eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
110 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهدا #خاطره_دانش_آموزی 🔹سه شنبه صبح زیارت عاشورا داشتیم. بچه ها محصل بودند و باید هفت و چهل و پنج دقیقه می رسیدند مدرسه. ساعت هفت می آمدند مسجد، دعا شروع می شد، تا ساعت هفت و بیست دقیقه. ده دقیقه هم صبحانه می خوردند. 🔹مصطفی داوطلبانه می رفت صف نانوایی، که وقتی دعا تمام شد، بچه ها نان تازه بخورند. پاتوق ما مسجد بود. هروقت می خواستی مصطفی را پیدا کنی، وقت نماز باید می‌رفتی مسجد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا #یا_علی_اکبرِ_حسین (ع) #آقا_مصطفای_قصّه_ما سر اذان ظهرِ یک پنجشنبه دی ماه در همدان، پسری با جثه ی کوچک و چشمان نافذ از آسمان ها آمد درست کنارِ ما زمینی ها، همان پسری را می‌گویم که در بیمارستان اسمش را گذاشتند پسرِ کاکل به سر!، درست بیستم صفر بود روز اربعین مولا که آقا مصطفایِ قصّه ی ما چشمانش را به این دنیا گشود... روزی که سال ها بعد وقتی خود مصطفی انتظار آمدنش را می‌کشید، با پیراهنِ مشکیِ عزای اباعبدالله پرواز کرد... اما پدرش، حاج آقا رحیم را می‌گویم، چهار ماه شناسنامه اش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد و یک سال زودتر برود مدرسه. آقا مصطفی شد متولد هفده شهریور پنجاه و هشت! آن وقت ها برای شناسنامه سخت نمی گرفتند. ‌‌ وقتی بچه را در بیمارستان به آقا رحیم نشان دادند، هم وزنش خرما یا شکلات خرید، تقسیم کرد. گفت: «مولودی که روز پنج شنبه به دنیا بیاد، مولود خیلی مبارکیه، هم وزنش باید شیرینی تقسیم کرد.» و راست می‌گفت... عجب مولود مبارکی بود! در میان آن دو دی با فاصله سی و دوسال که برای خود کتاب ها و روایاتی دارد، اما بعد سال ها که از آن صبحِ ماه صفر دوم، بیست و یکم دی ماه، می‌گذرد و مصطفی را دیگر در عالم ماده نمی‌بینیم، در مکتب خود چه شاگردانی تربیت کرده! عجب گره هایی از کار مردم می‌گشاید! و ما تمامِ وجود شاکرِ نعمت مصطفاییم، شاکرِ نعمت برگزیده خدا در زندگیمان... برخی قسمت های متن با توجه به کتاب "من مادر مصطفی" و برخی قسمت ها از روی آن نوشته شده است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا #فرهنگی 🔸مسؤول یکی از سازمانهای کشور که برای فلسطین کار می کنند، آمده بود دانشگاه سخنرانی کند. برنامه که تمام شد، دوره اش کردیم و آوردیمش توی دفتر بسیج. می خواستیم ازش بودجه و امکانات بگیریم. 🔹مصطفی و یوسف تازه گروه فلسطین را راه انداخته بودند و پیگیر کارهایش بودند. بچه ها زدند توی خط خنده و شوخی. مدام به مسؤول تیکه می انداختند. مسؤول مدام طفره می رفت. می گفت بودجه نداریم. یکی از بچه ها گفت «شما که رئیس کل فلسطینید، یه کار واسه ما بکنید دیگه.» بنده خدا برگشت از دهانش درآمد گفت «من اونجا رئیس نیستم، جارو می زنم!» حالا مگر بچه ها ولش می کردند؟ مصطفی رفت از گوشه دفتر بسیج جارو را برداشت. آورد سمت طرف، بلند باخنده گفت «حاجی، پول که به مون نمی دی، بیا اینجا رو یه جارو بکش ببینیم می گی جاروکشی، بلدی یا نه!» شانس آوردیم صدای بچه ها بلند بود و مسؤول نفهمید. دو سه نفری با چشم و ابرو به مصطفی رساندیم که «بی خیال شو». جلویش را نگرفته بودیم، جارو را داده بود دستش. با کسی تعارف نداشت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا در باز کرد و آمد توی خانه. چند روز بود که دکتر رضایی نژاد را ترور کرده بودند. صبح که مصطفی آمد برود، دل توی دلم نبود. گفتم: «مصطفی، خودت می دونی ما غیر از تو کسی رو نداریم.» گفت: «این حرف رو نزن مامانی، تکیه‌گاه همه خداست.» گفتم: «بیا بیرون از این کار.» گفت «کسی با من کاری نداره، ترسو مُرد، من نمی‌ترسم شما هم نترسید.» 🌷 او تهدید دشمن را هم به سُخره می گرفت؛   در را باز کرد و آمد توی جلسه. نشست پشت صندلی. خندید و گفت «بچه ها گفتن دیشب بی‌بی‌سی اسم ما رو توی تلویزیون آورده، جزو آدمهایی که تحریم شدن.» یکی از بچه ها پرسید: «خب اسم ما هم بوده یا نه؟» مصطفی گفت: «اینو نمی دونم، ولی اسم من رو که گفته بودن انگار.» تهدید از بس جدی بود که برای بچه‎ها شده بود مایه شوخی. فردای همان روز ترورش کردند. 🌷بند دلشان بود و پاره ی تن شان بود؛ پدری که در  افکار و خیالات خود فکر می کرد؛ این دیدارها دیگر آخرین دیدارهاست که می گفت: وقتی می آمد منزل ما، من نگاه به این بچه می کردم، یک جوری دلم می لرزید که یک وقت اگر اتفاقی برایش بیفتد، من چکار کنم؟! بعد خودم را شماتت می کردم که این چه فکری است می کنی؟! حالا نگو مادرش هم چنین فکرهایی می کرده، ولی هیچ کدام به روی هم نمی آوردیم. ما اعتقاد داریم خدای تبارک و تعالی می خواسته ما را آماده کند برای مواجهه با این اتفاق. مادری که مطمئن بودند که اگر مصطفی زنده نباشد او هم زنده نیست،.... ادامه دارد.... 👇👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا ادامه.... 👆👆👆👆👆 🌷 اما حالا اینگونه در راه خدا فدا کردند یکی یک دانه شان را، و عهد بستند که تربیت کنند علیرضای مصطفی را آنچنانی که مصطفی بود چراکه به مسیرش ایمان  و اعتقاد کامل دارند. صبح روز شهادت، ساعت هفت و نیم - یک ربع به هشت می خواست از منزل بیرون برود. من و علیرضا خواب بودیم. طبق عادت هر روز، حمام رفت. خیلی به تمیزی اهمیت می داد. به نظرم یکی از اهدافش برای حمام هر روزه، غسل شهادت بود. وقتی بیدار شدم، داشت موهایش را خشک می کرد. رفت طرف کمد، لباس مشکی اش را برداشت. گفتم: آقا مصطفی، مشکی رو یک ماه پوشیدی، الان برای چی می پوشی؟ سه روز تا اربعین مانده بود. خنده ای کرد و گفت:« دوست دارم، برای امام حسین می پوشم.» چون اکثرا زود می رفت، اصرار نمی کرد که برایش صبحانه آماده کنم. صبحانه را در محل کارش می خورد. وقتی لباسش را پوشید، پرسیدم: امروز زود میای؟ برعکس خیلی موقع ها، گفت:« بله، زود میام.» در رابست و رفت. علیرضا خواب بود. آقای قشقایی آمده بود دنبالش.   🌷شاگرد مکتب و مرید اربابش -حسین علیه السلام- بود، آموخته بود که شهادت " احلی من العسل "  است. سه روز مانده به اربعین اربابش، مُزد شاگردی اش را گرفت. او را برای تحصیل مقام شهادت پذیرفتند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا ادامه.... 👆👆👆 روز بعد امتحان داشتم. در حال خواندن درسم بودم که پسرخاله ام- که در نهاد ریاست جمهوری کار می کند- زنگ زد. ساعت نُه - نُه و نیم بود. حال و احوالی کرد. خیلی طبیعی، خیلی شوخ! پرسید:« فامیلی مصطفی چیه؟» بین فامیل، مصطفی را با نام مصطفی احمدی می شناختند، نه احمدی روشن. گفتم. تلفن قطع شد. شک نکردم. گفتم شاید اتفاقی  بوده. باز برگشتم سر درسم. اما یک دفعه دلشوره ی عجیبی آمد سراغم. به موبایل پسرخاله زنگ زدم. صدای گریه اش را از پشت گوشی شنیدم. همان موقع برایم کاملا مسجل شد که مصطفی شهید شده. یقین داشتم حتی زخمی هم نشده. همیشه اعتقاد داشتم مصطفی شهید خواهد شد. به یکی از دوستانش گفته بود:« من هفت ساله تو این بیابون های سایت دنبال شهادت می گردم.» هنگام مانور در سایت و شلیک ضدهوایی ها، به شوخی سرش را بلند می کرد به آسمان و جلوی دوستانش می گفت:« یا خدا، می شه شهادت قسمت ما بشه؟» پی نوشت: متن از "گروه نویسندگی شهید مصطفی احمدی روشن" 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا معبر های ما فرق میکند با معبر های شما نوع سیم خاردارش مین هایش #تخریبچی هایتان را بفرستید اینجا گرفتار #معبر_نَفسیم #معبر_گناه همان که شما در #جهاد_اکبرتان از آن گذشتید ... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا کتاب علمدار🌹 زندگی نامه شهید سید مجتبی علمدار🌷 مسائل سیاسی یکی از دوستان سید مدت زیادی از شهادت سید نگذشته بود. جّو سیاسی همه شهرها را ملتهب کرده بود. دوم خرداد 76 در پیش بود. عده ای از دوستان سید که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند. مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت ميکردند. موج حمایتهای آنها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاریها باعث شد عده ای از هیئت جدا شوند. يك شب دوباره دور هم جمع شدند و بحث سياسي را پيش كشيدند. یکی از دوستان سید که به کار خود در حمایت از آن نامزد اصرار ميکرد، گفت: «والله قسم، اگر خود سید هم بود به ... رأی ميداد. » گفتم: چی داری ميگی؟! چرا بی خود قسم ميخوری. » بعد شروع کردم به صحبت. تا توانستم برعلیه کاندیدای مورد حمایت او حرف زدم. هر چه دلم خواست گفتم! آن شب با ناراحتی جلسه را ترک کردم. شب هم خیلی زود خوابیدم. ٭٭٭ ایستاده بود در مقابلم. با چهر های بسیار نورانی تر از زمان حیات. اخم کرده بود. فهمیدم از دست من ناراحت است. آمدم حرف بزنم که سید گفت: «ميدونی او نطرف چه خبره؟! چرا به این راحتی غیبت ميکنی؟! ميدونی اهل غیبت چه عذابی دارند. بعد به حرف آن دوستان اشاره کرد و گفت: والله قسم اگر بودم، به آن آقا رأی نمي دادم. شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 🌹یازهرا🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا شهید سید مجتبی علمدار جانباز دفاع مقدس 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا  🔴قوانين 🔟 گانه "انسان ساز" شهيد سيد مجتبى علمدار ✅ قانون اول: بارالها، اعتراف ميكنم از اينكه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نكردم، حداقل روزى ده آيه قرآن را بايد بخوانم. _اگر روزى کوتاهى کردم و به هر دليلى نتوانستم اين ده آيه را بخوانم روز بعد بايد حتما يک جز کامل بخوانم. ✅ قانون دوم : پروردگارا، اعتراف ميكنم از اينكه نمازم را بى معنى خواندم و حواسم جاى ديگرى بود، در نتيجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزى دو رکعت نماز قضا بايد بخوانم. _ اگر روزى به هر دليلى نتوانستم اين دو ركعت را بخوانم روز بعد نماز قضاى يک 24 ساعت را بخوانم. ✅ قانون سوم : خدايا، اعتراف ميكنم ازاينكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولى نبودم. حداقل هر شب قبل از خواب بايد دو ركعت نماز تقرب بخوانم. _ اگر به هر دليلى نتوانستم اين دو ركعت را بجا آورم روز بعد بايد 20 ريال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا آورم. ✅ قانون چهارم : خدايا، اعتراف ميكنم از ينكه شب با ياد تو نخوابيدم و بهر نماز شب هم بيدار نشدم در هر هفته بايد دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهاى پنجشنبه و شب جمعه باشد. _ اگر به هر دليلى نتوانستم شبى را بجا بياورم بايد بجاى هر شب 50 ريال صدقه و 11 رکعت تمام را بجا بياورم. ادامه دارد... 👇👇👇👇 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا ادامه... 👆👆👆👆 ✅ قانون پنجم : خدايا، اعتراف ميكنم از ينكه ( خدا ميبيند ) را در همه كارهايم دخالت ندادم و براى عزيز كردن خودم كار كردم، حداقل در هفته بايد دو صبح زيارت عاشورا و صبح جمعه سوره الرحمن را بخوانم. _ اگر به هر دليلى نتوانستم زيارت عاشورا را بخوانم هفته بعد 4 مرتبه زيارت عاشورا و يک جز قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه نتوانستم سوره الرحمن را بخوانم بايد قضا آن را در اولين فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم. ✅ قانون ششم : حداقل بايد در آخرين ركوع و در كليه سجده هاى نمازهاى واجب صلوات بفرستم. _ اگر به هر دليلى نتوانستم اين عمل را انجام دهم، بايد به ازاى هر صلوات 10 ريال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم. ✅قانون هفتم: حداقل بايد در هر 24 ساعت 70 بار استغفار كنم. _ اگر به هر دليلى نتوانستم اين عمل را بجا آورم در 24 ساعت بعدى بايد 300 بار استغفار کنم. و باز هم 300 به 600 تبديل میشود. ✅ قانون هشتم: هر کجا که نمازم را تمام ميخوانم بايد در هفته دو روز را روزه بگيرم، بهتر است كه دوشنبه و پنجشنبه باشد _ اگر به هر دليلى نتوانستم اين عمل را بجا آورم در هفته بعد بجاى دو روز، سه روز و به ازاى هر روز 100 ريال صدقه بپردازم. ✅ قانون نهم: در هر روز بايد 5 مسئله ازاحكام حضرت امام را بخوانم. _ اگر به هر دليلى نتوانستم اين عمل را انجام دهم، روز بعد 15 مسئله بخوانم. ✅ قانون دهم: در هر 24 ساعت بايد 5 بار سبيحات حضرت زهرا(سلام الله عليها) براى نمازهاى يوميه و 2 بار هم براى نماز قضا بگويم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
#شهدا ⛔ اگر به هر دليلى نتوانستم اين فريضه الهى را انجام دهم بايد به ازاى هر يكبار 30 بار تکرار کنم. شادی روح پاک شهدا صلوات🌷 🌹یازهرا🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98