هر صبح یک آیه:
🌺اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺
«وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ ۗ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ ۖ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهَٰذَا ۚ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا لِّيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»
و از شتر دو زوج (نر و ماده)، و از گاو هم دو زوج
(نر و ماده). بگو: «آیا خداوند نرها را حرام کرده یا ماده ها را؟! یا آنچه را شکم ماده ها
در برگرفته؟! یا هنگامى که خدا شما را به این موضوع سفارش کرد، شما گواه (بر این تحریم) بودید؟! پس چه کسى ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ مى بندد، تا از روى جهل، مردم را گمراه سازد؟! خداوند هیچ گاه گروه ستمکاران را هدایت نمى کند»
(انعام/۱۴۴)
🆔:@zeinabyavaran313
❇تفســــــیر ❇
در آیه بعد، چهار زوج دیگر را بیان مى کند و مى فرماید: از شتر، دو زوج (نر و ماده) و از گاو هم دو زوج (نر و ماده) قرار دادیم، بگو کدام یک از اینها را خدا حرام کرده است، نرها یا ماده ها را و یا حیواناتى که در شکم شترها یا گاوهاى ماده است (وَ مِنَ الإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الأُنْثَیَیْنِ أَمَّااشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الأُنْثَیَیْنِ).
از آنجا که حکم به حلال بودن یا حرام بودن این حیوانات تنها به دست خداوندى است که آفریننده آنها و آفریدگار بشر و تمام جهان هستى است، اگر کسى ادعاى تحلیل یا تحریم کند، یا باید از طریق گواهى عقل باشد، یا شخصاً وحى بر او نازل گردد، و یا به هنگام صدور این فرمان از ناحیه پیغمبر(صلى الله علیه وآله)حضور داشته باشد.
🌼🌼🌼
در آیه قبل، تصریح شده بود که هیچ گونه دلیل علمى و عقلى براى تحریم این حیوانات در اختیار مشرکان نبود، و چون آنها ادعاى نبوت و وحى نیز نداشتند.
بنابراین تنها احتمال سوم باقى مى ماند که ادعا کنند به هنگام صدور این فرمان به پیامبران الهى، حاضر و گواه بوده اند، لذا مى فرماید: آیا شما شاهد و گواه این مطلب بودید، هنگامى که خداوند به این موضوع توصیه کرد (أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصّاکُمُ اللّهُ بِهذا).
و چون جواب این سؤال نیز منفى بوده، ثابت مى شود که آنها جز تهمت و افتراء در این باره سرمایه اى نداشتند.
لذا در پایان آیه اضافه مى کند: چه کسى ستمکارتر است از آنها که بر خدا دروغ مى بندند تا مردم را از روى جهل گمراه سازند، مسلماً خداوند هیچ گاه ستمگران را هدایت نخواهد کرد (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النّاسَ بِغَیْرِ عِلْمإِنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ).
از آیه فوق استفاده مى شود که دروغ بستن به خدا یکى از بزرگ ترین ستم ها است، ستم به مقام مقدس پروردگار، ستم به بندگان خدا، و ستم به خویشتن و همان طور که سابقاً گفته ایم، تعبیر به ستمکارترین در این گونه موارد جنبه نسبى دارد.
بنابراین مانعى ندارد که عین این تعبیر در مورد بعضى از گناهان کبیره دیگر ذکر شود.
و نیز از این آیه استفاده مى شود که هدایت و اضلال الهى جنبه اجبارى ندارد ، بلکه عوامل و مقدمات آن از خود انسان شروع مى شود، هنگامى که کسى دست به ظلم و ستم زد، خداوند حمایت خود را از او دریغ مى دارد و در بى راهه ها سرگردان خواهد شد.
(تفســــــیر نمونه، ذیل آیه ۱۴۴ سوره مبارکه انعام)
🆔:@zeinabyavaran313
‼️درمان بیماران مبتلا به کرونا
🔷س 3487: آیا #درمان_بیماران مبتلا به #ویروس_کرونا بر کادر درمانی و پزشکان واجب است؟
✅ج: #حفظ_جان مسلمان، واجب کفایی است و خدمت رسانی به #بیماران از بهترین اعمال صالح است.
#احکام_پزشکی #کرونا #بیماری_کرونا
🆔:@zeinabyavaran313
امام زمان(عج) میفرمایند:
در حق یڪدیگر استغفار ڪنید
اگر طلب مغفرت و آمرزش برخى
ازشمابراى يكديگر نبود،تمام اهـل زمين
هـلاك مے گشتند.
دلائل الامامة، ص۲۹۷
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 #کارشناسی_غلط_در_زندگی
💠 فرض کنید فیلم چند ثانیهای بدون صدا از یک فوتبالیست که در حین بازی، خیلی #عصبانی و در حال داد زدن است برای چند کارشناس فوتبال پخش شود و هر کدام برای علّت عصبانیّت این بازیکن یک #احتمال را مطرح کند؛ احتمالاتی مثل ناداوری، کمکاری بازیکن هم تیمی، تعویض شدن وی، خطای بازیکن حریف، درد یکی از اعضای بدنش و احتمالات دیگری که کار را برای کارشناسان سخت میکند. امّا اگر خود بازیکن علّت عصبانیّت خود را با #زبان خویش بیان کند تمام احتمالات کنار میرود و بر روی علّت اصلی عصبانیّت بازیکن بحث #کارشناسی میشود.
💠 یکی از مشکلاتی که در زندگی مشترک میتواند باعث ایجاد معضلات بزرگتر گردد این است که زن یا مرد علّت ناراحتی و دلخوری از همسر خود را بیان نمیکنند و فقط با چهرهی اخمو و یا قهر و کم محلّی به همسر، #آشفتگی و دلخوری خود را ابراز میکنند در حالیکه همسرش علّت این دلخوری را نمیداند و شاید چندین احتمال را به عنوان علّت ناراحتی وی در ذهن خود ردیف میکند که باعث #کلافگی او میشود.
💠 ناراحتی خود را یا به شکل صحیح مدیریّت کرده و ابراز نکنید و یا علّت آن را خیلی #شفّاف، دوستانه و بدون داد و قال به همسرتان بگویید تا جلوی سوءتفاهمها و برداشتهای غلط و در نتیجه تصمیمات نادرستی که اوضاع را #پیچیدهتر میکند بگیرید.
🆔:@zeinabyavaran313
در صحبت کردن با کودک منظورتان را به طور خلاصه و در یک کلمه برای کودک بیان کنید.
کودکان از خطابه و توضیحات بلند نفرت دارند برای آنان یک یادآوری کوتاه بهترین چیز است.
❌ بچه ها باز هم یادتون رفت اتاقتونو مرتب کنید چند بار بهتون بگم وقتی از خواب بیدار شدین تختتون را مرتب کنید و لباساتونو مرتب بزارید توی کشو!!
✅ بچه ها تختتون!
🆔:@zeinabyavaran313
1_147666696.mp3
1.32M
🎙هنگام مرگ چه چیزهایی از جلوی چشم ما رد میشود؟
🔴 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🆔:@zeinabyavaran313
💢رهبری معظم و #درختکاری
🔹🔸با رعایت کامل اصول بهداشتی توسط مقام معظم رهبری؛ چند نکته:
♦️توصیه رهبری به رعایت اصول بهداشتی و تبعیت از نظر متخصصان.
♦️توصیه ایشان به #دعا و توسل به اهل بیت علیهم السلام و حتی توصیه خاص به #دعای_هفتم صحیفه سجادیه.
♦️تشکر مجدد رهبری از اقدامات کادر پزشکی و خانوادههای آنان
🆔:@zeinabyavaran313
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دعای هفتم صحیفه سجادیه
🚨 دوستان عزیز جهت رفع بلا و به توصیهی #رهبر_عزیزمان این دعا رو حتماً بخوانیم! انشاءالله به حق این ماه عزیز و صاحب این ماه یعنی امیرالمومنین علیهالسلام تمام بلایا از کشور و مردم خوب ما دور شود!
🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل پنجم)
قسمت 149✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
و دید مجید خیره نگاهش میکند که به سمتش چرخید و برای تبرئه خودش، با لحنی ملایمتر ادامه داد: »شرمنده مجید جان! من میدونم زیارت امام حسین ع ثواب داره! ولی آخه الان و این موقعیت که اوضاع عراق انقدر به هم ریخته اس و داعش داره همه رو سر میبُره، تو میخوای دست زنت رو بگیری ببری عراق و از نجف تا کربلا رو پیاده بری؟!!! داعش تهدید کرده که پیاده روی امسال رو به خا ک و خون میکشه!« مجیدلبخندی زد و با متانت همیشگی اش، جواب دلشوره برادرانه عبدالله را داد: »باور کن هر چی تو نگران الهه باشی، من بیشتر نگرانشم! ولی اوضاع عراق انقدر هم که فکر میکنی، خراب نیس! داعش تو همون یکی دو ماه اول زمین گیر شد. از وقتی که آیت الله سیستانی حکم جهاد داد و شیعه و سنی وارد جنگ با داعش شدن، کمر داعش شکست دیگه الان تو همون چند تا استان صالح الدین و نینوا و الانبار داره جون میکَنه! این چرت و پرت هایی هم که میگه، فقط برای اینه که مسیر اربعین رو خلوت کنه، وگرنه هیچ غلطی نمیتونه بکنه! استان کربلا و نجف از امنترین مناطق عراقه!« و نگاهم کرد تا پشتش به همراهی تمام قدم محکم شود و با خاطری آسوده ادامه دهد: »اینهمه زائر دارن به عشق امام حسین ع میرن، من و الهه هم مثل بقیه! خیالت راحت باشه!« ولی خیال عبدالله راحت نمیشد ِ که یکی دو ساعت بحث کرد و به هر دری زد تا ما را از رفتن منصرف کند و دست آخر نتوانست حریف عزم عاشقانه زن و شوهری شیعه و سنی شود که صورتمان را بوسید و ما را به خدا سپرد و رفت.
* * *
با همه خستگی طی مسافت طولانی بندر تا مرز شلمچه، ازدحام غیر قابل تصور عبور از مرز وپس از ساعتها پیمودن مسیر مرز تا ورودی شهر نجف، باز هم شوری شیرین در تمام رگهای بدنم میدوید که هنوز مرقد امام علی ع را ندیده و نمیتوانستم منظره رؤیایی اش را تصور کنم. حالا تا دقایقی دیگر بر کسی میهمان میشدم که این روزها باآهنگ کلماتش خو گرفته و با مطالعه مداوم نهج البلاغه اش، بیش از پیش شیفته کلماتش شده بودم. در تمام طول مسیر از مرز تا شهر نجف، روی سرِ شیعیان میهمان نواز و بی ریای عراق قدم می گذاشتیم که با ماشینهای شخصی خودشان،زائران را در طول مسیر منتقل میکردند و با همان زبان خودشان و کلماتی که از زبان فارسی آموخته بودند، رهسپاریمان را در مسیر زیارت امام حسین ع میستودند و مدام خوش آمد میگفتند. در هر روستا و کنار هر خانه ای بساط پذیرایی بر پاکرده تا به استکانی چای عراقی و خرما و یا هر چه در دسترسشان بود، خستگی را از تن مردم به در کنند و خدا میداند با چه اخلاص و محبتی از زائران پذیرایی میکردند که انگار میزبان عزیزترین عزیزان خود بودند تا جایی که وقتی در کنار یکی از موکبها برای تجدید وضو و اقامه نماز مغرب توقف کردیم، هر کدام از اهل طایفه برای ارائه خدمتی، مشتاقانه به سمتمان آمدند. پیرمرد خانواده به سمت وضوخانه راهنماییمان میکرد و بانوی خانه با تشت و پودر آمده بود تا لباسهایمان را بشوید و هنوز نمازمان تمام نشده، سفره شام را پهن کرده و بی توجه به تعارفهای ما، با نهایت مهربانی غذای لذیذشان را آوردند و شایدخدا می خواست اوج خدمتگذاری این بندگان مخلصش را به رخ ما بکشد که برق هم رفت تا در تمام طول مدت صرف غذا، پیرمرد خانواده با چراغ قوه بالای سرِ ما به خدمت بایستد و دست آخر با چه محبتی ما را بدرقه کردند و باز موکبهای دیگر دست بردار نبودند که هر کدام سرِ راهمان را می گرفتند تا میهمان خانه آنهاشویم و هر کدام می خواستند افتخار پذیرایی از میهمانان امام حسین ع ِ را از آن خودشان کنند و ما شرمنده اینهمه مهربانی بی منت، از کنارشان عبور میکردیم. به علت محدودیتهای امنیتی، از ورود وسایل نقیله به مرکز شهر نجف جلوگیری میشد و مجبوربودیم راهمان را به سمت حرم با پای پیاده طی کنیم. آسید احمد و مجید با کوله پشتیهای به نسبت سنگینی که هر یک به دوش گرفته بودند، جلوتر از ما حرکت میکردند و من و مامان خدیجه و زینب سادات پشت سرشان میرفتیم. خیابانها مملو از جمعیتی بود که خستگی را زیر پاگذاشته
و در ساعات پایانی نیمه شب، همچنان با شیدایی به سمت حرم میرفتند. هر چند هنوز طعم تلخ هلاکت پدر پیر و به فنا رفتن جوانی برادرم از مذاق جانم نرفته بود، اما خنکای مطبوع شبانگاه شهر نجف، آنچنان روحم را نوازش میداد که با قدم هایی پُر توان و استوار پیش میرفتم و نه اینکه نخواهم که دیگر نمیتوانستم به چیزی جز شور اربعین بیندیشم که با چشمان خودم میدیدم چه طوفان عظیمی برای بزرگداشت چهلمین روز شهادت فرزند پیامبرص آن هم پس از چهارده قرن به پا خاسته که مرزهای ایران از هجوم جمعیت به تنگ آمده و حتی جاده شلمچه به سمت مرز عراق از حضور زائران اربعین پُر شده بود و حالا هم میدیدم نه کربلاکه نجف لبریز از شیعیانی شده که برای پیمودن مسیری چهار روزه با پای پیاده، سر از پا نمیشناختند. هر چه به مرکز شهر
نزدیکتر میشدیم، ازدحام جمعیت بیشتر شده و حرکتمان کُندتر میشد که آسید احمد قدم هایش را آهسته کرد، با رسیدن به یک خیابان فرعی، به سمت راست چرخید، دست به سینه گذاشت و همچنانکه زیر لب چیزی میگفت، کمی هم خم شد که به دنبال نگاهش، چشمانم چرخید و دیدم در انتهای خیابان خورشیدی در دل شب می درخشدوبه رویم لبخند میزند! باور میکردم یا نمیکردم، مقابل مرقد امام علی ع ایستاده و چشم در چشم حرمش، زبانم بند آمده و محو زیبایی ملکوتی اش، تنها نگاهش میکردم که نمیدانستم چه کنم! مجید دست به سینه گذاشته و میدیدم اشک از چشمانش فواره میزند که تا چندی پیش در حصار وهابیت، حق پوشیدن لباس مشکی هم نداشت و امشب غرق شور و عزا، در برابر حرم امامش بی پروا گریه میکرد. زینب سادات با هردو دست مقابل صورتش را گرفته بود و بیصدا اشک میریخت و مامان خدیجه میدید در برابر عظمت مزار خلیفه پیامبرص کم آورده ام که دستم را گرفت و با لحنی عاجزانه زیر گوشم زمزمه کرد: »الهه جان! اولین باره که چشمت به حرم حضرت علی ع میافته، واسه منم دعا کن!« از تمنایی که یک بانوی فاضله شیعه از دختری سنی میکرد، حیرت زده نگاهش کردم که دیدم اشک در چشمانش جمع شده و با همان حال خوشش، خواهش که نه، التماسم کرد: »دخترم! تو امشب مهمون ویژه آقایی! آقا امشب یه جور دیگه به تو نگاه میکنه! تو رو خدا واسه من دعا کن!« و بعد چشمانش به رنگ آسمان سخاوت درآمد و میان گریه ادامه داد: »برای همه مسلمونا دعا کن! برای آزادی قدس و نابودی اسرائیل دعا کن! برای مردم سوریه و عراق دعا کن! برای نجات همه مستضعفان عالم دعا کن!« و دیگر نتوانست ادامه دهد که گلویش از گریه پُر شد و صورتش را با چادرش پوشاند تا کسی شاهد مناجات عاشقانه اش نباشد و من ماندم و تصویر زیبای حرم! باز با پرنده نگاهم به سمت گنبد طلایی اش پر کشیدم و نمیدانستم چه بگویم که تنها نگاهش میکردم تا آسید احمد حرکت کرد و ما هم به دنبالش به راه افتادیم. حالا بایستی خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش میرفتیم و خدا میداند در هر گامی که به حرم نزدیکتر میشدم، با تمام وجودم احساس میکردم در برابر نظاره نورانی و محضر مبارک امام علی ع قرار گرفته ام. هر چند وقتی مجید میگفت با تصویر گنبد ائمه ِ در تلویزیون درد دل میکند، من باور نمیکردم و وقتی میدیدم کسی در وجودش با اولیای الهی به راز و نیاز می نشیند، نمیتوانستم درکش کنم، ولی حالا باورم شده بود که امام علی ع مرا میبیند، صدایم را میشنود و اگر سلام کنم، جوابم را میدهد که میان خیابان و بین سیل جمعیت از حرکت ماندم. تمام بدنم به لرزه افتاده و چشمانم در بهت عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش میکرد که مامان خدیجه متوجه حالم شد و ایستاد. آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان خدیجه بازگشتند. مجید به سمتم آمد و میدید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که آهسته صدایم کرد: »الهه...« چشمان خودش از جوشش اشکهایش به خون نشسته و گونه هایش از هیجان عشق میدرخشید و باز می ِ خواست دست دل مرا بگیرد تا کمتر بلرزد. زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمیداشتم، زمزمه کردم: »مجید! من الان چی بگم؟« نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی ع بایستد و با لحنی لبریز احساس، تکرار کرد: »به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده!« و جمله آخرش در اشک غلطید و صدایش را در دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده بود، باز هم اشکی از چشمانم جاری نمیشد که بُهت این زیارت ناخواسته، به این سادگی ها شکستنی نبود و دوباره به سوی حرم به راه افتادم. مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود. آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم
و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی ع !هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده میشد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم، همانجا ملحفه ای پهن کرد و به نماز شب ایستاد.
ادامه دارد....
نویسنده:فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘امشب رضویون شادند همه
🌸دل در حرم رضا نهادند همه
☘عیدى ولادت از رضا مى گیرند
🌸خشنود ز مقدم جوادند همه
💐 میـلاد امـام جواد (ع) مبارک
🤲 انشاالله با عبور از کرونای منحوس سال آتی از باب الجواد حرم رضوی دعاگویتان باشم...
🤲 یا علی بن موسی الرضا بحق آقاجوادالائمه همسایگانت را در سرزمین ایران از شر ویروس کرونا محفوظ بفرما
#آمین
🆔:@zeinabyavaran313