eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
519 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 رهبر معظم انقلاب: 💠در بر سر در هر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنید. 🆔:@zeinabyavaran313
1_151686970.mp3
3M
🎙سقوط انسان‌های خوب 🔴 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با توهین و تهمت به منتقدان رای جمع کرد ...شرح بیشتر در کلیپ ⚠️انتخابات 98 فریب کاسبان و کذابین لیبرال رو نخورید 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل چهارم) قسمت119✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ اگه شما بزرگی کنید و زودتر از اینجا بلند شید، این دختر منم سر و سامون میگیره!« تازه فهمیدم چه میگوید و چه میخواهد که باز سردردم شدت گرفت. دلم میخواست برایش کاری کنم ولی برای ما هم مقدور نبود و تا خواستم حرفی بزنم، باز التماس کرد: »دخترم! قروبونت برم! نه نگو!حاجی خودش یه هفته اس که داره به شوهرت التماس میکنه، ولی شوهرت زیر بار نمیره! آخرین بارهمین امروز صبح دوباره بهش زنگ زد، ولی شوهرت قبول نمیکنه! حالا من و دخترم اومدیم اینجا،بلکه دلت به رحم بیاد! بلکه شما برای ما یه کاری کنی!« پس تلفن چند شب پیش هم از طرف حاج صالح بود و تخلیه زود هنگام خانه اش را میخواست که مجید را به هم ریخته وصدای داد و فریادش را بلند کرده بود. کمرم را صاف کردم تا قدری دردش قرار بگیرد و با شرمندگی پاسخش را دادم: »حاج خانم! من به شما حق میدم، ولی وضعیت ما هم اصلا ً خوب نیس! ما تازه اول فروردین اومدیم تو این خونه، امروز بیستم اردیبهشته! یعنی ما هنوز دو ماه نیس که اومدیم تو این خونه! باور کنید منم با این وضعم نمیتونم دوباره اسباب کشی کنم. ما تازه برای اینجا فرش و موکت و پرده خریدیم. به خدا برامون سخته که...« و نگذاشت حرفم را تمام کنم و نمیخواست ناامید شود که باز هم اصرار کرد: »دخترم! تو هم یه زنی! تو بهتراز شوهرت حال من و دخترم رو میفهمی! به خدا از حرف مردم خسته شدیم! دخترم داره آب میشه!« نگاهم به دختر جوان افتاد و دیدم که صورت ظریف و سبزه اش از گریه پُر شده که جگرم برایش آتش گرفت. با بدن سنگینم به سختی از جا بلند شدم، جعبه دستمال کاغذی را مقابلش گرفتم و اینبار من تمنا کردم: »تو رو خدا اینجوری گریه نکن! آخه من چی کار میتونم براتون بکنم؟« که فکری به ذهنم رسید و همانطور که بالای سرش ایستاده بودم با خوشحالی پیشنهاد دادم: »خب شما با همین پول پیشی که از ما گرفتید، برای دختر و دامادتون یه جایی رو اجاره کنید.« و همین جمله کافی بود تا داغ دل دختر حبیبه خانم تازه شود که سرش را بالا آورد و میان گریه از شوهرش گله کرد: »قبول نمیکنه! میگه وقتی بابات خونه داره، چرا ما باید مستأجر بشیم؟میگه اگه میخوای زودتر بریم سر خونه زندگیمون، باید بابات خونه رو بده!« از اینهمه خودخواهی همسرش، اعصابم به هم ریخت و باز روی مبل نشستم که حبیبه خانم با حالتی عصبی، عقده اش را پیش من خالی کرد: »ذلیل مرده خیلی آتیش میسوزونه! پول نداره، ولی یه زبون داره مثل مار افعی که همش نیش میزنه! همین دیروز به دخترم گفته یا بابات خونه رو بده، یا صبر کن هر وقت پول داشتم یه جایی رو اجاره کنم!« که او هم گریه اش گرفت و ناله زد: »ولی میترسم میترسم یه وقت این پیرزنه بمیره و یه سال دیگه دختر عقد کرده ام تو خونه بمونه! به خدا دستم زیر ساطوره، وگرنه اینجور التماست نمیکردم...«و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش به هق هق گریه بلند شد.دخترش به دلداری اش آمد و دست پشت کمرش گذاشت تا آرام بگیرد و همین صحنه سرشار از احساس، خاطره مادرم را برایم زنده کرد که شبنم اشک پای چشمانم نَم زد. نگاهم دور خانه میچرخید و نمیدانستم چه کنم، نه می توانستم بپذیرم خانه ای را که با این همه هزینه و زحمت چیده بودم، به این سرعت تخلیه کنم و نه دلم میآمد دل این مادر و دختر را بشکنم که حالابا این هم آغوشی پرمهرو محبت، مرا به یاد گریه های گاه و بیگاهم در آغوش مادرم انداخته و پای دلم را بیشتر میلرزاندند. حبیبه خانم با هر دو دستش، اشکهایش را پا ک کرد و لابد نمیدانست من از اهل سنت هستم که با لحنی عاشقانه به پای احساسم افتاد: »دخترم! قربونت برم! فدات بشم! امروز تولد امام جواد ع !میگن امام جواد ع گره های مالی رو باز میکنه! تو رو به جان جواد الائمه ع در حق این دختر من خواهری کن!« هرچند به این توسلات شیعیانه چندان اعتقادی نداشتم و درمصیبت مرگ مادرم، سوز ِ تازیانه همین توسلها را چشیده بودم، ولی نفهمیدم در منتهای قلبم چه حس غریبی به لرزه افتاد که بی اختیار لب گشودم و بی پروا رخصت دادم: »باشه حاج خانم! من با شوهرم صحبت میکنم.إنشاءالله که راضی میشه...« و هنوز حرفم به آخر نرسیده بود که صورتش از شادی درخشید. از روی مبل بلند شد، کنار پایم روی زمین نشست و با حالتی ناباورانه سؤال کرد: یعنی من خیالم راحت باشه؟!!!« در دلم نیت کردم به هر زبانی که شده، مجید را راضی کنم که دستش را گرفتم و با مهربانی پاسخ دادم: »إنشاءالله که همسرم رضایت میده!« و دختر جوان که حالا نگرانی چشمانش به شادی نشسته بود، با صدایی پُر شور و شعف توضیح داد: »خانم! ما قراره برای جمعه دوم خرداد جشن بگیریم! اگه شما لطف کنید دو سه روز زودتر خونه رو به ما بدید، خیلی ممنون میشم. چون باید جهیزیه بچینیم، چند روزی وقت میخوایم.« از شادی نوعروسانه ای که درچشمانش به درخشش افتاده بود، دل من هم شاد شد و به یاد روزهای عروسی خودم، با لبخندی شیر
ین جوابش را دادم: »باشه عزیزم! ما إنشاءالله تا دوشنبه خونه رو تخلیه میکنیم که شما تاپنجشنبه خونه رو آماده کنید!« صورتش که تا لحظاتی پیش در دریایی از ناامیدی و غم موج میزد، حالا به ساحل آرامش و شادی رسیده و دیگر روی پایش بند نمیشد که حبیبه خانم با نگرانی رو به من کرد: »امروز شنبه اس، تا دوشنبه هفته دیگه فرصت میکنید یه جایی رو پیدا کنید؟« و نمیدانم به چه بهانه ای، ولی دل من آنچنان به پشتیبانی پروردگارم گرم شده بود که با امیدواری پاسخ دادم: »خدا بزرگه حاج خانم! إنشاءالله ما این خونه رو دوشنبه تحویل شما میدیم!« و نگران موضوع دیگری هم بود که باز زیر گوشم زمزمه کرد: »حاجی گفته که فسخ قرارداد جریمه داره، ولی به خدا ما دستمون تنگه! هر چی داشتیم برای جهیزیه این دختر دادیم! تو رو خدا شوهرت رو راضی کن که از حاجی جریمه نگیره!« و من بابت کاری که برای خدا میکردم، دیگر جریمه نمی خواستم که با لحنی شیرین خیالش را راحت کردم: این چه حرفیه حاج خانم؟ ما داریم دوستانه با هم یه توافقی میکنیم. خیالتون راحت باشه!« و خدا میداند که از انجام این کار خیر، دل من بیش از قلب شکسته این مادر و دختر شاد شده بود که حبیبه خانم هر دو دستش را بالا بُرد و از ته دلش برایم دعا کرد: »إنشاءالله هر چی از خدا میخوای، بهت بده! إنشاءالله به حق همین امام جواد ع عاقبتت رو ختم به خیر کنه!« و تا وقتی از در بیرون میرفت، همچنان برایم دعا می کرد و دل من چقدر به دعاهای صاف و ساده اش شاد شد که همه را به نیت سلامتی دخترم به خدا سپردم و به انتظار آمدن مجید، مدام آیت الکرسی میخواندم تا دلش راضی شود. با نگاهم تک تک وسایلی را که همین یک ماه پیش خریده و با چه ذوق و شوقی در این خانه چیده بودیم، بررسی می کردم و دلم می سوخت که در این اسباب کشی چقدر صدمه می خورند. هزینه ای که برای پرده کرده بودیم، به کلی از بین میرفت و نگران پایه های مبل و میز تلویزیون بودم که در این جابجایی زخمی شوند و باز نمیخواستم فریب وسوسه های شیطان را بخورم که همه را بیمه خدا کردم تا به سلامت به خانه جدید برسند. می دانستم که پیدا کردن یک خانه دیگر با این پول پیش جزئی و اسباب کشی، آن هم با این وضعیت من که دکتر هر حرکت اضافی را برایم ممنوع کرده بود، چقدرسخت و پر دردسر است، ولی همه را به خاطر خدا به جان خریدم تا دل بنده ای از بندگانش را شاد کنم و ایمان داشتم که او هم دل مرا شاد خواهد کرد. نگران برخورد مجید هم بودم و حدس میزدم که به خاطر من هم که شده، از این بخشش سخاوتمندانه حسابی عصبانی میشود، ولی من با خدا معامله کرده و یقین داشتم همان خدایی که قلب مرا به رحم آورد، دل مجید را هم نرم خواهد کرد.ساعت از هشت شب گذشته و بوی قلیه ماهی اتاق را پُر کرده بود که مجید آمد. ِ هر چند مثل گذشته توان خرید انواع میوه و خشکبار را نداشتیم، ولی باز هم دست پُر به خانه آمده ولابد به مناسبت میلاد امام جواد ع بود که یک جعبه شیرینی هم خریده و چشمانش از شادی می درخشید. با لحن گرمش حالم را پرسید و مثل این چند شب گذشته گزارش گرفت که امروز چقدر استراحت کرده ام و وضعیت کمرم چطور است که خندیدم و گفتم: »مجید جان! من خوبم! تو رو که میبینمِ بهترم میشم!« و باز یک شب عاشقانه آغاز شده و هرچند ته دلم از کاری که کرده بودم میلرزید، ولی حضور گرم و با محبت همسرم کافی بود تا سراپای وجودم از آرامشی شیرین پُر شود. قلیه ماهی را در کنار هم نوش جان کردیم و پس از صرف شام، باز من روی کاناپه دراز کشیدم و مجید روی مبل مقابلم نشست تا حالا از یک شب نشینی رؤیایی لذت ببریم. با دست خودش یک دیس از شیرینی های ترپُر کرده وروی میز گذاشته بود که من به بهانه همین شیرینی عید شیعیان هم که شده،سرِ صحبت را باز کردم: »مجید! میگن امام جواد ع مشکلات مالی رو حل میکنه، درسته؟« برای یک لحظه چشمانش از تعجب به صورتم خیره ماند و به جای جواب، با حالتی ناباورانه سؤال کرد: »تو از کجا میدونی؟« همانطور که به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و نگاهش میکردم، به آرامی خندیدم و پاسخ دادم: »نخوردم نون گندم، ولی دیدم دست مردم!درسته من سنی ام، ولی تو یه کشور شیعه زندگی می کنم!« از حاضر جوابی رندانه ام خندید و باز نمیدانست چه منظوری دارم که نگاهم کرد تاادامه دهم: »خب تو هم که امشب به خاطرهمین امام جواد ع شیرینی گرفتی، درسته؟« از این سؤالم بیشتر به شک افتادکه با شیطنت پرسید: »چی میخوای بگی الهه؟« ضربان قلبم بالا رفته و از بیم برخوردش نمیدانستم چه بگویم که بازمقدمه چیدم: »یادته من بهت میگفتم چه لزومی داره برای تولد و شهادت اولیای خدا مراسم بگیریم؟ یادته میگفتم این گریه زاری ها یا این جشن گرفتن ها خیلی فایده نداره؟ یادته بهت میگفتم به جای این کارها بهتره ازشون الگو بگیریم؟ ادامه دارد.... نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
نمایشگاه صنایع دستی بانوی هنرمند 🆔:@zeinabyavaran313
❗️ انقلابی پشیمان، مانند روزه‌داری است که قبل از غروب افطار کند 🌷رهبر معظم انقلاب: 🔸راه انقلاب، راهى است كه احتياج دارد به عزم، به ايمان، به ثبات قدم. بعضى اين ثبات قدم را دارند، بعضى در بين راه برميگردند؛ البته اينها به ضرر خودشان عمل ميكنند. 🔸 آن کسانی که از راه انقلاب برگردند، مثل کسانی هستند که در تابستان روزه گرفته‌اند و تا اواخر روز، روزه را حفظ میکنند، اما یک ساعت به غروب، طاقتشان تمام میشود؛ افطار میکنند. 🔸این مثل همان کسی است که از اولِ روز، روزه نگرفته است. باطل کردن روزه در هر زمانی از ساعات روز باشد، ابطال روزه است. ۸۷/۳/۱۴ 📝 امام خامنه ای ، انقلاب را به یک روز روزه گرفتن در هوای گرم تابستان تشبیه کردند که سخته ولی اگر طاقت بیاریم و روزه را نشکنیم قطعا به ظهور متصل خواهیم شد و اگر از راه برگشتیم، انقلاب راه خودش را طی می کند و این ما هستیم که از این قافله عقب می مانیم. ✅ سختی راه رو به اتمام است و الحمدالله در آستانه ظهور قرار داریم، فقط باید کمی صبر کنیم و مراقب باشیم که آلوده به گناه نشویم و در این فتنه ها، فریب نخوریم. 🆔:@zeinabyavaran313
🔴 اظهارات تامل‌برانگیز محقق دانشگاه هاروارد “اریک دینگ” درباره ویروس : نمی‌خواهم ایده تئوری توطئه را مطرح کنم اما کرونا از نظر منشا، “انسان‌ساخته و در ” و از لحاظ عملکرد، دارای جهش خیلی سریع شبیه یک “سلاح بیولوژیک” است. 🆔:@zeinabyavaran313
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شجره مقاومت تنومند شده خون حاج قاسم چه خواهد کرد؟ انچه میبنید واقعیتیست که سالها به لطف خدا و تلاش امثال شهید حاج قاسم سلیمانی شکل گرفته، وقتی میگوییم دشمن احمقه یعنی اینکه فکر کرد حاج قاسم را به شهادت رساند دیگه به هدف خودش رسیده!! 🆔:@zeinabyavaran313
‼‼به خواب هم نمی دیدیم که آموزش و پرورش حکومت اسلامی ذکر بسم الله را بر فرزندانمان ممنوع کند‼‼ 👹 یعنی بر دولت حاکم شده‌👹 سلام علیکم بزرگوارانی که فرزند دبستانی دارند حتما با طرح جابر آشنا هستند ‼️دانش آموزان یک پروژه تحقیقی تجربی انجام می دهند و گزارشش رو در یک مقوای بزرگ سفید رنگ متحد الشکل که خود آموزش و پرورش بین مدارس توزیع می کنه، ارائه می کنند. ‼️امسال در شهر تهران در مدرسه به فرزندان ما گفته شده که از سوی آموزش و پرورش بخشنامه شده که باید از نوشتن جمله بسم الله الرحمن الرحیم در گزارش پرهیز کنید چراکه باعث کسر امتیاز می شه. ‼️ما از طریق یکی از آشنایان که معلم هستند موضوع رو پی گیری کردیم و به آئین نامه مسابقات دسترسی پیدا کردیم. در آئین نامه، در ستونی که مربوط به اموری هست که باید از انجامش پرهیز بشه، یکی از مواردش نوشتن اسماء متبرک هست که اطلاقش شامل بسم الله هم هست. ‼️برای اینکه مطمئن بشیم به عبارت آیین نامه اکتفا نکردیم و از مسئولین ذی ربط در آموزش پرورش سوال کردیم و اونها هم تصریح کردند که شامل بسم الله هم می شه. ‼️وقتی ما علت رو جویا شدیم در وهله اول گفتند که چون بسم الله زیر دست و پا می افته و بی احترامی می شه ما این قانون رو گذاشتیم. اما بعد از اینکه ما نسبت به این دلیل اشکال کردیم و گفتیم حفظ احترام ممکن هست، در نهایت گفتن ما می خواهیم طرح جابر رو به طرح های بین المللی مشابه که در مدارس جهان پیاده می شه ملحق کنیم و از نظر قوانین بین المللی درج جملات مذهبی و دینی ممنوع هست. ‼️در ادامه وقتی به مسئول ذی ربط گفته شد که جامعه متدین چنین قانونی رو قبول نمی کنه جواب دادن که در یک شب بنزین رو گران کردیم و اتفاقی نیفتاد. این طرح هم پیاده می شه و اتفاقی نخواهد افتاد! ‼️از همه دوستان خواهش می کنم‌ اولا این مساله رو منتشر کنید و به اطلاع همه اولیائی که می شناسید برسونید تا تبدیل به یک دغدغه عمومی بشه ثانیا این مساله را از طریق مدیران مدارس، انجمن های اولیاء و مربیان و علماء صاحب نفوذ و تماس با روابط عمومی وزارت آموزش پرورش و اعلام شکایت خود پیگیری کنید. ❌اجرای خزنده ۲۰۳۰ هوشیار باشیم لااقل در فضای مجازی اعتراض کنیم حداقل پدر و مادرها به معلمان و مدیران اعتراض کنند نشر حداکثری صدقه جاریه هست 🆔:@zeinabyavaran313
دعای روز دوشنبه 🆔:@zeinabyavaran313
ذکر روز(صدمرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313