eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
860 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 68 وقتی اس مس عطیه دیدم زیر پام خالی شد ولی مجبور شدم وانمود کردم خوبم گوشیم زنگ خورد اسم آقای علوی روی گوشیم نمایان شد -بچه ها من برم دوغ بیارم رفتم تو آشپزخونه در بستم -الو سلام آقای علوی خوب هستید؟ عطیه گفت چی شده ولی توضیح نداد حال محسن و مهدی چطوره؟ سید: سلام ای حال ما هم تعریفی نداره محسن دوسه تا تیر خورده ب پشت وکمرش خورده مهدی هم تیر به پاهاش خورده عطیه گفت خانم محسن و مهدی اونجان لطفا شما بهشون بگیداینا تو الان تو اتاق عملن تا ساعت نه ده بهوش میان ان شاالله فقط تروخدا مواظب حال خانم محسن باشید موقعه انتقال ب ایران خیلی نگران حال خانمش بوده -باشه نگران نباشید فعلا یاعلی محمد:یاعلی گوشی ک قطع کردم چند دقیقه صبر کردم تا حالم آروم بشه بعد گفتم عطیه جان بیا این پارچهای آب ببر تا وارد اتاق شدم دیدم مهدیه میگه:عطیه چیه گرفته ای زینب: خخخخ محمد میخاد بره مرز برای همونه مهدیه :اوفی راستی زینب الان چندماهته؟ زینب:دوماه میزان با رفتن محسن ده روز دیگه محسن میاد با گوشیم ب همه بجز مهدیه،عاطفه،زینب اس دادم چی شده گفتم ی چیزی بهونه کند برید محدثه: بهار جون خیلی چسبید ما بریم میخایم بریم بهشت زهرا زینب :منم میام خیلی ناآرومم -تو بمون با عاطفه،عطیه،مهدیه میریم پیش محمدرضا زینب: باشه☹️ سوار ماشین شدیم زینب:عطیه این همه گرفتگی واقعا فقط برای یه اعزامه ؟ -زینب گاهی واقعا میترسم زینب: دیگه یاد گرفتم که یه سری باید فدا بشن ،حرف بشون تا بقیه تو امنیت باشن قبل از شهادت محسن خیلی ناآرومی میکردم ولی با دیدن صبوری خانم صفری تبار،محرابی پناه،بابایی زاده ...صبور شدم بالاخره رسیدیم چیذر -عطیه شما برو آب بیار عطیه:چشم -بچه ها امروز خودتون گفتید باید یه سری فدا بشن گاهی بین حرف ،عمل فاصله زیاده الان خدا بهتون ی فرصت عمل به حرفاتون شده مهدیه: بهار ترو خدا داداشم شهید شده؟😭😭😭 نگاهم افتاد که زینب آروم بود و فقط اشکاش میرخت -نه عزیزم دیروز تو سوریه یه عملیات میشه مهدی ،محسن مجروح میشن ولی بخدا حالشون خوبه عاطفه:یا حضرت زینب مهدیم 😭 -زینب دخترم ی چیزی بگو زینب:بریم بیمارستان 😭😭 نام نویسنده:بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 69 دستم گذاشتم روی شکم یا بی بی زینب بچم بی پدر نشه وقتی رسیدیم بیمارستان محمدآقا اومد سمتون محمد: همین الان هردوشون از اتاق عمل درآوردن ، بردشون ریکاوری ۱۲ساعت بعد اول آقا مهدی بهّوش اومد یه ساعت بعد محسن بهّوش اومد تا چشماش باز کرد رفتم پیشش -سلام عزیزدلم محسن :سلام خانمم خوبید؟ -محسن توچرا با این مجروحیت هات منو سکته میدی؟ محسن :آخه تو مجروحیت قبلیم تابلو کردی دوسم داری با دست زدم پشت دستش گفتم :عه محسن باید به روم بیاری ؟ محسن: فنقل بابا چندوقتشه؟ -تقریبا دوماه محسن توروخدا خوبی؟ محسن:آره عزیزم پرستار اومد تو اتاق رو به من گفت : عزیزم اجازه بدید مریض استراحت کنه -چشم بعداز بیرون رفتن پرستار خم شدم پیشانیش بوسیدم و گفتم زود خوب شو عزیزدلم تا اومدم بیرون دیدم عاطفه ،مهدیه از اتاق آقامهدی اومدن بیرون چشمای اونا هم قرمز بود -آقا مهدی خوب بود؟ مهدیه:‌ زینب 😭😭 داداشم چندتا تیر خورده بود ‌بغلش کردم گفتم خوب میشه عزیزدلم خداشکر کن سالمه بهار: محسن خوب بود؟ -اره خداشکر محسن و مهدی تا یه هفته بعد بیمارستان بودن الحمدالله دیگه ماههای بعد بارداریم اروم بود نام نویسنده: بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 بسم رب الشهدا 70 امروز وارد ششمین ماه بارداریم شدم و آخرین ماه سال ۹۶ گوشیم برداشتم شماره محسن گرفتم -سلام سرباز محسن:سلام علیکم سردار خوبی خانمم؟ جوجه سرباز خوبه؟ -خوبه عزیزدلم محسن جان عزیزم زنگ زدم مطب واسه امروز وقت سونو گرفتم میای باهم بریم ؟ محسن: اره عزیزم این سید بچم مسخره میکنه میگه بچت کاله زینبم سید میگه شب بریم خونشون شام خانم رضایی،مهدی اینا هم هست -باشه عزیزم من برم حاضر بشم ساعت چند میایی؟ محسن:ساعت ۴خونم خانمم مواظب خودتون باش فعلا یاعلی -یاعلی دلم امروز بی نهایت هوای برادر شهیدم کرده بود ماه پیش زمانی که دومین سالگرد حسین بود،دلم میخواست تنها باشم ولی بهار،عاطفه،عطیه،مهدیه اومدن دنبالم بردنم مراسم حسین به ساعت نگاه کردم ۳:۳۰بود دیگه باید حاضر بشم یه مانتو بارداری سرمه ای پوشیدم روسری کرم و ساق کرم چادر مهمونی ام گذاشتم تو کیفم داشتم فکرمیکردم کدوم چادرم سرکنم ک صدای محسن اومد اهل خونه کجایید؟ -بیا اینجا همسری محسن :چرا پس هنوز حاضر نیستی؟ -نمیدونم کدوم چادرم سر کنم محسن:بذار کمکت کنم آهان بفرمایید اینم چادر چادر معمولی که پایینش دوختی بدو بریم که میخام ثابت کنم حس پدرانه من قوی تر از حس مادرتوست قراره یه سرباز سیدعلی دنیا بیاد دقیقا حرف محسن بود بچمون پسر بود داشتیم میرفتیم خونه عطیه اینا محسن :خب خانمی حالا ک باختی بگو ببینم اسم چی بذاریم -ایش توام بااین پسرت 😒 خودتم براش انتخاب کن محسن:اووووه اخمشوووو دخترجون پسر پشتیبانه مادره اگه یه روزی نباشم میدونم یه مرد هست مواظبته زینب -جانمـ محسن: چه من بودم چه نبودم اسم پسرمون بذار حسین تا مثل داییش باشه بااین حرف محسن یاد وداع شهید طاهرنیا پسرش افتادم نام نویسنده‌: بانوی مینودری .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ سلام 🐢 حالا نوبت #بچه‌هاست 🐬 🐱 #کارتون آوردم براتون 🐰 🐘 #شعر آوردم براتون 🐷 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون تام و جری - موش غول پیکر 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باحال‌ترین قسمت #پلنگ_صورتی 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
5_1104292789664993775.mp3
943.8K
زنبور طلایی ی ترانه ی شاد آورده 🐝🐝🐝🐝🐝🐝 🐬🐠 @charkhfalak500 🐭🐹🐰 @charkhfalak110 🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125 🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 💚 برای‌ خواندن‌ اولین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/13374 💚 برای خواندن دومین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/15243 💚برای خواندن سومین داستان بلند بنام ↘️ رمان ( ) کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/15901 💚برای خواندن چهارمین داستان بلند بنام↘️ رمان ( )کلیک کنید 👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/17199 💚برای خواندن پنجمین داستان بلند بنام↘️ رمان ( )کلیک کنید👇👇🔴 https://eitaa.com/zekrabab125/19607
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 👇 https://eitaa.com/zekrabab125/13557 📚 کتاب 👆فتح خون👆6 قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/18294 📚 کتاب 👆 معراج 👆9 قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/18447 📚 کتاب 👆زندگینامه و خاطرات ابراهیم هادی👆13 قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/19154 📚 کتاب 👆آن 23 نفر👆6قسمت👆 https://eitaa.com/zekrabab125/19400 📚 کتاب 👆 آب‌ هرگز نمی‌میرد 👆28قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/20602 📚 کتاب 👆بانوی انقلاب همسرخمینی 👆 6 قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/20719 📚 کتاب 👆اوضاع‌ایران درآخرالزمان 👆 7 قسمت https://eitaa.com/zekrabab125/20820 📚 کتاب 👆آخرالزمان👆 9 قسمت
https://eitaa.com/zekrabab125/20317 رمان👆هادی دلها👆قسمت 1 تا 7👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20390 رمان👆هادی دلها👆قسمت 8 تا 16👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20510 رمان👆هادی دلها👆قسمت 17 تا 24👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20619 رمان👆هادی دلها👆قسمت 25 تا 32👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20676 رمان👆هادی دلها👆قسمت 33 تا 39👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20741 رمان👆هادی دلها👆قسمت 40 تا 47👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20831 رمان👆هادی دلها👆قسمت 48 تا 55👆 https://eitaa.com/zekrabab125/20925 رمان👆هادی دلها👆قسمت 56 تا 62👆 https://eitaa.com/zekrabab125/21038 رمان👆هادی دلها👆قسمت 67 تا 70👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
47👇 دوشنبه👇 https://eitaa.com/charkhfalak110/24445 ختم اذکار 👆شماره 47👆👆 در👇👆 ✍آرشیوقران‌ومفاتیح‌الجنان👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
بلند شو حالا وقتشه.. همه خوابن 🌦تویی و خلوت شب تو و خدای خودت و یه سجاده که بوی بهشت میده.. ☀️هنگامى که چشم هاى غالب مردم به خواب مى رود و پاسى از شب مى گذرد 🌦 محيطى آرام و روحانى و معنوى به وجود مى آيد، 🌦پارسايان شب زنده دار از خواب خوش برمى خيزند ☀️و به راز و نياز و اداى نماز به درگاه پروردگار مى پردازند مخصوصاً در نيمه دوم شب و سحرگاهان 🙏 اين راز و نياز تأثير بيشترى در پرورش روح و جان دارد ☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️🌦☀️ 💯‼️ #پست_ویژه 💯 #نماز_شب_بخونید ‼️💯 لینک نمازشب👇 https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 ✍70فایده و فضلیت در #نماز شب👆👇 ☎️ #شماره‌_تلفنهای_رب‌العــالمین 👇👆 😴 #اداب‌واعمال_وقت_خـــواب 👆👇 #طریق_خواندن_نمازشب👆👇 لینک نماز شب👇 https://eitaa.com/charkhfalak110/16809 🔴خداوند همیشه آیلاین هست 🅾کارهای خیرتون رو در #آیــــدی پروردگار ذخیره کنید،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 476 ⭕️داستان عجیب و درد آور یک شهید ◀️ شهیدی که رهبر انقلاب بر مزارش رفت را بشناسید 🔸چند روز پیش رهبر معظم انقلاب علاوه بر شهدای دیگر بر سر مزار شهید طالب طاهری هم رفته اند که قطعاً با پستی که درصفحه ی ایشان منتشر شد ما وظیفه داریم این شهید را بیشتر بشناسیم! وبدانیم چه کسانی برای این انقلاب فدا شدند. 📅 در تاریخ ۲۴ مرداد سال ۱۳۶۱ سازمان تروریستی منافقین اقدام به ربایش وشکنجه ی سه تن از پاسداران کمیته انقلاب اسلامی می‌کند که یکی از آن افراد رحمت الله علیه بود! 🔺عزیزان، طالب ۱۷ سال بیشتر نداشت که زنده زنده گوش وبینی اش را بریدند و یک چشمش را از حدقه درآوردند؛ با اُتو کل بدن طالب را داغ کردند و آب جوش روی تمام بدنش ریختند، وبا شیشه خرده پوستش را جدا کردند و در آخر هم گفته شده زنده به گورش کردند!!! 📝 بخشی از وصیت‌نامه شهید را بخوانیم: 🔸من در زندگی ای که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن می‌باید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همین‌طور باقی نمی‌ماند، بلکه همه چیز از بین می‌رود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمی‌رود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمی‌کنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ چرا گناه می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا چاپلوسی می‌کنی؟ و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند و خیلی کارها را بر این مقدم می‌شمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمی‌کنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید. 🔺 پی نوشت : خواهر شهید می‌گویند مادرم از وقتی فهمید که طالب را با اتو بدنش را داغ کردند وسوزاندند بیشتر از ۳۰ سال است که دست به اتو نزده! 🔺حساب منافقان جدا ، والله بخدا نمیتوانیم کسانی را که برای رسیدن به کرسی قدرت در انتخابات ، از این جلاد های حرام لقمه، مظلوم و شهید ساختند فراموش کنیم و خدا از اینها نخواهد گذشت. ⁉️ آیا ما می‌تونیم پاسخگوی شهدامون باشیم؟؟ .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه مطالب، مذهبي، فرهنگي، خبري، آموزشی، تربیتی و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را بدوستان‌تان معرفی کنید
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 477 🌸فاطمه سلام الله علیها در خانه یک پیراهن ساده داشت. 🌸پدر برای ازدواج او با علی علیه السلام یک پیراهن نو به خانه آورد. 🍃فاطمه سلام الله علیها به آن نگاه کرد. 🍃پارچه نرم و لطیفی داشت.آن را کنار گذاشت تا چند لحظه بعد بپوشد. 💞اتاق فاطمه سلام الله علیها نزدیک در حیاط بود. در زدند. - چه کسی در می زند؟ - یک نفر در را باز کند. یکی در را باز کرد. کسی با صدای شکسته اش گفت: من یک زن فقیرم. لباسی ندارم که به تن کنم.😔 🌺فاطمه سلام الله علیها وقتی صدای زن فقیر را شنید گوشه در اتاق را باز کرد. 💫زن فقیر گفت: از خانه رسول خدا یک لباس کهنه می خواهم تا به تن کنم. دل فاطمه سلام الله علیها به درد آمد. نگاهش اول به پیراهن نو افتاد بعد به پیراهن ساده ای که در تنش بود. ❤️فاطمه سلام الله علیها فکر کرد کدام یک را بدهد. پیراهن نو برای عروسیش بود. یاد آیه خداوند در قرآن افتاد که می گفت: 🌸هرگز به نیکی نمی رسید مگر این که چیزی را که دوست دارید به فقیران ببخشید.🌸 فاطمه فوری پیراهن نو را برداشت. پشت در رفت و با مهربانی آن را به زن فقیر داد. زن فقیر خندید. صورتش را به طرف آسمان گرفت و دعا کرد.😊 بعد با خوشحالی زیاد از آنجا رفت. وقتی خبر به حضرت محمد صلوات الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام رسید آنها از کار فاطمه سلام الله علیها خوشحال شدند .طولی نکشید که جبرییل –فرشته بزرگ خدا- به خانه حضرت محمد صلوات الله علیه و آله آمد. خانه بوی بهشت گرفت. او پیراهن سبز و زیبایی جلوی حضرت گذاشت و گفت: ای رسول خدا خداوند به تو سلام رساند و به من فرمان داد که به فاطمه سلام الله علیها سلام برسانم و این لباس سبز بهشتی را برای او بیاورم!🌸 وقتی نگاه فاطمه سلام الله علیها به لباس سبز بهشتی افتاد گریست. عطر بهشتی پیراهن خیلی زود همه را به اتاق فاطمه سلام الله علیها کشاند. .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 478 روزی بهلول نزد قاضی بی کفایت شهری...نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار. قاضی بمسخره گفت: واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ! بهلول جواب داد: جناب قاضی، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! احکامی که با این قلم مینویسی خانه های مردم را خراب می کنی. حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!! .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ 💖 🔰 🔰 °•.¸¸.•🌺 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده @charkhfalak500 آرشیوقران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 📘 هرروزه داستان کوتا، رمانهای جذاب مذهبي، داستان صوتی، نرم‌افزار کاربردی، قصه برای کودکان، و........ :👆👆👆 ❤️اگر فکر می‌کنید با عضویت در این کانال وقت خود را هدر نداده‌اید، لطفاً آن را به دوستان‌تان هم معرفی کنید🙏