#حدیث _روز
امام علی ( ع):
کسی که بدون فرا گرفتن احکام و معارف دین به کار وکسب بپردازد مسلما در غرقاب ربا خواری فرو خواهد رفت!
نهج البلاغه کلمه ۴۳۹🍃
@zeinabion98
⬛️حکم اصلاح کردن و آرایش کردن زنان در ایام محرم و صفر ⬛️
در ماه محرم اصلاح کردن و آرایش کردن اشکال دارد؟
📤پاسخ:
سلام علیکم.
از نظر همه مراجع عظام گر همراه با معصیت و یاهتک حرمت ایام عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع) نباشد، اشکال ندارد؛ ولی شایسته است که سعی کنند اینگونه مراسم را در ماه های دیگر و ایام متناسب با خود برگزار کنند؛ چرا که امام صادق(ع) می فرماید: خداوند شیعیان ما را رحمت کند که در شادی ما شاد ودر ایام حزن مامحزون هستند و مسلم است که ایام محرم، ایام حزن پیشوایان دینی ما است.
توضیحات بیشتر:👇
ما به عنوان یک عزادار و شیعه در ایام محرم و صفر وظایفی داریم، که عبارتند از:
۱. پوشیدن لباس مشکی: که با این پوشش اعلام می کنیم، که ما عزادار فرزند رسول خداییم؛ و عزادار امام و مولایمان هستیم.
۲. شرکت کردن در مجالس عزاداری اهل بیت.
۳.استفاده نکردن از عطر نشاط آور، بلکه با گلاب مجلس عزاداران را که به عطر معنوی و الهی نیز معطر است، عطرآگین کنیم.
۴. به فکر خضاب و اصلاح و شانه زدن نبودن؛ زیرا که پریشانی احوال عزیزانمان در نظرمان در این ماه جلوه میکند. بنابراین اگر چه رنگ کردن مو، آرایش کردن، اصلاح کردن صورت،لباس رنگی پوشیدن و... از نظر شرعی اشکالی ندارد اما سزاوار است مومن تا حد امکان برای همراه شدن با عمق مصیبت اهل بیت این کارها را انجام ندهد.
📚منبع:
پرسش ها و پاسخ های برگزیده ویژه محرم، گروه مولفان، کد: 90/500013.
امال شیخ صدوق، ص 192.
@zeinabion98
⬛️حکم لطمه زدن در عزاداری امام حسین علیه السلام⬛️
سلام
اگر هنگام عزاداری برای سید الشهدا علیه السلام به سر و صورت خود زدن به گونه ای که قرمز یا کبود شود، اشکال دارد؟
مرجع : مکارم شیرازی.
📤پاسخ:
سلام علیکم.
آیه الله مکارم شیرازی عزاداری برای اهل بیت ع را از مهمترین شعائر دینی و رمز باقی ماندن تشیع دانسته است و لذا باید هر چه باشکوه تر و با عظمت تر برگزار شود.
اما ایشان معتقدند از هر کاری که موجب آسیب رساندن به بدن باشد یا هر آنچه موجب وهن مذهب تشیع می شود، باید خودداری شود.
نظر مراجع در مورد به سر و صورت زدن در مراسم عزاداری سید الشهدا علیه السلام:👇👇
📝آیه الله خامنه ای: به سر و صورت زد یا سینه زنی و هر کاری که در حد کبود شدن باشد و ضرر قابل توجهی نداشته باشد، جایز است. اما از کارهای فراتری که موجب سوءاستفاده دشمن می شود مثل زخم یا جراحت و ... باید اجتناب شود.
📝آیات عظام:سیستانی ، صافی: به سر و صورت زدن در مراسم حضرت اباعبدالله اشکال ندارد.
📚 منابع:
استفتائات از سایت مراجع.
@zeinabion98
✨﷽✨
📝حـاج اسمـاعیل دولابـے؛
"هنگامے ڪه به یاد امام حسین
علیـہ الســلام افتـادید، تردیـدی
نداشته باشیـد ڪه حضرت هم
به یاد شمــاست💖"
📚طوباےِ ڪربلا ص ۱۴۹
@zeinabion98
باهم برا فرج و سلامتی مولا وصاحبمان دعا کنیم که این دعا اثر دارد💔
✨بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم✨
📜️ اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔸دعــای ســـلامتی محبوب 🔸
📜️"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
التماس دعای ظهور مولا و صاحبمون🤲
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
کانال اگر الگو زینب "س"است🔰🔰
@zeinabion98
#فرنگیس
قسمت سی و ششم
مردم همه بلند شدند. با تعجب به دایی و نظامیهای عراقی نگاه میکردند. وقتی رسیدند، مردم آنها را دوره کردند. پرسیدم: «خالو، چطور اینها را اسیر کردی؟ بیا، ما هم اینجا یکیشان را داریم! بیا و تماشا کن.»
اسیرهای دایی هر دو جوان بودند. خسته بودند و تشنه و گرسنه.
آن دو تا اسیر را هم کنار اسیر خودم نشاندم. به هر سه اسیر آب و غذا دادیم. اسیرها میگفتند که چند روز است غذا نخوردهاند. با حرص غذا میخوردند. در حالی که دهانشان پر بود، دستهاشان را از برنج قرمز پر کرده بودند. برنجها را با چنگ و دست میخوردند. بچهها از طرز غذا خوردن آنها خندهشان گرفته بود. زنی که حرفهاشان را ترجمه میکرد، گفت: «میگویند پنج روز است غذای درست و حسابی نخوردهایم.»
نشستم و غذا خوردنشان را تماشا کردم. به آنها چای هم دادیم. با هم حرف میزدند. کنجکاو بودم بدانم چه میگویند. وقتی از مهاجر عراقی پرسیدم، خندید و گفت: «از تو میترسند! میگویند نوبتی بخوابیم، نکند این زن ما را بکشد.»
یکی از آنها نشست و دو تای دیگر خوابیدند! لحظهای چشم از آنها برنمیداشتم. کنارشان نشسته بودم که مادرم برگشت و گفت: «وقتی میگویم فرنگیس مثل گرگ شده، دروغ نمیگویم!»
اسیرها تا غروب پیش ما بودند. همه جا صدای بمب و خمپاره میآمد. داییحشمت گفت: «فرنگیس، زود باش اسیرت را بیاور تا برویم و تحویل رزمندهها بدهیم.»
یکی از اسلحهها را دستم گرفتم و با دایی و سه تا اسیر راه افتادیم. مادرم مرتب میگفت: «فرنگیس، مواظب باش. بلایی سرشان نیاوری.»
پدرم چیزی نمیگفت، اما لیلا هنوز التماس میکرد و میگفت: «فرنگ، بگذار بروند خانۀ خودشان!»
مقداری از راه را که میانبر رفتیم، داییام حشمت گفت: «بروم نیرو بیاورم و اسیرها را تحویل بدهیم.»
رفت و از گناوه جیپی آورد. یک مأمور هم همراهش بود. با جیپ و دو تا از نیروهای خودمان که از بچههای سپاه بودند، اسیرها را به پادگان ثابتخواه بردیم. در آنجا، نیروهای خودی که صفر خوشروان بود و علیاکبر پرما و نعمت کوهپیکر، اسرا را تحویل میگرفتند. تعریف این سه نفر را از داییام و برادرهایم زیاد شنیده بودم.
پادگان شلوغ بود. توی پادگان، نیروهای خودی را دیدم که این طرف و آن طرف میروند. بعضیهاشان، ما و اسیرها را نگاه میکردند. از اینکه یک زن با اسیر آمده، تعجب کرده بودند. با اسیرها جلو رفتیم. داییحشمت به هر کس میرسید، میگفت: «این سه تا اسیر را ما گرفتیم. این یکی اسیر را این زن که خواهرزادهام است، گرفته. این دو تا را من گرفتهام.»
اسیرها با وحشت به رزمندهها نگاه میکردند. سه تا اسیر را تحویل دادیم. من و داییام فرمی امضا کردیم و وسایل و اسلحهها را تحویل دادیم. من انگشتر و کیف و عکس و هر چه از نظامی عراقی پیشم بود، به آنها دادم.
کارمان که تمام شد، داییام پرسید: «به ما رسید نمیدهید؟»
یکی از رزمندهها گفت: «علیاکبر پرما گفته رسید هم میدهیم. اما الآن خودکار و کاغذ پیشم نیست. بگذارید فردا.»
داییام گفت: «باشد، اشکال ندارد. مهم این بود که اسرا را تحویل دادهایم.»
بعد با خیال راحت به کوه برگشتیم.
علیاکبر پرما مدتی بعد شهید شد و هیچ وقت نتوانست رسید سه تا اسیر را به ما بدهد.
(پایان فصل پنجم)
#ادامه_دارد
@zeinabion98