eitaa logo
زندگی به رنگ خدا❤
166 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
45 فایل
‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیمار تو ام... کاش که تجویز کنی آمدنت را... 💔 عج🕋🤲 🌙 شبتون بخیرمولای غریبم 🌹شبتون مهدوی ما ملت امام حسینیم❤️ ما ملت شهادتیم❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️🇮🇷❤️❤️❤️❤️❤️ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @zeinabion98
«پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: اوّلُ مَن صلّی مَعی علیٌّ. اول کسی که با من نماز گزارد علی علیه‌السلام بود. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦١٦ ـ الفردوس، ج ١، ص ٢٧) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
(۴)باطن‌‏ها و سریره‏‌ها را می‌فهمد و ضمایر را می‌داند، و پنهان‏‌ها بر او مخفی نمی‌ماند و مخفی‏‌ها بر او مشتبه نمی‌شود. او راست احاطه بر هر چیزی و غلبه بر همه چیز و قوّت در هر چیزی و قدرت بر هر چیزی، و مانند او شیئی نیست. اوست به وجود آورنده شیئ (چیز) هنگاهی که چیزی نبود. دائم و زنده است، و به قسط و عدل قائم است. نیست خدایی جز او که با عزّت و حکیم است. عشق_شیعه_علی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
قسمت چهاردهم چیزی نگفتم. ولی وقتی برای کارگری راه افتاد، بی‌سروصدا دنبالش رفتم. کمی‌ جلوتر، برگشت و مرا دید. تعجب کرد. پرسید: «روله، چرا دنبالم آمدی؟ مگر نگفتم نیایی؟» با التماس گفتم: «به خدا خوب کار می‌کنم. اگر خسته شدم، برمی‌گردم.» دستی به سرم کشید و گفت: «تو کوچکی هنوز، ولی خب، اگر می‌خواهی بیا. خسته که شدی، به من بگو.» این‌طور بود که کار کردن را شروع کردم. کوچک بودم، اما غیرتی. می‌گفتم باید طوری کار کنم که مسخره‌ام نکنند. گاهی لابه‌لای گیاه‌ها و ساقه‌های گندم گم می‌شدم. قدم کوتاه‌تر از آن‌ها بود. روزهایی بود که خسته می‌شدم و می‌بریدم، اما به خودم می‌گفتم: «خجالت بکش، فرنگیس. پدرت به کمک احتیاج دارد. مرد باش، فرنگیس!» آفتاب روی سرم می‌تابید و عرق از پیشانی‌ام شُره می‌کرد. مرتب آب می‌خوردم. اما غروب‌ها، خوشحال بودم؛ چون وقت آن می‌رسید که مزدم را بگیرم. صاحب‌کارمان روزانه مزد می‌داد. روزهای اول زود از نفس می‌افتادم، اما کم‌کم عادت کردم و کار را یاد گرفتم. آفتاب داغ وقتی روی سرم می‌تابید، دستمال سرم را تندتند خیس می‌کردم تا خنک بمانم. پدرم هم دستمال روی سرش را محکم به صورتش می‌بست و از دور به من نگاه می‌کرد و مواظبم بود. روزهای اول که به دست‌هایم نگاه می‌کردم، ناراحت می‌شدم. دست‌هایم زخمی‌ و پوست‌پوست و قرمز شده بودند. درد می‌کردند و سوزش داشتند. وقتی به خانه می‌رسیدم، به مادرم می‌گفتم دست‌هایم درد می‌کند، و او روی زخم‌های دستم روغن حیوانی می‌مالید. یک شب که به خانه آمدم، دیدم مادرم کاسه‌ای حنا درست کرده است. دستم را توی کاسۀ حنا گذاشت. می‌گفت حنا زخم‌های دستم را خوب می‌کند. دستم سوخت، اما تحمل کردم. یواش‌یواش دست‌هایم پوست پوست شد. پوست صورتم خشک شد و جلوی آفتاب سوخت. کم‌کم رنگ صورتم برگشت و دست‌هایم زمخت و بزرگ شدند. وقتی از سر زمین برمی‌گشتیم، پدرم دست‌هایم را می‌گرفت، می‌مالید و می‌بوسید. بعد تازه می‌فهمیدم دست‌های من پیش دست‌های پدرم خیلی نرم است! دست پدرم بزرگ و خشک و زمخت بود. آن‌ وقت تمام دردهایم از یادم می‌رفت و از خودم خجالت می‌کشیدم. پدرم که راه می‌رفت، از پشت سرش بالا و پایین می‌پریدم و تا آه‌وزین با هم حرف می‌زدیم. چند دقیقه یک بار هم پدرم نگاهم می‌کرد و می‌گفت: «براگمی!» بعضی شب‌ها که از سر زمین به خانه برمی‌گشتیم، می‌دیدم غذامان فقط نان خشک است. همان دم در از حال می‌رفتم. حالم بد می‌شد. لقمه‌ای نان که توی دهن می‌گذاشتم و همراهش یک حبه قند که می‌خوردم، حالم جا می‌آمد. آن وقت از خستگی همان‌جا خوابم می‌برد. می‌دانستم از اینکه فقیر هستیم و مشکل داریم، پدرم خیلی ناراحت است. اما وقتی می‌دید که اهمیتی نمی‌دهم، کمی ‌خیالش راحت می‌شد. شب‌ها قصه‌هایی از مردم باعزت و آبرو تعریف می‌کرد که هیچ وقت نمی‌گذارند دیگران بفهمند دردشان چیست و سعی می‌کنند با عزت و زحمت زندگی کنند و منت کسی را نمی‌کشند. موقع درو، بارها را گوشه‌ای جمع می‌کردیم. بعد بار را می‌بستیم و روی پشت می‌گذاشتیم و می‌بردیم تا سرِ جاده یا خرمن‌گاه. آنجا روی خرمن می‌گذاشتیم تا کومه‌ای بزرگ درست شود. من خیلی قدرت داشتم. بار زیادی را روی دوشم می‌گذاشتم و تا خرمن‌گاه می‌بردم. گاهی حتی، هم روی پشتم و هم روی سرم بار می‌گذاشتم. دفعۀ اول، پدرم بارِ کمی‌ روی دوشم گذاشت. گفتم: «بازم بگذار.» یک کم دیگر گذاشت و گفت: «فرنگیس، بس است... دیگر نمی‌توانی.» خندیدم و گفتم: «می‌توانم کاکه. می‌توانم.» پدرم وقتی دید با آن همه بار هنوز خوب راه می‌روم، تعجب می‌کرد. دفعۀ بعد که خواستم بار ببرم، گفتم روی سرم هم بگذارد. از صبح تا شب، روزی صد بافه گندم می‌بردم تا خرمن‌گاه و برمی‌گشتم. @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️﷽❤️ 🕯 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🕯 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🕯السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق (علیه السلام): آنکه مالک خشم خود نباشد، مالک عقل خود نیست. (تحف العقول، ص ۳۷۱) 💎💎💎💎💎💎💎 @zeinabion98
❤️ 🔔 چهار ذکر مهم آیت الله بهجت 1⃣ برای دوری از ریا، لاحول و لا قوه الا بالله را زیاد بگویید 2⃣ برای درمان عصبانیت، صلوات زیاد بفرستید 3⃣ برای تمرکز فکر، لا اله الا الله زیاد بگوید 4⃣ اگر میخواهید در کارتان گره نیفتد و موفق شوید تا میتوانید استغفار کنید 👈 اگر اثر نکرد جوابگویش من هستم 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ‎‎‌‌‎‎@zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا