📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_هفت
پیامبر_درون 💥
پشت سر اون، قدم هاي من باهاش همراه شد ...
و تمام حواسم پيشش بود، مبادا بين جمعيت، بين ما فاصله بيوفته ...
در اون فضاي بزرگ، جاي نسبتا دنجي براي نشستن پيدا شد ...
بعد از اون درد بي انتها .... هوا و نسيم يک شب خنک تابستاني ... و اون، درست مقابل من ...
چطور حال من... کن فيکون شده بود ...
و حرف هاي بين ما شروع شد ...
ـ چرا پيدا کردن آخرين امام اينقدر براي شما مهمه؟ ..
چند لحظه سکوت کردم ...
نمي دونستم بايد از کجا شروع کنم ... اين داستان بايد ازخودم شروع مي شد ...
خودم، زندگيم و ماجراي پدرم رو خیلی خلاصه تعريف کردم ...
اما هيچ کدوم از اينها موضوعيت نداشت ... اومده بودم تا خودم رو بين گمشده ها پيدا کنم ...
من ـ بعد از اين مسائل سوال هاي زيادي توي ذهنم شکل گرفت ... و هر چي جلوتر مي رفتم به جاي اينکه به جواب برسم بيشتر گم مي شدم ... هيچ کس نبود به سوال هاي من جواب بده ... البته جواب مي دادن اما نه جوابي که بتونه ذهن من رو باز کنه ... و بعد از يه مدت، ديگه نمي دونستم به کدوم جواب ميشه اعتماد کرد ... چه چيزي پشت تمام اين ماجراهاست ...
چي شد که فکر کرديد مي تونيد به ايشون اعتماد کنيد؟ ...
چند لحظه سرم رو پايين انداختم ... دادن اين جواب کمي سخت بود ...
ـ چون به اين نتيجه رسيدم، همه چيز براساس و پايه دروغ شکل گرفته ... من تا قبل فکر مي کردم هدف شون فقط تسلط روي شبکه هاي استخراج و پالايش نفت توي عراق بوده ... اما اون چيزي رو که در اصل داشت مخفي مي شد اون ماجرا بود ... حتي سربازها ازش خبر نداشتن ... يه گروه و عده خاص با تمهيدات خاص ... چرا با دروغ، همه چیز رو مخفی می کنن؟ ...
قطعا چيزي در مورد اين مرد هست که اونها از آشکار شدنش مي ترسن ... حقيقتي که من نمي فهمم و نمي تونم پيداش کنم ... يا اون مرد به حدي خطرناک هست که براي آرامش جهاني بايد بي سر و صدا تمومش کرد ... يا دليل ديگه اي وجود داره که اونها مي خوان روش سرپوش بزارن ...
از طرفي نمي تونم تفاوت بين مسلمان ها رو درک کنم ... چطور ممکنه از يه منبع چند خط صادر بشه و قرار باشه همه به یه نقطه وارد برسه؟ ... چطور ممکنه در وجوه اعقتادي عين هم باشن با این همه تفاوت ... اون هم درحالي که همه شون ادعای حقانیت دارن؟ ...
خيلي آروم به همه حرف هاي من گوش کرد ...
در عين حرف زدن مدام ساعت مچيم رو چک مي کردم ... مي ترسيدم چيزي رو به زبون بيارم که ارزش_زمان رو نداشته باشه ... و فرصت_شنيدن رو از خودم بگيرم ...
با سکوت من، لحظاتي فقط صداي محيط بين ما حاکم شد ...
لبخندي زد و حرفش رو از جايي شروع کرد که هيچ نسبتي با حرف هاي من نداشت ...
انسان در خلقت از سه بخش تشکيل شده ... يکي عقلاني که مثل يه سيستم کامپيوتري هست ... با نرم افزارها و کدنويسي هاي مبدا کارش رو شروع مي کنه ... اطلاعات رو براساس کدنويسي هاش پردازش مي کنه ... در عين اينکه کدنويسي تمام اين سيستم ها متفاوته، اساس شون در بدو تولد ثابته ... اين بخش از وجود انسان، بخش مشترک انسان و ملائک هست ...
ملائک دستور رو دريافت مي کنن ... دستور رو پردازش مي کنن و طبق اون عمل مي کنن ... مثل يه سيستم که قدرتي در دخل و تصرف نداره و شما بهش مساله ميدي اون طبق کدهاش، به شما پاسخ ميده ...
بخش دوم وجود انسان، بخش اشتراک بين انسان و حيوانه ... حس بقا و حفظ وجود ... غذا خوردن، خوابيدن، ايجاد حيطه و قلمرو ... استقلال_طلبي ...
قلمرو انسان ها بعد از اينکه براي خودشون تعريف پيدا مي کنه ... گسترش پيدا مي کنه ... ميشه قلمرو خانواده ... قلمرو شهر ... قلمرو کشور ... و گاهي اين قلمرو طلبي فراتر از حيطه طبيعي اون حرکت مي کنه ... چون انسان ها نسبت به حيوانات پيچيده تر عمل مي کنن ... قلمروهاشون هم اسم هاي متفاوتي داره ... به قلمرو دروني شون ميگن حيطه شخصي ... به قدم بعد ميگن اتاق من، خانواده من، شهر من، کشور من ...
و بخش سوم، قدرت، روح و ظرفيتي هست که مختص انسانه و خدا، اون رو به خودش منسوب می کنه ...
هر چه بيشتر ادامه مي داد ...
بيشتر گيج مي شدم ... اين حرف ها چه ارتباطي با سوال هاي من داشت؟ ...
ادامه👇
ـ انسان ها براساس اشتراک_حيواني زندگي مي کنن ... پيش از اينکه در کودک قدرت عقل شکل بگيره و کامل بشه ... براساس کدهاي پايه عمل مي کنه ... حفظ بقا ... گريه مي کنه و با اون صدا، اعلام کد مي کنه ... گرسنه است ... مريضه يا نياز به رسيدگي داره ... تا زماني که ساير کدنويسي ها فعال بشه ...
و در اين فاصله اين سيستم داخلي، دائم در حال دانلود اطلاعات هست ... بعضي از اين اطلاعات داده هاي ساده است ... بعضي هاشون مثل يه نرم افزار مي مونه ... نرم افزارها و داده هايي که از محيط اطراف وارد ميشه و به زودي سيستم محاسباتي فرد رو ايجاد مي کنه ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
👤 #مردی_در_آینه
💥#قسمت_صد_و_هشت
نامعادلات💥
شيطان در وهله اول سعي مي کنه اين کدها رو تغيير بده ... کدهايي که فرد براساسش فکر مي کنه ... و مثل يه سيستم کامپيوتري، از يه سني به بعد فايروال مي سازه ... يعني نسبت به دريافت يه سري داده ها، سدسازي مي کنه ... نسبت به بعضي حرف ها و نوشته ها واکنش نشون ميده ... براي يه انساني حرفي به_راحتي قابل پذيرش ميشه ... و براي انسان ديگه اي زنگ_خطر رو به صدا در مياره و اون فرد نسبت به حرف يا اتفاق یا حتی فرد گوینده، واکنش نشون ميده ...
اين کدها غير از اينکه بخش مادي و حيواني زندگي بشر رو مديريت مي کنه ... يه نقش مهمه ديگه هم داره ... مثل علامت بزرگ تر و کوچک تر در يه نامعادله رياضي عمل مي کنه ... يعني بخشي رو نسبت به بخش ديگه مهمتر مي کنه ...
تمام داده ها رو با هم مقايسه مي کنه ... بين اونها علامت گذاري مي کنه ... از داده هاي ساده ... تا داده هايي که شخصيت يه انسان رو در برمي گيره ... و داده هايي که قدرت_فکر و سيستم فکري رو مشخص مي کنه ...
اون کدنويسي هاي پايه ... يا چيزي که اسلام بهش ميگه فطرت ... اولين تعيين علامت رو در وجود انسان انجام داده ... به خاطر قدرت و ظرفيت روح، در بدو زندگي ... قسمت پردازش، بخش روح رو بر ماده ارجح مي دونه ...
وقتی داده ای وارد بشه، قسمتی اون رو بررسی می کنه که ارجحیت داره ... و شيطان دقيقا اين بخش ها رو هدف قرار ميده ...
_مي دوني چرا؟ ...
محو صحبت ها ...
بدون اينکه حتي پلک بزنم ... سرم رو به جواب نه تکان دادم ...
ـ چون علي رغم کدنويسي پايه ... در بدو تولد قواي_حيواني فعال تر از بخش سوم هست ... و حيوان قابليت شرطي_شدن داره ...
تازه داشت همه چيز توي ذهنم واضح مي شد ...
و حرف هاش برام مفهوم پيدا مي کرد ... با زبان فکري خودم، داشت حقيقت وجودي انسان رو ترسيم مي کرد ...
ـ چيزي شبيه عادت هاي فکري و رفتاري؟ ...
ـ فراتر از اين ... اون آزمايش رو ديدي که يه موش رو توي يه دايره قرار مي دادن ... و بهش ياد ميدن بايد چند دور، درون دايره بچرخه تا بهش غذا بدن؟ ...
با هيجان خاصي تاييد کردم ...
اين مثالی شبيه اون ماجراست ... انسان درتعامل با زندگي مادي به مرور شرطي ميشه ... و اون سيستم پردازنده مثل سيستم هوش_مصنوعي ... اين قابليت و توانايي رو داره که شرط ها رو به عنوان قانون بنويسه ... و بعد اونها رو توي نامعادلات قرار ميده ... اما اهميت و اصل مطلب اينجاست ...
اگه اين شرط ها به مرور در وجود انسان زياد بشه ... با گذر زمان در برابر کدهاي پايه قرار مي گيره ... و بر اونها غلبه مي کنه ... مثلا اگه در بدو تولد کدهاي پايه يا اون پيامبر دروني رو 'ای' و داده هاي مادی رو 'بی' در نظر بگيريم ... اين نامعادله به مرور از حالت 'ای' بزرگ تر از 'بی' به ایکس کوچک تر از 'بی' تبديل ميشه ...
با رشدسني انسان، ضريب کنار 'ای' ثابت مي مونه ... اما به ضريب همراه 'بی' اضافه ميشه ... و این فاصله مي تونه تا جايي پيش بره که ...
ناخودآگاه و بي اختيار پريدم وسط حرفش ...
ـ و اين يعني مرگ پيامبر دروني ...
لبخند خاصي چهره اش رو پر کرد و در تاييد جمله ام سرش رو تکان داد ...
و اين يعني بعد از اون زمان، سيستم برای پردازش اطلاعات وارد شده ... وقتی می خواد از داده هاي ثبت شده استفاده کنه ... ميره سراغ قوانين شرطي شده ...
و به مرور زمان، براي راحت تر شدن و سريع تر شدن کار ... ديواردفاعي رو هم براساس همين قوانين، کدنويسي مي کنه ... تا حجم اطلاعات و داده هاي ورودي رو محدود کنه ... تا بتونه دريافتي ها رو سريع تر معادله نويسي و پردازش کنه ... به خاطر همين هر چه سن بيشتر ميشه ... تغييرشخصيت و مسير، سخت تر ميشه ...
و اين مهمترين کاريه که شيطان با انسان مي کنه ... بزرگ ترين برنامه شيطان براي انسان، شرطي کردن ... و قرار دادن اين شرط ها در مرکز پردازش اطلاعاته ...
چند لحظه در سکوت و اعماق فکر من، فقط بهم نگاه کرد ...
کدنويسي هاي مغزم داشت داده هاي جديد رو پردازش مي کرد ...
ـ برمي گردم روي سوال هايي که اول بحث پرسيدي ...
يادت مياد سوال کردي چطور ممکنه بين انسان هايي که ادعاي مذهب و اسلام دارن ... اين همه تفاوت مسير از يه_انديشه وجود داشته باشه؟ ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
👤 #مردی_در_آینه
💥 #قسمت_صد_و_نه
پاسخ_یک_پیامبر💥
بدون اينکه لحظه اي مکث کنم گفتم ...
ـ بله ... چطور؟ ...
لبخند آرامش بخشي چهره مصممش رو پر کرد ...
ـ هر انساني براساس محل تولد و خانواده ... داده هاي اوليه رو دريافت مي کنه ...
شيطان در کودک راه ورود نداره ... چون کدنويسي هاي اوليه تعيين مي کنه که پيامبر درون بر همه چيز غلبه داشته باشه ... و هر چيزي رو که وارد بشه پيامبردرون پردازش مي کنه ...
اما شيطان اين رو هم مي دونه که سيستم پردازشگر ... بايد اطلاعات وارد شده رو به عنوان قانون ثبت کنه ... پس مياد سراغ پدر و مادر و اطرافيان اون بچه ...
چون اونها در حال شکل دادن اطلاعات ورودي هستن ... اگه بتونه اونها رو در دست بگيره و مديريت کنه ... داده هاي اوليه کودک رو تعيين مي کنه ... و هيچ کاري در اين زمينه از دستش برنمياد ... جز اينکه از راه شرطي کردن وارد بشه ...
برمي گردم روي خانواده هاي مذهبي ... پدر و مادر، سيستم پردازشگرشون کامل شده ... و پایه اش براساس اطلاعات و داده هاي مذهبي شکل گرفته ...
حالا به عنوان مثال ... فرزند اونها به سني رسيده که بايد نماز بخونه ...
يا سيستم پردازشگر اونها انجام زمينه سازي لازم رو در اولويت قرار نميده ... و اونها به اصطلاح، اين کار رو فراموش مي کنن ...
يا اينکه سيستم پردازشگر اونها این رو در اولویت قرار میده ... و به پدر و مادر اعلام مي کنه که بايد زمينه سازي رو انجام بدن ...
در مورد اول، شيطان موفق شده کاملا با شرطي کردن فکر روي اولويت هاي ديگه ... جلوي زمينه سازي رو بگيره ...
در مورد خانواده دوم وارد عمل ديگه اي ميشه ... سعي مي کنه پردازش اطلاعات رو به مخاطره بندازه ... تا اونها زمينه سازي رو اونطور که بايد انجام ندن ...
حالا فرزند به سني رسيده که بايد نماز بخونه ... کدهاي ثبت شده در ذهن کودک ... و کدهایی که از محیط وارد میشه ... بچه رو در شرايطي قرار ميده که نسبت به نماز کاهل هست ...
شيطان مجدد برمي گرده سراغ والدين ... و شروع به ارسال داده مي کنه ... چيزي که بهش ايجاد فکر يا وسوسه گفته ميشه ... والدين چند راه رو که امتحان مي کنن بلافاصله شيطان داده جديد مي فرسته ...
به عنوان مثال:
ديگه راهي نمونده، بترسونش ... ديگه راهي نمونده، تهديدش کن ... ديگه راهي نمونده پس ...
اون فکر مثل يه داده ويروسي در سر والد قرار مي گيره ... و اگر والد، سيستم دفاعي ذهنش درست عمل نکنه ... اين فکر مثل ويروس وارد داده ها ميشه و از سيستم والد به فرزند منتقل ميشه ... حالا بايد ديد کدنويسي هاي مغز بچه چطور عمل مي کنه ... آيا نماز خوندن رو به عنوان يه رفتار شرطي مي پذيره؟ ... يا کدها جور ديگه اي داده هاي آلوده رو پردازش مي کنه؟ ...
اين يک مثال در جهت شرطي شدن يا نشدن رفتار مذهبي در فرد بود ... شيطان با همين مسير، تک تک رفتارها و افکار مذهبي رو در فرد شرطي مي کنه ...
نماز شرطي ميشه ... شنيدن صوت قرآن شرطي ميشه ... مسجد رفتن شرطي ميشه ...
براي همينه که يه مسلمان ممکنه صوت قرآن رو بشنوه و هيچ تاثيري در رفتار و عملکردش نباشه ... اما شما که هيچ سابقه ذهني اي از صوت قرآن نداري ... براي اولين بار که باهاش مواجه ميشي اونطور واکنش نشون میدي ... چون براي شما شرطي نشده ... و چون شرطي نشده سيستم پردازشگر نمي دونه چطور واکنش نشون بده ... و بلافاصله شروع به جستجو در داده هاي قديم مي کنه ... و قديمي ترين داده چيه؟ ...
چند لحظه در سکوت بهش خيره شدم ...
ـ اگه پيامبر درون هنوز زنده باشه ... پيامبر درون پاسخ ميده ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
👤 #مردی_در_آینه
💥 #قسمت_صد_و_ده
بینش_یا_بصیرت💥
همه چيز داشت کم کم مقابل چشمم معنا پيدا مي کرد ...
اينکه چرا اون روز، بعد از اينکه اولين بار صوت قرآن رو شنيدم ... اون حال بهم دست داده بود ... تا جايي که انگار کسي روح من رو از بدنم بيرون مي کشيد ... و اينکه چرا حال من با اوبران فرق داشت ...
مثل کوري بودم که داشت بينا مي شد ... يا کودک تازه متولدی که براي اولين چشمش رو به روي نور باز مي کرد ...
ـ زماني که انسان شرطي بشه ... و پردازشگر شروع کنه به استفاده از داده هاي شرطي ... نوعي از شیوه محاسبه رو کنار مي گذاره ... که به اين نوع از محاسبه در اصطلاح ... بينش يا بصيرت گفته ميشه ... قدرت جستجو، مواجهه با چيزهاي جديد ... پردازش اطلاعات تازه ... و گسترش دنياي فکري فرد ...
از من در مورد علت عقب موندن جوامع مسلمان سوال کردي؟ ... اين پاسخ سوال شماست ...
شيطان، دين رو شرطي مي کنه و با شرطي شدن قسمت هاي بينش و بصيرت حذف ميشه ... بخش کاوش و جستجو ... و تمام بخش هايي از زندگي که به بخش سوم، يعني ظرفيت و روح برمي گرده ...
مثل آزمایش موش و دایره ... هر روز، در همون حيطه دايره دور خودش مي چرخه ... و اگه يه روز اين دايره حرکت نکنه ... يا در جواب چرخش دايره، غذايي دريافت نکنه ... اين موش دچار مشکل ميشه و قادر به مواجه با مساله جديد نيست ... و نمی دونه چطور باید با بحرانی که باهاش رو به روی شده برخورد کنه ... پردازشگر شرطي شده و پردازشگر شرطي فقط روي داده هاي قديم کار مي کنه ...
شيطان، براي کنترل يه انسان و علي الخصوص مسلمان ... چاره اي جز شرطي کردنش نداره ... چون مغز شرطي شده، منفعل و وابسته است ... نه در قدرت_عمل ... در فکر و ادراک ... توان اینکه فراتر از اون جایی که هست، بره رو نداره ... جستجوگر نيست ... نوعی بردگی و سکون فکری ایجاد میشه ... و اينها دقیقا خلاف اساس و بنياد بعد سوم وجود انسان هست ...
در برابر اطلاعاتي که کمي سخت باشه احساس خستگي و کلافگي مي کنه ... و براي رشد و حل مساله حتما بايد با اين حس مواجه شد ...
افرادي هستند که در وجوه مختلف مي تونن شرطي نشده باشن ... اما در گروهي که شرطي شدن، اون گروه در مقابل اونها قرار مي گيره ... چون شرطي شدن هاي اونها به چالش کشيده ميشه ...
ذهن شما به يه طور شرطي ميشه ... ذهن مسلمان و فرد ديگه، به طور ديگه ...
شماشرطي_ميشي_که هر عرب و مسلماني تروريست هست ... و اين شرطي شدن تا جايي پيش ميره که حتي ممکنه ناخواسته بچه اي رو با گلوله بزني ...
و اين شرطي شدن براي يه نفر ديگه تا جايي پيش ميره که به اسم اسلام دقيقا درمسيرخلاف اون حرکت مي کنه ... چون ديگه مغز و قدرت پردازشگر نمي تونه بفهمه که داده هايي که اون به اسم اسلام ازش استفاده مي کنه ...
دقيقا بر خلاف اصل اسلام هست ...
و اينجاست که يه بحث پيش مياد ...
آيا اون انساني که شرطي شده ...
در اين شرطي شدن بخش سوم وجودش هم خاموش شده يا نه؟ ...
و اگر اين بخش زنده است، اين فرد چقدر به شرطي شدنش اجازه فعاليت ميده؟ ... و آيا اين انسان حاضره براي در دست گرفتن خودش، در برابر اين قوانين شرطي شده درونش انقلاب کنه؟ ...
چند لحظه مکث کرد ...
ـ حالا دوباره ازت سوال مي کنم ... چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا کني؟ ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
#مردی_در_آینه
☀️ #قسمت_صد_یازده
چشمهای_بینا💥
نمي دونستم چي بايد بگم ...
علي رغم اينکه حالا مي تونستم همه چيز رو با چشم و ديد ديگه اي ببينم اما زبانم بند اومده بود ...
هر چه جلوتر مي رفتيم قدرت کلام، بيشتر از قبل از من گرفته مي شد ... و ذهنم درگيرتر ...
حالا ديگه نمي دونستم چي مي خوام ... در اين شرايط، خواستن امام يعني تبعيت و اطاعت ...
و نخواستن يعني ايستادن در صف انسان هايي که قبلا کنارشون بودم ... پدرم ...
و تمام اونهايي که در شکل دادن افکار شرطي شده من نقش داشتن ... تمام افرادي که من رو تا مرز کشتن يه بچه پيش بردن ...
اما اين بار برگشت توي اون صف، مفهوم ديگه اي هم داشت ...
من به پيامبردرونم خيانت مي کردم ... پيامبري که من رو تا اون مسجد کشيده بود ... پيامبري که خيانت آگاهانه بهش، يعني خالي کردن تير خلاص در فطرت و اساس وجود خودم ...
بدون اينکه قدرت پاسخ داشته باشم ... فقط بهش نگاه مي کردم ...
واقعا تا کجا قدرت حرکت داشتم؟ ...
به من نگاه مي کرد ...
نگاهش در عين صلابت، آرام و با وقار بود ...
و من با خودم آرزو مي کردم اي کاش خودش همه چيز رو از بين افکار و روح آشفته ام مي ديد ...
_و آخرين سوال اين بود ... که چرا اونها دنبال کشتن آخرين امام هستن؟ ... آيا اون فرد خطرناکي هست؟ ...
و اينکه چرا همه چيز رو مخفي مي کنن؟ ...
بله، اون فرد خطرناکي هست اما براي شيطان ...
ظهور اون مرد، يعني حرکت بعد سوم ... و تغيير اين نامعادله ... نامعادله اي که سال ها انسان ها رو با تغييرش به سمت شرطي شدن به دام انداخته ...
ظهور يعني تغيير معادله قدرت به سمت ظرفيت دروني و روح انسان ...
ظرفیت و قدرتی که خدا به انسان هديه داده ...
و خداوند فرمودند من از روح خودم در انسان دميدم ...
اين بعد ...
قدرت تسخير در عالم روح و ماده رو به انسان ميده ... و مغز و فکر رو از حالت شرطي خارج مي کنه ... البته اين به معناي کنار گذاشتن بعد مادي زندگي نيست ...
همون طور که اسلام در باب زندگي ما، احکام فردي و اجتماعي بسياري داره ... و آخرين امام موظف به اداره امور زندگي مادي مردم هست ...
ولي براي ظهور مردم بايد به اين ظرفيت فکري برسن ... که قدرت ايستادن در برابر شرطي شدن رو پيدا کنن ...
و از درون به اين فرياد برسن ...
که خدايا، من حاضرم به خاطر اطاعت از امر تو در برابر خودم بايستم ... و به جاي سجده بر خودم و تبعيت از خواست درون و فرمان هاي شرطي ... بر تو سجده کنم ...
اون لحظه اي که انسان ها به اين شرايط برسن ...
اذن ظهور داده ميشه ... و اولين معجزه پس از ظهور، شکست افکار و معادلات شرطي در وجود پيروان آخرين امام هست ...
و اينطور بهش اشاره شده ... که امام بر سر مردم دستي مي کشن و چشم هاي اونها بينا ميشه ...
بعد سوم، دقيقا نقطه اي هست که انسان بر شيطان برتري پيدا مي کنه ... و دقيقا اون نقطه اي که کل عالم وجود و حتي ملائک به خاطر اون بر آدم سجده کردند ...
برتري بعد سوم و ورود انسان به اين حيطه يعني سجده مجدد کل عالم خلقت ...
و دقيقا شيطان به خاطر همين قسم خورده ... قسم خورده ثابت کنه انسان، ضعيف تر و نالايق تر از اين هست که بتونه به اون نقطه برسه ...
شما ديدي که جوامع مسلمان دور خودشون مي چرخن ...
در حالي که در سمت ديگه، همه چيز در يک روند ثابت قرار داره ... و اين برات سوال شده بود ...
حالا من ازت سوال ديگه اي مي پرسم ...
اگر متوسط سن انسان ها رو در جهان 60 سال در نظر بگیریم ...
با توجه به تفاوت نسل ها ... و تفاوت والدین و فرزندان ...
پس چطور مسيرمقابل، هميشه جريان ثابت و بي تغييري داشته و از نسلی به نسل دیگه همچنان به راهش ادامه داده؟ ...
اگر به سوال شفاف تر بخوایم نگاه کنیم ...
چرا با وجود اینکه هر چند سال، حکومت ها تغيير مي کنن اما يه اصل_درون همه شون ثابت باقي مي مونه ...
اينکه بايد جلوي_ظهور آخرين امام گرفته بشه؟ ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره پنجم 💖 جلد دوم 📌 نام رمان 📝 مردی در آینه 📝 نویسنده:شهیدمدافعحرمسیدطاها ایمانی ☑️
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
👤 #مردی_در_آینه
💥 #قسمت_صد_دوازده
دانه_های_تسبیح💥
اين سوال، جواب واضحي داشت ...
انسان هايي که قابليت دارن در مسير اشتباه شرطي بشن ... هر چند نسل ها تغيير مي کنن ... و جاشون رو به نسل هاي بعد ميدن ... اما کسي که اونها رو شرطي مي کنه در تمام قرن ها #ثابت بوده ... خودش، هدف و شيوه اش ...
کسي که چون بعد مادي و حيواني نداره ...
پس در دايره شرطي شدن قرار نمي گيره ...
شيطان که ظهور آخرين امام براش حکم نابودي و پايان رو داره ...
فکر مي کردم از شروع صحبت زمان زيادي گذشته باشه ...
اما زماني که اون براي نماز از من خداحافظي کرد و جدا شد ...
درک تازه اي نسبت به مفهوم زمان هم در من شکل گرفت ...
گاهي زمان، در عین سرعت، قدرت ثابت شدن داشت ...
اون مي رفت و من فقط بهش نگاه مي کردم ...
مي خواستم آخرين ملاقات مون رو با همه وجود توي ذهن و حافظه ثبت کنم ...
بين جمعيت که از مقابل چشمانم ناپديد شد ...
سرم رو پايين انداختم ...
به روي زمين نشستن عادت نداشتم ... پاهام خشک شده بود ... اما دلم نمی خواست حرکت کنم ...
تک تک اون حرف ها و جملات رو چند بار ديگه توي سرم تکرار کردم ...
و در انتهاي هر کدوم، دوباره سوال بي جوابش توي ذهنم نقش مي بست ...
ـ دوباره ازت سوال مي کنم ... چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا کني؟ ...
و بارها اون سوال رو از خودم پرسيدم ...
حالا مي تونستم وسط تاريکي شب، به روشني روز حقيقت رو ببينم ...
اما بار سنگين سوالش روي شونه هاي من قرار گرفته بود ...
اون زماني اين سوال رو ازم کرد که جواب سوال هاي من رو داده بود ... و اين سوال، مفهومي عميق تر از کلمات به ظاهر ساده اش داشت ...
بلند شدم و راه افتادم ...
آرام، تمام مسير رو برگشتم ... غرق در فکر ...
به محل قرار که رسيدم، ماشين مرتضي ديگه اونجا نبود ...
چند لحظه به اطراف نگاه کردم و دوباره راه افتادم ...
شايد اينطوري بهتر بود ...
در خلوت و سکوت زمان بيشتري براي فکر کردن داشتم ...
هوا گرگ و ميش بود و شعاع نورخورشيد کم کم داشت اطراف رو روشن مي کرد ...
عده اي مثل من پياده ...
گاهي براي ماشين هاي در حال برگشت دست تکان مي دادن ... به زحمت و فشرده سوار مي شدن ...
چند لحظه نگاه مي کردم و به راهم ادامه مي دادم ...
نمي دونستم کسي بين اونها هست که بتونم باهاش صحبت کنم يا نه ...
تقريبا انتهاي اون مسير مستقيم بود ... براي چند لحظه ايستادم و به خیابون خیره شدم ...
موقع اومدن اونقدر سرم به احوال آشفته خودم مشغول بود که حالا ديگه يادم نمي اومد از کدوم سمت اومده بوديم ... فايده نداشت حافظه ام کلا تعطيل شده بود ...
دست کردم توي جيبم و آدرس رو در آوردم ...
و گرفتم جلوي اولين نفري که داشت از کنارم رد مي شد ...
يه مرد جوان با همسر و دو تا بچه کوچيک ... يه دختر کوچیک با موهاي خرگوشي، توي بغلش خواب بود ... با يه پسربچه گندم گون که نهايتا 3 سال بزرگ تر از خواهرش به نظر مي رسيد ...
دست توي دست مادري که به زحمت، دو تا چشمش ديده مي شد ...
ـ ببخشيد چطور مي تونم برم به اين آدرس؟ ...
چند لحظه به من و آدرس خيره شد ... از توي چشم هاش مشخص بود فهميده ازش چي مي پرسم اما انگليسي بلد نيست يا نمي دونه چطور راهنماييم کنه ...
به اطراف نگاه کرد و چند جمله فارسي رو بلند گفت ...
اونهاي ديگه بهش نگاهي کردن و سري تکان دادن ... معلوم شد بین اون جمع هم کسی نیست بتونه کمکم کنه ...
کاغذ رو از دستش گرفتم و با سر تشکر کردم ...
اومدم برم که مچم رو گرفت و اشاره کرد بايست ...
بچه رو داد بغل همسرش و سريع رفت کنار جاده ...
هر چند لحظه يه ماشين رد مي شد و اون براش دست بلند مي کرد ... تا اينکه يکي شون ايستاد ...
يه زن و شوهر جلو، يه پسر نوجوان عقب ...
رفت سمت شيشه و با راننده صحبت کرد ...
و بعد کاغذ رو داد دستش ...
نگاهي به من کرد و در ماشين رو برام باز کرد ...
اشاره کرد که سوار بشم ...
در رو درست نبسته بودي ...
نگاهم رو ازش گرفتم و دوباره به بيرون خيره شدم ... بدون اينکه لب از لب باز کنم ...
ـ داريم ميريم جمکران ... اگه با ما مياي ده دقيقه ديگه حرکت مي کنيم ...
در ميان سکوت من از اتاق خارج شد ... انگار به لب هام وزنه آويزان شده بود ... وزنه سنگيني که نمي گذاشت صدايي از حنجره خسته من خارج بشه ... در رو که بست ...
آخرين شعاع نور راهرو هم خاموش شد ... من موندم ...
با ماه شب 14 که از ميان پنجره، روي وجود خاموشم مي تابيد ...
✍ #شهیدمدافع_طاهاایمانی
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه صلواتی
از اینجا به بالا پی دی اف کتابها قرار دارد
https://eitaa.com/zekrabab125/19274
برای خواندن کتابهای #pdf کلیک کنید👆
با هشتک راحت پیدا میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ #آهایآهای🐢 #بچههااای گلوگلاب🐬
🐑 سلاااام 🐓
🐸 #نقاشی 🐼
🐱 #کارتون 🐰
🐘 #شعر 🐷
🐼 #قصه 🐹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسکار
بفرست برا دوستات😍
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستربین
بفرست برا بفرست 😍
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
4_551902773549990173.pdf
6.82M
#قصه
#جوجه اردک زشت
🐬🐠 @charkhfalak500
🐭🐹🐰 @charkhfalak110
🐞🐌🐛🐝 @zekrabab125
🐔🐣🐜🐍 @zekrabab
🐓🐧🐤🐔🐣🐥🐉🐕🐩🐈🐇🐿
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✋ #آهایآهای🐢 #بچههااای گلوگلاب🐬 🐑 سلاااام 🐓 🐸 #نقاشی 🐼 🐱 #کارتون 🐰
قسمت قبلی کودکان 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23280
داستان کوتا قسمت 591 تا 595 👆
📚📚📚
🔴🔴 6 رمان آماده که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/22906
💚💚💚💚💚
📚📚📚
🔴🔴 8 رمان صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇
https://eitaa.com/zekrabab125/21752
💚💚💚💚💚
https://eitaa.com/zekrabab125/22872
رمان مردی در آیینه جلد 2 قسمت 81 تا 87 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22964
رمان مردی در آیینه جلد 2 قسمت 88 تا 94 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23091
رمان مردی در آیینه جلد 2 قسمت 95 تا 100 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23196
رمان مردی در آیینه جلد 2 قسمت 101 تا 106 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23311
رمان مردی در آیینه جلد 2 قسمت 107 تا 112 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22661
راهنمای خطبههای نهجالبلاغه تا قسمت 175 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22692
خطبه نهجالبلاغه قسمت 176 تا 185 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22760
خطبه نهجالبلاغه قسمت 186 تا 195 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22860
خطبه نهجالبلاغه قسمت 196 تا 205 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/22952
خطبه نهجالبلاغه قسمت 206 تا 215 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23069
خطبه نهجالبلاغه قسمت 216 تا 225 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23147
خطبه نهجالبلاغه قسمت 226 تا 233 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/23286
خطبه نهجالبلاغه قسمت 234 تا 241 👆پایان خطبه
ای که دستت میرسد دستی بگیر👆
عید نزدیکه یک عدهای چشمشان به دست ماست
https://eitaa.com/charkhfalak110/26062
💛چند کلمه حرف خودمونی با اونایی که دستشون به دهنشون میرسه☝️
💖نزدیک عیده، حواسمون یه کم بیشتر به دور و برمون باشه!
✍ 2 دقیقه وقتو نمیگیره حتما 2 پیام رو بخونید👆
ممنون
https://eitaa.com/charkhfalak500/26603
🔴🔴 ختم 67 روز پنجشنبه 👆👆7 ماه رجبالمجرب
✍ ✍ #تلنگر
عـمـــــــــر طـــــــــــلاســـت
از لحـــضهها اســتفاده کـن
یــــک راه پُــرکـــردن وقت
کــــتاب خواندن اســــــت
بـــــا خـــوانــدن داســتانها
فهــــمتان زیـــاد میـــــشود
ســـــرتان هـــم گـرم اسـت
پــــــس اسـتفــاده کـــــنید
حتما دیگران رو به مطالعه
تــــشـویـــــق کــــــنـیــــد
💟 #تادروددیگربدرود بایبای👋
اگه خدا بخواد زودی برمیگردم
.
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 596
دیوانه شدن بهلول
هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید
اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید
خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند
بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد
بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم
هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی !
بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ
اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد !
هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند
فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید
مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است !
خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید !
هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد !
حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد !
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴