، ماوقع را تعریف کرد. هیچ وقت او را این‌قدر خوشحال ندیده بودم. گفت:《 آدرسش را سخت پیدا کردم. ساکم را دست گرفتم و همان‌جا نشستم. راهم ندادند. گفتند نمی‌شود. گفتتم از گورسفید آمده‌ام، از مرز. یک پسرم شهید شده، سه فرزندم از مین زخمی شده‌اند، دخترم یک قهرمان است، باید امام را ببینم. راهم ندادند. شب شد، نشستم. روز شد، نشستم. بعد فریاد زدم امام، مرا به خانه تو راه نمی‌دهند. گفته بودند پیرمردی آمده و از اینجا تکان نمی‌خورد و می‌خواهد شما را ببیند. امام را دیدم. از دیدن امام، داشتم از حال می‌رفتم. باورم نمی‌شد او را دیده‌ام. جرات نداشتم نزدیکش بروم. با این‌حال، جلو رفتم و دستش را بوسیدم. سلام کردم. جواب سلامم را داد. پرسید از کجا آمده‌ام و من هم برایش تعریف کردم که از روستاهای گیلان‌غرب آمده‌ام. از خانواده‌ام پرسید، از وضع زندگی‌ام. بعد پرسید مشکت چیست؟ گفتم می‌گویند فرزندم که روی مین رفته و شهید شده، شهید نیست. گفتم پسرم پرونده دارد. امام ناراحت شد. تکه‌ای کاغذ برداشت و با قلمش چیزی نوشت. بعد کاغذ را دستم داد و گفت خیالت راحت باشد، برو به شهرت. خواستم بلند شوم و بیرون بیایم که خم شد و پیشانی‌ام را بوسید. من گریه کردم...》 وقتی حرف‌هایش به اینجا رسید، شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. بغلش کردم و پیشانی‌اش را بوسیدم. توی گوشش گفتم:《 خوش به حالت که امام را دیدی... تو زرنگ‌تر از من بودی.》 یاد روزی افتادم که پدرم مرا با سختی به چم امام حسن فرستاد. شاید آن روز خدا قلب پاک او را دید و جوابش را داد. مردم دسته‌دسته برای دیدن پدرم می‌آمدند. او نامه‌ای را که باید به بنیاد شهید می‌داد، دستش گرفته بود و در حالی که مرتب نامه را می‌بوسید، به بنیاد شهید رفت. می‌گفت جای دست‌های امام روی نامه است. @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون بخیر☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
صبح که می‌شود.... دلت رابسپار به آبی بی کران آسمان.... وخدا... حتی پشت آسمان سرد و ابری زمستان هم.... منتظر توست.... که مهمان نگاهش باشی.... لحظه لحظه ی زندگیت را..... و اینگونه می‌شود صبح آغاز.... سلام بر عزیز دل خدا... سلام بر تو... سلام بر انسان.... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز جوانهای ما بایستی، هم سلامت جسمی، و هم سلامت معنوی، و هم سلامت فکری را با هم داشته باشند و برای خودشان نگه دارند. سلامت جسمی را با ورزش و با تغذیه‌ی مناسب؛ سلامت معنوی و قلبی را هم با توجّه به خدا، با نماز، با دعا، با توسّل، با یاد شهدا؛ سلامت فکری را هم با کتاب‌خوانی تأمین کنید.۱۳۹۵/۰۹/۲۳ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک عاشقانه ی نه چندان ساده❤️ حس میکردم تمام زن های دنیا دارند با هم توی دلم رخت می شویند و توی سرم بلند بلند حرف می زدند. خدا را به همه ی عزیزان و مقربان درگاهش قسم می دادم که بابام مخالفت نکند. عاشق شده بودم. به چشم من، جانباز کاظمی یک شیرمرد بود. شیر حتی اگر زخم خورده باشد، بازهم شیر است. اصلا زخم خوردنش هم شکوهی دیگر است... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ زندگی نامه ها، مگو ترین حرفهای نگفته اند... که برای طرفدارانشان درس زندگی می‌شوند... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ کتاب های عاشقانه انتخاب کن... لابه لای آنها کاغذی مهمان کن.... قلمت را با دستانت آشتی بده.... نوشتن کلمات عاشقانه حتی تکراری... ذهن و قلب خواب مانده ات را بیدار می‌کند.... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا فاطمة... سکوتت ای مدینه می زند بر جان شَرر    سخن بــا ما بگو از قصه دیوار و در بـــــگو از غــــربت امـــــــیر المومنین      بـــگـو شــد فــاطـمـه کجا نقش زمین  فاطمه، فاطمه، فاطمه    مـــــــدینه ای گـــــواهِ اشک پنهان علی  به دامانت نهان شد دستـه گلهای علی مــــــــدینه کــــــــو بلال، بگوید تا اذان    شـــده وقـــت نــماز، پیمبر را بخوان  فاطمه، فاطمه، فاطمه ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا