خطبه149مطالبصلواتی.mp3
387.2K
نهج البلاغه
خطبه ۱۴۹-پيش از وفاتش
ياد مرگ
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه150مطالبصلواتی.mp3
462.8K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۰-اشارت به حوادث بزرگ
آينده بشريت و ظهور حضرت مهدي (عج)
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه151مطالبصلواتی.mp3
665.7K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۱-فتنه هاي آينده
ارزش شهادتين
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه152مطالبصلواتی.mp3
534.7K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۲-ستايش خدا
خداشناسي (شناخت صفات خدا)
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه153مطالبصلواتی.mp3
604.3K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۳-صفات گمراهان
وصف گمراهان و غفلت زدگان
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه154مطالبصلواتی.mp3
424.1K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۴-در فضائل اهل بيت
ضرورت پيروي از امامان دوازده گانه
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
خطبه155مطالبصلواتی.mp3
542.8K
نهج البلاغه
خطبه ۱۵۵-در آفرينش خفاش
وصف پروردگار
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره هفتم 💖 📌 بنام 📝 یک فنجان چای با خدا 🌸 نویسنده: زهرا اسعدبلنددوست
ا🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
ا🌺🍃🌺
ا🍃🌺
ا🌺
☕️ #یک_فنجان_چـــــای_با_خدا☕️
قسمت #هفتاد_و_هشتم
آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاشهایش را فراری داده بود، سخت تر از مردن، گریبانم را میدرید اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟؟😣
👈مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام..😢😥
کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند.
هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد
و دانیال کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد.
مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزین شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابلِ دیدگانم هجی میشد.😢
اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد، چه بر سرِ مهربانی اش میآورند..؟؟
اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟؟
هر چه بیشتر فکر میکردم، حالم بدتر و بدتر میشد..
تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ایی راحتم نمیگذاشتم..
تکه تکه کردن ِیک مردِ زنده با اره برقی و التماسها و زجه هایش..😣
سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر..😨
زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی ..😧
بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت..😰
حسام.. قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟؟
نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد.. احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح فقط دعا میکردم.😢🙏
و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا، این آشفته حالی را به پایِ شکرآّب شدن بین خواهر و برادریمان میگذاشت و دانیالی تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد.که اگر بفهمد، گوشهایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش..
باید نفس میگرفتم.. فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر، برق شد در وجودم.
نماز.. ✨من باید نماز میخواندم..✨
نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود.
بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست، سرش را قاب گرفته بود.
_یادم بده چجوری نماز بخوونم..
با تعجب😳 نگاهم کرد و من بی تامل دستش را کشیدم. وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت، دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ میگذشت
💖و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم.💖
در اتاق ایستادم و 💎چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم.
🌴مهرِ به یادگار مانده از حسام 🌴را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم.
سکوت را شکست 😳
_منظورت از این مهر اینکه میخوای مثه شیعه ها نماز بخوونی؟؟
و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی، از پدر به ارث به برده بود..
محکم جواب دادم که آری..
که من ❤️شیعه ام ❤️و شک ندارم.. که اسلام بی علی، اصلا مگر اسلام میشود..؟؟😊👌
و در چهره اش دیدم، گره ایی که از ابروانش باز و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد.😍☺️
_فکر نکنم زیاد فرقی وجود داشته باشه..
صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی..👇👇👇👇👇
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره هفتم 💖 📌 بنام 📝 یک فنجان چای با خدا 🌸 نویسنده: زهرا اسعدبلنددوست
پروین آمد
و دانیال تک تک سوالهایم را از او پرسید و من تکرار کردم
✨آیه به آیه،
✨سجده به سجده،
✨قنوت به قنوت، ❤️شیعه گی را..❤️
آن شب تا اذان صبح، شیعه وار نماز خواندم و عاشقی کردم.😍😢🙏اشک ریختم و خنجر به قلب،
👈دراولین مکالمه ی رسمی ام با خدا، شهادت طلب کردم برایِ مردی که حالا به جرات میدانستم ، دچارش شده ام.👉
صدای الله اکبر که از گلدسته ی مسجد، نرم به پنجره ی اتاقم انگشت کوبید، دانیال با گامهایی تند وارد شد و گوشی به دست کنارِ سجاده ام نشست.
رنگِ پریده اش، درد و تهوع را ناجوانمردانه سیل کرد در تارو پودِ وجودم..
بی وزن شدم و خیره، گوش سپردم به خبری از شهادت و یا… اسارات.
و دانیال نفسش رابا صدا بیرون داد.
_پیدا شد..دیوونه ی بی عقل پیداشد..😄
پس شهادت، نجاتش داد.😊
تبسم، صورتِ برادرم را درگیر کرد
_سالمه.. و جز چندتا زخم سطحی، گرسنگی و تشنگی، هیچ مشکلی نداره..
گیج و حیران، زبان به کام چسبیده جملاتش را چند بار از دروازه ی شنواییم گذراندم.
درست شنیده بودم؟؟ حسام زنده بود؟؟
👈خدا بیشتر از انتظار در حقم خدایی کرده بود.👉
دانیال گفت که در تماس تلفنی با یکی از دوستان، برایش توضیح داده اند که حسام دو روز قبل برایِ انجام ماموریت وارد منطقه ایی میشود که با پیشروی داعش تحت محاصره ی آنها قرار میگیرد. و او وقتی از شرایطش آگاه میشود، خود را به امید نجات در خرابه ها مخفی میکند.
که خوشبختانه، نیروهایِ خودی دوباره منطقه را پس میگیرند و حسام نجات پیدا میکند. و فعلا به دلیل ضعف بستریست..
من اشک دواندم در کاسه ی چشمانم از فرطِ ذوق..پس میتوانستم رویِ دوباره دیدنش حساب باز کنم..😍😢
سر به سجده در اوج شرم زده گی، خدا را شکر کردم..😊🙏
این مرد تمامِ ناهنجاریِ زندگیم را تبدیل به هنجار کرد..
و من تجربه کردم همه ی اولین هایِ دنیایِ اسلامی ام را با او..
✨قرانی که صدایش بود..
💎حجابی که به احترامش بود..
🌟نمازی که نذر شهادت بود..
او مرد تمامِ نا تمامی هایم بود..و عاشقی جز این هم هست..؟؟
ادامه دارد ...
#نویسنده_زهرا_اسعد_بلند_دوست
.•°°•.💞.•°°•.
💛 💚
`•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🔰 #کاملترین_دعا 🔰
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
@zekrabab125 داستان و رمان،
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
@zekrabab نهجالبلاغه روان)صلواتی)
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴