1_223286020.mp3
741.6K
🎙قرنهاست که فریاد هل من ناصر سیدالشهدا علیهالسلام پهنه زمان را پیموده است!
🔰 با روایتگری شهید آوینی
🆔:@zeinabyavaran313
از ماسک پارچهای چی میدانید
🔹ماسک پارچهای برای چه افرادی مناسب نیست.
ستاد بسیج ملی مبارزه با کرونا
🆔:@zeinabyavaran313
🔴 یا حضرت رقیه یه روزی در کربلا آب نخوردی تا شفاعت بیشتری برای ما کنی؛😔
فدایِ عطشت عمه جان؛
سیدتی! امروز هم ما بدجوری گرفتار این بلای دوران #غیبت شدیم؛
مولاتی! خیلی طولانی شده این غیبت کبری...
☑️ یا رقیه بنت الحسین، امشب یه نفسی بزن برای ما بیچارگان و از خدا بخواه که #ظهور منجی ما را همین امسال عنایت کند😭
یا صاحب الزمان! امسال بیا بحق تشنگیِ رقیه...
🌼اللهم عجل لولیڪ الفرج🌼
🆔:@zeinabyavaran313
بسمه تعالی
فرم انفرادی فعالیت های داوطلبین جهادی
1️⃣نام و نام خانوادگی:
2️⃣شماره های تماس:
4️⃣آدرس:
3️⃣کدملی:
4️⃣تاریخ تولد:
5️⃣تحصیلات:
6️⃣تخصص و زمینه فعالیت جهادی:
۱. رسانه و فضای مجازی
۲. عملیاتی
۳. مدیریت و برنامه ریزی
۴ . سایر با ذکر نوع تخصص:
7️⃣شغل:
8️⃣روزها و ساعات فعالیت:
9️⃣:نسبت با سرپرست/رده خدمتی سرپرست
🔟توضیحات:
✔حتما چند نمونه تصویرفعالیت جهادی خود رابرای ما بفرستید.
🆔:@zeinabyavaran313
با سلام و احترام
در ایام بیماری کروناهرکس از عزیزان در کارهای جهادی اعم از دوخت ماسک و لباس ،ضدعفونی،پشتیبانی،کمک به نیازمندان ، کارهای بهیاری و...فعالیت داشته فرم را پر کرده و به ادمین ارسال کنند .
با تشکر
مرکز فرهنگی خانواده
🆔:@zeinabyavaran313
📣📣📣اعلام برندگان مسابقه کتاب خوانی پدر،عشق و پسر
۱-ر. صادقی با کد ملی ۴۲۷۰۳۰۵۶۹۱🎁💐
۲-ه. حقی با کد ملی ۴۳۶۰۹۰۹۴۳۸🎁💐
۳- ز. ایوبی با کد ملی ۴۲۸۲۳۸۲۶۳۵🎁💐
📣📣📣برندگان مسابقه مناجات شعبانیه
۱-م.بیگدلی با کد ملی ۴۳۶۰۵۲۱۴۷۸ 🎁💐
۲- ف. حسن لو با کد ملی ۴۲۸۱۴۸۰۴۱۲🎁💐
۳-ر. حسن لو با کد ملی ۴۲۷۰۴۱۰۱۰۸🎁💐
📣📣📣برندگان مسابقه کتاب خوانی نیمه شعبان
۱-س. صحبتو باکدملی ۴۲۸۵۸۸۷۷۹۷🎁💐
۲-ف. شعبانی با کد ملی ۴۲۷۰۹۱۸۳۳۰🎁💐
۳-ن. حقانی با کد ملی ۴۲۸۵۵۵۹۹۲۷🎁💐
به هریک از برندگان عزیز کارت هدیه ۵۰۰۰۰۰ ریالی تقدیم خواهد شد.
از عزیزان برنده تقاضا میگردد نام و نام خانوادگی و نام پدر خود را به همراه شماره کارت برای واریز جایزه به حساب برای ما ارسال نمایند.باتشکر🙏(مرکز فرهنگی خانواده)
🆔:@zeinabyavaran313
بسته های نیکوکاری خانواده ها☝️☝️
تهیه و توزیع بیش از ۱۵۰ بسته مواد غذایی و بهداشتی، هر بسته به ارزش ۵۰۰هزار ریال برای خانواده های آسیب دیده و کم در آمد وهمچنین حمایت مالی از ۱۲۰ یتیم به همت و کمک شما عزیزان و تهیه و توزیع توسط برادر بزرگوار آقای اجاقلو
امید است با کمک و یاری سبز شما بزرگواران بتوانیم حمایت های بیشتری از خانواده های آسیب دیده انجام دهیم.
برای کمک های بیشتر برای این کار خیر کمک های خود را به شماره کارت 6037991762213183 بانک ملی به نام خانم شعبانی مطلق واریز نمایید.
🆔:@zeinabyavaran313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
💠 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
💠 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
💠 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
💠 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
💠 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
💠 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
💠 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
💠 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
💠 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
💠 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313
✳ از ماه شعبان غافل نشویم
📌 هر مومن عاقلی باید غفلت نورزد و در این ماه، خودش را برای #ماه_رمضان آماده کند؛ به اینکه از #گناهان، خودش را پاک کند و #توبه از مافات کند. «فیتضرع الیالله عزوجل فی شهر #شعبان ان الله تبارک و تعالی یعرفک عیوب نفسک». وقتی که در این ماه آمادگی پیدا کردی، پروردگار مربی تو خواهد شد، موانع را از جلوی تو بر میدارد. دنیا خشت و گل که نیست، دنیا #تعلقات است، تعلقات را باید بزنیم:
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویش را
هم به دست خویشتن وا کُن کمال این است و بس
👤 #آیت_الله_حقشناس
📚 برگرفته از کتاب #مواعظ، ج۲
📖 صص ۴۲ و ۴۳
🆔:@zeinabyavaran313
💢 واکنش جالب عبدالله گنجی، مدیر مسئول روزنامه جوان به توییت هاشمی رفسنجانی رئیس شورای شهر تهران، که ماه رمضان را عامل شيوع بيشتر #کرونا دانسته بود☝️
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نکات آموزشی پیشگیری از کرونا در هنگام استفاده از عابر بانک
ستاد بسیج ملی مبارزه با کرونا
🆔:@zeinabyavaran313
1_276709228.pdf
146K
فایل پیدیاف | نگاهی به «مناجات شعبانیه» از منظر «امام خمینی» (ره)
🔸مناجات شعبانیه، راهی برای تسهیل شهادت طلبی
🔸تمام مسائل عرفانی در چند کلمه مناجات شعبانیه خلاصه شده است
🔸مناجات شعبانیه، عامل تقویت روحی و نور افکنی معجز آسا
🆔:@zeinabyavaran313
لینک قسمت اول داستان پرفراز و نشیب
💞💞 💞بدون تو هرگز💞💞💞👇👇👇
https://eitaa.com/zeinabyavaran313/59
لینک قسمت اول داستان عاشقانه❤️
💟💟💟مثل هیچکس💟💟💟 👇👇👇
https://eitaa.com/zeinabyavaran313/700
لینک قسمت اول داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨👇👇
https://eitaa.com/zeinabyavaran313/1261
لینک قسمت اول داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨☝️☝️☝️
🆔:@zeinabyavaran313
‼️نماز با چادر نازک
🔷س 3568: #نماز خواندن زن با #چادری که #حجم_بدن و دست ها در آن مشخص است، جايز مي باشد؟
✅ج: پیدا شدن حجم بدن اشکال ندارد اما اگر چادر در اثر نازکی، بدن نما باشد و عرفاً #ساتر و #پوشش محسوب نشود، نماز با آن صحیح نیست و تشخیص موضوع به عهده مکلف است.
#احکام_بانوان #نماز_خواندن_بانوان #شرایط_پوشش_در_نماز
🆔:@zeinabyavaran313
✅ امام صادق عليهالسّلام:
📍 انَّ اَعْلَمَ الناسُ بِاللهِ، اَرضْاهُم بِقَضاءِ الله عزّوجلّ؛
📌 عالم ترين مردم كسی است كه راضی به قضای الهي باشد.
📚 وسائل الشيعه، ج۲، ص۸۸۹
🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرمول حل مسئله و اختلاف در زندگی زناشویی
💠 حتما ببینید!
🆔:@zeinabyavaran313
#نوجوان
نوجوان دلسرد بدرفتاری می کند؛ اما نوجوان دلگرم، شهامت همکاری، آزمودن چیزهای نو و مسئولیت پذیری دارد
با ابراز عشق، تشویق کردن و گذراندن اوقات خوش با نوجوان، به او دلگرمی دهید
🆔:@zeinabyavaran313
1_222953145.mp3
5.75M
#تلنگری 💌
این روزها، که روزهای سخت و پراضطراب و عجیبِ آحرالزمانه...
خدا، آینهای گذاشته روبروی ما...
و هرکداممان براحتی میتوانیم عیارمان را محک بزنیم.
راستی عیار شما چنــده؟
#استاد_شجاعی 🎤
🆔:@zeinabyavaran313
📣توجه توجه📣خبرخوب📣توجه توجه📣
🌺به اطلاع شما عزیزان همراه در کانال شمیم خانواده می رساند:
مرکز فرهنگی خانواده در نظر دارد از روانشناسان و کارشناسان مجرب مرکز برای پاسخگویی به سوالات و مشکلات شما در زمینه های:
🔑✨روابط زوجین
🔑✨تربیت فرزند
🔑✨مشاوره تحصیلی
🔑✨مدیریت استرس(به خصوص در شرایط کرونایی)
و..
استفاده نماید.
لذا از شما عزیزان تقاضا می شود سوالات خود را در طول هفته به آی دی کانال Azizi_313 @ ارسال نمایید تا در روزهای یکشنبه هر هفته پاسخ های خود را در کانال از زبان کارشناسان ما دریافت نمایید.
مرکز فرهنگی خانواده
🆔:@zeinabyavaran313
پاسخ به شبهات دینی در روزگار کرونا.pdf
1.07M
#کتاب پرسشهای دختر، پاسخهای پدر
«پاسخ به شبهات دینی در روزگار کرونا» به کوشش جمعی از طلاب حوزه علمیه مشهد
#شبهات_دینی
#کرونا
#تقابل_علم_و_دین
🆔:@zeinabyavaran313
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔:@zeinabyavaran313