سلاااام
در اولین ساعات سال 98 هستیم
الهی امروزتون پر از آرامش و شادی باشه
لحظه لحظه زندگی را از دست ندهید
و آنقدر شاد باشید که آسمان دلتون
از "عشق" بارور شـود
انشاءالله
از امروز زیباتر ، عاشقانه تر و مهربانتر زندگی کنیم
روز اول عید همه را ببخشیم
و با دلی پاک و زلال به استقبال
بهار میرویم
🌞🌺 روزتون مملو از شادی و نشاط 🌸
🎊🎊🎊 #صبح_عید_مبارک 🎊🎊🎊
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 716
بخونید قشنگه ♥️👇
💎 نزدیک عید پدرم ما را به کفش ملی می برد .خودش از پشت ویترین انتخاب می کرد و به فروشنده می گفت اندازه سایز پای ما بیاورد و اصلا سوال نمی کرد که این کفش را دوست دارید یا نه , فقط همیشه می گفت این کفش ها مرگ ندارد .بعدها که بزرگتر شدیم و کمی حریف پدر ,از کفش فروشی کنار شیرینی فروشی فتحی در دم پل کفش می خریدیم . یک سال نزدیک عید یک کفش زرد رنگ با پاپیون سفید از آنجا خریدم .چقدر احساس غرور می کردم .یادم هست از صبح من و پسرعمویم همه لباسها و کفش مان را که برای عید خریده بودیم روی تخت خانه شان مرتب چیدیم و نزدیک تحویل سال ,تند تند آنها را پوشیدیم و به سمت خانه ما دویدیم و به خانه ما نرسیده , پاپیون کفش کنده شد ...
عاشق عید بودم . بوی عید را دوست داشتم . بوی شیرینی ها ,بوی عود و بوی سبزی پلو ماهی مادرم و سفره ای که اولین روز عید پهن می شد و همه فامیل دور آن می نشستند ...
چرا فکر نمی کردیم شاید این روزها تمام شوند ؟ چرا انقدر خاطرمان جمع بود ؟ چرا مواظب لحظه ها نبودیم ؟چرا خوشبختی را عمیق نفس نکشیدیم ؟ که امروز مجبور نباشیم فقط چنگ بیندازیم به گذشته ها ,خیره شویم به آن و زندگی کنیم با آن ...
از کودکی به نوجوانی و جوانی راهی نیست اما همراهانت همیشگی نیستند .در فراز و فرود راه ,خیلی ها را از دست می دهی ...
در یک پاییز سرد , پدر را به دست خاک سپردیم و خودمان را به دست روزگار ...رفت بدون اینکه بگوید با شکسته های قلبمان ,بعد از او , چه کنیم .ما در همین از دست دادن ها بزرگ شدیم , پخته شدیم ,ساخته شدیم .
پدر رفت و من امروز بعد ازگذشت این همه سال , می خواهم بنویسم فقط کفش ملی نیست که مرگ ندارد ,عشق هم مرگ ندارد ,بعضی خاطرات هم مرگ ندارد بعضی قلبها و بعضی آدمها ...بعضی آدمها همیشه در ما زنده اند .
قلب آدمها در کودکی مانند دریاست .وقتی بزرگ شدند قد یک تنگ ماهی می شود . پر از ترک اما نمی پاشد ,نمی گذاریم که بپاشد چون آدم بزرگ ها امیدشان , به همان چند تا ماهی تنگ قلبشان است ...
خدایا هوای ماهی های تنگ قلبمان را داشته باش.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 717
✳️💢ملاقات با امام زمان💢✳️
ملاقات با امام زمان (علیه السلام) در حال نماز ودیدن امام زمان (علیه السلام) در میان زمین وهوا
مرحوم حجة الاسلام آقای شیخ علی کاشانی فریدةالاسلام» می گوید: «یک شب در اطاق پذیرائی مرحوم آیت الله کوهستانی در کوهستان مشغول نماز مغرب شدم، دیدم حضرت بقیّة الله (ارواحنا فداه) تشریف آوردند ودر گوشه اطاق پشت به قبله به نحوی که من در نماز صورت مبارکشان را می دیدم نشسته اند.
من با خودم فکر کردم که اگر نماز را بشکنم وعرض ادب به محضر مقدّسشان بکنم شاید از این عمل من، خوششان نیاید وقبل از آنکه متوجّه ایشان بشوم تشریف ببرند، پس چه بهتر نمازم را نشکنم که اگر اراده فرموده باشند من با ایشان حرف بزنم، تا بعد از نماز صبر می فرمایند».
نماز را خواندم. در بین نماز بعضی از جملات را حضرت با من می گفتند، مخصوصاً جمله «یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة اِرْحَمْ مَنْ لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالْآخِرَة» را که در سجده آخر چون با حال بهتری می خواندم امام هم آن را مکرّر با توجّه وحال بیشتری اداء می فرمودند ولی به مجرّدی که می خواستم سلام نماز را بدهم حضرت ولیّ عصر (صلوات الله علیه) رفتند».
شهید هاشمی نژاد می گوید: «شبی مرحوم استادم «شیخ علی کاشانی فریدةالاسلام» در ایوان اطاق فوقانی که در قم برای زندگی اجاره کرده بودیم، رو به حیاط منزل ایستاده بود وحضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه) را با زیارت «آل یس» زیارت می کرد وبا آن حضرت مناجات می نمود.
من هم در کنار او منقل آتش را برای کُرسی درست می کردم، یعنی آتش را باد می زدم تا برای زیر کرسی آماده شود.
ناگهان دیدم مرحوم استاد تکانی خورد وحال توجّه اش، بیشتر شد وگریه اش شدّت کرد.
من سرم را بالا کردم تا ببینم چه خبر است، با کمال تعجّب دیدم: «حضرت بقیّةالله (ع) در میان زمین وآسمان مقابل استادم ایستاده وبه او تبسّم می کند ومن در آن تاریکی شب، تمام خصوصیّات قیافه وحتّی رنگ لباس آن حضرت را می دیدم».
سپس سرم را پائین انداختم باز دو مرتبه وقتی سرم را بالا کردم آن حضرت را با همان قیافه وهمان خصوصیّات دیدم. بالأخره چند بار این عمل تکرار شد ودر هر مرتبه جمال مقدّس آن حضرت را مشاهده می کردم، تا آنکه در مرتبه آخر که سرم را پائین انداختم متوجّه شدم که استادم آرام گرفت.
وقتی سرم را بالا کردم وبه طرف آن حضرت نگاه نمودم دیگر آن آقا را ندیدم معلوم شد که مناجات استادم با رفتن آن حضرت تمام شده است.
وقتی من واستادم پس از این جریان در میان اطاق، زیر کرسی نشسته بودیم، استادم به گمان آنکه من چیزی ندیده ام می خواست موضوع را از من کتمان کنند.
من ابتداء به او گفتم: «استاد! شما آقا را به چه لباسی می دیدید؟»
او با تعجّب از من سؤال کرد وگفت: «مگر تو آن حضرت را دیدی؟!»
گفتم: «بلی! با لباس راه راه وعمّامه ای سبز وقیافه ای جذّاب که خالی در کنار صورت داشت» وخلاصه آنچه از خصوصیّات در آن حضرت دیده بودم به او گفتم واو مرا تصدیق کرد وتشویق نمود وخوشحال شد که من لیاقت ملاقات با آن امام معصوم (ع) را پیدا کرده ام
📚ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان (علیه السلام)
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 718
💮پادشاهی چهار همسر داشت. او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود. با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار می کرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست و به او از بهترینها هدیه می کرد.
💮همسر سومش را نیز بسیار دوست می داشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی می کرد. اما همیشه می ترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود.
💮 همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه می شد، فقط به او اعتماد می کرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک می کرد.
💮 همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست می داشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد.
💮روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجب بود و با خود می گفت: «من چهار همسر دارم، اما الان که در حال مرگ هستم، تنها مانده ام.»
💮بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت: «من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه می شوی؟»
او جواب داد: «به هیچ وجه!» و در حالی که چیز دیگری می گفت از کنار او گذشت. جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت.
💮پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت: «در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟» او جواب داد: «نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد.» قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد.
💮بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت: «من همیشه برای کمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه من می آیی؟» او گفت: «متأسفم، در این مورد نمی توانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم» جواب او همچون گلوله ای از آتش پادشاه را ویران کرد.
💮ناگهان صدایی او را خواند: «من با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقی نمی کند به کجا روی، با تو می آیم.» پادشاه نگاهی انداخت، همسر اولش بود. او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه با اندوهی فراوان گفت: «ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه می کردم.»
👌پند:
همه ما در زندگی چهار همسر داریم:
🔴همسر چهارم، مانند جسم ما است اصلا اهمیت برای او ندارد که چه قدر تلاش می کنیم تا جسم ما خوب به نظر آید و هنگامی که بمیریم ما را ترک می کند.
🔴همسر سوم مانند شأن و موقعیت و دار و ندار ما است و موقع مرگ ما را ترک می گویند.
🔴همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند و موقع مرگ بر سر مزار ما می آیند.
🔴همسر اول روح ما است چیزی که در هنگام لذت های خود او را از یاد می بریم و به دنبال مادیات و ثروت هستیم!
پس اجازه ندهید ثروت، قدرت و خوشی مرا از توجه به همسر اول باز دارد چرا که او همه جا همراهمان است. از همین امروز شروع کنیم و به غذای روح فکر کنیم تا در هنگام سفر ابدی، همراهی زیبا و آشنا داشته باشیم.
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 719
👈 بنده و مولا
فردی می گفت: در فصل زمستان غلامی را دیدم که لباس کمی برتن داشت، از او پرسیدم: چرا لباس کافی نپوشیده ای؟ گفت: لباسی در اختیار ندارم. گفتم: چرا از کسی طلب نمی کنی؟
غلام گفت: «بنده حق ندارد به غیر از مولایش از کسی چیزی بخواهد.» گفتم: راست گفتی، چرا از مولایت تقاضا نمی کنی؟ گفت: مولایم مرا در این حال می بیند، اگر می خواست به من می داد.
این صحبت با او بسیار در من اثر گذاشت.
«فهمیدم که راه و روش بندگی در پیشگاه مولای حقیقی (یعنی خداوند متعال) راه و روش این غلام است».
📗 #بندگی_راز_آفرینش
✍ شهید آیت الله دستغیب
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
#بچهداستان 720
💭 دختری یک تبلت خریده بود.
پدرش وقتی تبلت را دید پرسید:
وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟
دختر گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.
💭 پدر: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟
دختر: نه!
پدر: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟
دختر: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.
💭 پدر: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟
دختر: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم.
پدر: کاور که کشیدی زشت شد؟
دختر: به نظرم زشت نشد؛ ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم میکنه می ارزه.
💭 پدر نگاه با محبتی به چهره دخترش انداخت، و فقط گفت:
"حجاب" که میگن یعنی همین"
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴