eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📩 حدیث_روز حضرت امام صادق عليه السلام: وَ اعْلَمِي أَنَّ الشَّابَّ الْحَسَنَ الْخُلُقِ مِفْتَاحٌ لِلْخَيْرِ، مِغْلَاقٌ لِلشَّرِّ، وَ أَنَّ الشَّابَّ الشَّحِيحَ الْخُلُقِ مِغْلَاقٌ لِلْخَيْرِ مِفْتَاحٌ لِلشَّر   آگاه باش كه جوان خوش اخلاق، كليد خير و قفل شر است و جوان بداخلاق قفل خير و كليد شر است. امالى (طوسى) ص 302، ح 598 @zeinabion98
خنـده های دلنشین شهدا نشان ازآرامــش دل دارد... یعنی وقتی دلت با"خـــدا"باشد لبانت همیشه می خنـــدد خنده واقعی... اما اگر با خدا نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است @zeinabion98
اگر شهید نبود، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز سقوط می‌کرد. او به تنهایی با ۴۰ تن رو به رو میشود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آنها، فشنگ هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا اسیرش کنند، اما این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت میرسد. شهید عبدالکریم پرهیزگار🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرش‌ میگفت: هر وقت‌ چای می ریختم می آوردم، میگفت: بیا دو سه خط‌ روضه بخونیم تا‌ چای روضه خورده باشیم! شهید محمد حسین‌ محمد خانی🌷
جدی گرفته ایم زندگی دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند بیدار شویم... شهید حسین معزغلامی🌷 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نعمت‌آسمان‌فقط‌ باران‌نیست‌ گاهی‌خداکسی‌را نازل‌می‌کندبه‌زلالی‌باران . . . حاج قاسم خبر داری چقدر دلتنگیم... @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😔تلنگر_از_نوع_شهدایی قسمــت ما میشــد اے کـاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ "دلِ مــادر خـودم" را میشــ‌‌‌‌‌‌‌‌ـ‌ـ‌کنم و در عـین حـال بر احوالِ "دلِ مادران " گریـه میکنم... ❌میتــرسم از خـودم زمانی کـه؛ به نامحرم نگــاه میکنم! و در عیـن حال هیات میروم و بر امام حسین اشک میریزم و از دم میزنـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ از اهل بیت و‌ شهدا دم میزنـم و نمـازم اول وقت نیست... . ❌میترسـم از خودم زمانی که؛ عاشق هستم و اخلاق و ادب ندارم... تکلیف مدار نیستم... . ❌میترسـم از خـودم زمـانی که؛ از امام خامنه ای دم میزنـم و به حرف ها و خواسته هایشان بی توجهـم... . ❌میترسـم از خـودم زمانی که؛ سر می کنم ولی گفتگو بانامـحــرم برایم عادی شده... . ❌میترسم از خـودم زمانی کـه؛ حرفـ هایـم با عملــم فرسنـگ ها فاصله دارد... باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! منیت را تکبر را دلبستگی را غرور را غفلت را آرزوهای دراز را باید از خود گذشت! باید کشت نفس را... درد دارد! دردش کشتن لذت هاست... امان از نفس توجیه گر‌‌ ... 👤 کاربر محترم ؛ خورشید ظهور
♥️🍃 دنیا، مثل شیشه‌اے می‌ماند، که یک‌دفعه می‌بینی، از دستت افتاد و شکست...! "شهید‌مهدےباکرے" 🌱
قسمت هفتاد و یکم فصل یازدهم وقتی رادیو اعلام کرد که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته، داشتم غذا می‌خوردم. غذا توی گلویم پرید. تیر ۱۳۶۷ بود. مات مانده بودم. همه مردم گورسفید از خانه‌هاشان ریختد بیرون. بعضی‌ها خوشحالی می کردند، بعضی‌ها گریه. بعضی‌ها هم مثل من بی‌صدا شده بودند. علیمردان پرسید:《 فرنگ، خوشحال نیستی؟》 نمی‌دانستم چه بگویم. حتی بچه‌ها از پایان جنگ حرف می‌زدند. با خودم گفتم:《 کاش رحیم اینجا بود و به من می‌گفت چه شده...》 با خودم گفتم ۵۹۸ یعنی چه؟ این عدد یعنی چه؟ مگر عدد و رقم‌ها با هم فرقی دارند؟ برای من که عدد و رقم فرقی نداشت. رحیم، در حالی که تفنگش روی دوشش بود، آمد. هزار تا سوال داشتم. با چند تا از رزمنده ها آمده بود. تا رسید، پرسیدم:《 رحیم، این عدد یعنی چه؟ یعنی جنگ تمام شد؟ ما پیروز شدیم، یا شکست خوردیم؟》 رحیم و بقیه به من نگاه می‌کردند. رحیم گفت:《 فرنگیس، عددش را ول کن. ۵۹۸ یعنی این که جنگ تمام شد.》 گفتم:《 تا حالا که ما داشتیم خوب می‌جنگیدیم. کاش همه‌‌شان نابود می شدند.》 رحیم، قطره اشک گوشه چشمش را پاک کرد. روی زمین نشست و دستش را به زانو گرفت. به دشت نگاه کرد. بعد بنا کرد به خواندن:《 شهیدان رو... براگم‌رو... رفیقانم رو...》 از اینکه رحیم این‌طور با غم و غصه مور می خواند، گریه ام گرفت. کنارش نشستم. دیگر لازم نبود رحیم چیزی بگوید. خودم همه چیز را فهمیده بودم. چند روز بعد، سهیلا و رحمان توی حیاط بازی می‌کردند و می‌خندیدند. صدای تراکتور که آمد، در را باز کردم و نگاه به بیرون انداختم. علیمردان، سوار بر تراکتور می‌آمد. تراکتور مال یکی از روستاهای اطراف بود که کرایه کرده بودیم. بار تراکتور، پر بود از گونی‌های گندم. از دیدن آن همه محصول، خندیدم و بلند گفتم:《 خرمن زیاد... میبینم بارت سنگین است. خدا را شکر.》 علیمردان، با سر و روی خاکی پایین آمد. دستمال سرش را تکان داد و روی طناب گذاشت. خندید و گفت:《 فرنگ، کمک‌ کن بارها را خالی کنیم.》 لباسم را جمع و جور کردم و به کمرم بستم. با علیمردان، شروع کردیم به خالی کردن گونی‌های گندم. گونی‌ها سنگین بودند، اما من راحت آنها را روی پشتم می گذاشتم و توی حیاط جا می‌دادم. شوهرم به نفس نفس افتاده بود. رو به او کردم و گفتم:《 تو خسته ای. چای آماده است. تا یک پیاله چای بخوری، بقیه را خالی میکنم. برو خستگی‌ات را در کن.》 شوهرم آبی به سر و صورتش زد. از این سر حیاط، به آن سر حیاط می‌دویدم و گونی‌ها را خالی می‌کردم. دو سر گونی‌ها را دوخته بودند. از جاهایی که گونی‌ها را گره زده بودند، دست می‌گرفتم تا گونی‌ها از دستم نیفتند. وقتی بار تراکتور خالی شد، علیمردان به طرفم آمد و گفت:《 می‌روم بقیه را بار کنم و برگردم.》 پرسیدم:《 می‌خواهی بیایم کمکت، بار بزنیم؟》 دستش را توی هوا تکان داد و گفت:《نه، خودم بار می‌زنم. ممنون که کمک کردی.》 پرسیدم:《 از بار، چقدر سهم ما می‌شود؟》 خندید و گفت:《 قرار است نصف نصف باشد.》 با خوشحالی خندیدم و گفتم:《 الحمدلله، خدا را شکر.》 دستم را به طرف آسمان دراز کردم. علیمردان دستمالش را خیس کرد و به سر بست. کتش را از روی طناب برداشتم و گفتم:《 مواظب خودت باش.》 سوار تراکتور شد و رفت. با خودم گفتم بهتر است من هم غذایی برای شب درست کنم. شوهرم خسته بود. باید غذای خوبی درست می‌کردم. یاد مرغ توی یخچال افتادم. مرغ را از یخچال برداشتم. آن را تمیز کردم و بار گذاشتم. برنج را هم روی گاز پیک‌نیکی گذاشتم. بوی برنج و مرغ اتاق را پر کرد. رحمان و سهیلا به طرفم آمدند و پرسیدند:《 شام چی داریم؟》 با خنده گفتم:《 مرغ》 لبخند زدند و خوشحال بودند. رحمان پرسید:《 غذا کی حاضر می‌شود؟》 دستش را گرفتم و گفتم:《 تا یک‌کم دیگر بازی کنید، آماده می‌شود.》 بچه ها از کنارم که رفتند، دم در ایستادم. دست هایم را زیر بغلم زدم و به دوردست نگاه کردم. احساس کردم صدای داد و فریاد و هیاهو می‌آید. کنجکاو شدم و بهتر نگاه کردم. صدای زنجیر و تانک و فریاد نیروها در هم قاطی شده بود. با وحشت به روبرو نگاه کردم. باورم نمیشد. تانک‌های ایرانی، رو به عقب برمیگشتند. بعضی‌ها از روی تانک‌ها فریاد می‌زدند:《 فرار کنید》 تانک‌ها که نزدیک شدند، سربازی را دیدم که روی تانک ایستاده. چوبی را که در دستش بود، از وسط شکست. دلم لرزید. یعنی این‌که ما شکست خورده‌ایم؟ شکسته‌ایم؟ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
امام صادق( ع ): غیبت آن است که درباره برادرت چیزی بگویی، که خداوند آن را پوشیده نگه داشته است @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امید غریبان جهان کجایی؟ 🕯🌿 @zeinabion98
امیدى در دل بنى‌آدم امام زمان علیه سلام‌الله، رمز عدالت و مظهر قسط الهى در روى زمین است . به همین جهت است که همه‌ى بشریت، به شکلى ظهور آن حضرت را مى‌کشند. موضوع امام زمان عج الله تعالى فرجه الشریف، با این دید، نه مخصوص و نه حتى مخصوص مسلمین است. بلکه انتظارى در دل همه‌ى قشرهاى بشر و ملتهاى عالم است. امیدى است در دل بنى‌آدم؛ که تاریخ بشریت به سمت صلاح حرکت مى‌کند. این امید، به بازوان قوت مى‌بخشد، به دلها نور مى‌دهد و معلوم مى‌کند که هر حرکت عدالتخواهانه‌اى، در جهت و گردش طبیعى این عالم و تاریخ بشر است. دیدار مهمانان خارجى دهه‌ى فجر در روز نیمه شعبان 18/11/1371 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ من‌ و شمایے که از بدو تولد افسر جوان جنگ نرم بودیم براے آقا چه کردیم؟ ⚠️شاه کلید موفقیت در ماموریت‌هاے اجتماعے بر اساس تجربه چندین و چندساله حاج حسین یکتا 👀 ‌ @zeinabion98