eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
860 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💟💟 دوازدهمین کتاب صوتی = مسائل خانواده👇👇استاد رحیم‌پور https://eitaa.com/zekrabab125/28182 مسائل خانواده قسمت 1 و 2 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28277 مسائل خانواده قسمت 3 و 4 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28363 مسائل خانواده قسمت 5 و 6 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28447 مسائل خانواده قسمت 7 و 8 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28522 مسائل خانواده قسمت 9 و 10 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28608 مسائل خانواده قسمت 11 و 12 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28675 مسائل خانواده قسمت 13 و 14 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28727 مسائل خانواده قسمت 15 و 16 👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28794 مسائل خانواده قسمت 17 و 18👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28881 مسائل خانواده قسمت 19 و 20👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28992 مسائل خانواده قسمت 21 و 22👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29073 مسائل خانواده قسمت 23 و 24👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29148 مسائل خانواده قسمت 25 و 26👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29247 مسائل خانواده قسمت 27 و 28👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29345 مسائل خانواده قسمت 29 و 30👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29415 مسائل خانواده قسمت 31 و 32👆👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29495 مسائل خانواده قسمت 33 و 34👆👆
🔴 شروع رمان جدید بنام ، مورد تأئید رهبر عزیزمان🌷👇👇 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 👇حتما بخونید https://eitaa.com/zekrabab125/28891 چهاردهمین رمان( )صفحه 1 تا 7 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/28995 چهاردهمین رمان( )صفحه 8 تا 14 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29076 چهاردهمین رمان( )صفحه 15 تا 20 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29151 چهاردهمین رمان( )صفحه 21 تا 26 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29252 چهاردهمین رمان( )صفحه 27 تا 33 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29348 چهاردهمین رمان( )صفحه 34 تا 39 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29418 چهاردهمین رمان( )صفحه 40 تا 45 👆 https://eitaa.com/zekrabab125/29502 چهاردهمین رمان( )صفحه 46 تا 51 👆
https://eitaa.com/zekrabab125/29510 4 کتاب مجازی=ماه رمضان*ویژه دانشجویان و مبلغان و طلاب + صرف افعال خیلی کاربردی + ازدواج آسان + توضیح‌المسائل جامع 👆👆
https://eitaa.com/charkhfalak500/28696 🔴 ختم 123 روز یکشنبه 👆 6 رمضان‌ الکریم 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 💚💚 #توجه کنید👇👇 #بهترین_چله_در_بهترین_ماه‌های_سال👇شروع از 21 شعبان تا روزعیدفطر 👇حتما دنبال کنید https://eitaa.com/charkhfalak110/31868 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 ♦️ تا جایی که توان دارید وقت دارید این ختمها را در این ماه عزیز دنبال کنید..!!؟؟ برای آماده کردن جسم‌وروحتان خوب است ، و با آمادگی کامل به مهمانی خدا بروید .. ان‌شاءالله ، 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅طرح افطاری ساده جمعیت دینی مهربانی به نیت فرج... گزارش افطار سوم🛎 #امروز با همکاری بچه های موسسه ؛توفیق افطاری دادن به ۵ منطقه ی تحت پوشش مهربانی به نیت فرج را داشتیم.. 🔰مجموع ۱۵۰۰ پرس حلیم جهت افطارتوزیع شد روستای قرقی مسجدابوالفضلی / روستای تبادکان / صبای ۶۹ مسجدقمربنی هاشم/ توس ۱۲۸ مسجدحسن عسکری/ طبرسی شمالی۵۶ مسجد امام رضا/ 🙏تلاش مااین است امسال تمام ماه رمضان به مددجوهایمان افطار بدهیم 🙏مومنینی که تمایل به کمک جهت سفره های افطاری دارند؛ به ۲ شکل میتوانندمارایاری کنند👇 ۱_(خادم یاری)حضور جهت آماده سازی سفره های افطار درخانه های(شعبه های)موسسه ۲_واریزی کمک نقدی جهت خرید سبزی ونان وپنیربهشماره کارت ۵۰۴۷۰۶۱۰۲۵۱۷۱۳۹۴ 🌼فرصت ها به زودی از دست میرود🌼
✨لینک گروه مهربانی به نیت فرج در ( #ایتا ) 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2413625355Ce43ad1e3bd 🔴🔴 فعالیتها و کمکهای و خریدها و بسته‌بندی کردن سبدهای غذایی ویژه ماه رمضان جدید و قدیم را در گروه ببینید و کلیپ تهیه واهدای بسته های رمضان الکریم سال۹۸ 👆دیدنش ثواب دارد👆 جمعیت دینی خیریه مهربانی به نیت فرج امام زمان عج... https://t.me/joinchat/BDuwikK-DvXlaG2ZKi-alg لینک در تلگرام👆👆 #دعوت_دوستان_آشنایان_خیرین شادی روح همه #شهدا#اموات_خیرین_مجموعه مهربانی بنیت فرج فاتحه الاخلاص مع صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 👆👆👆 🌺🌺نمازشب فراموش نشود 💚 اعمال کامل خواب.. 💛 70 فایده وفضیلت درنماز شب ... 💙 اعمال نمازشب.. 🌙🌟💫🌛این شبها بیشتر بیدارید ✍ نمازشب 10 الی 15 دقیقه طول میکشه حتما امتحان کنید..👆👆 🙏التماس دعا دارم
جلسه 7 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ 😊سلامی دوباره هفتمین شبیه که من مهمون این کانالم و قرار شد امشب برچسب‌ها را براتون توضیح بدم توی برچسب‌ها شعرهای تک بیتی و مهندسی شده، درباره موضوع حجاب، چاپ شده این برچسب‌ها شفاف و قابل نصب پشت خودرو هستند (این اشعار مستقیم به موضوع حجاب اشاره ندارد اما در این برچسب ها هشتک حجاب وجود دارد تا مشخص شود کنایه شعر به چه موضوعی است). 🔸این طرح طبق برنامه قراره بصورت مداوم ادامه داشته باشه و ما کانال به کانال پیش میریم تا تعداد قابل توجهی از خودرو های کشور را پوشش بدیم و فضای جامعه کاملا قدرتمند تحت تاثیر قرار بگیره. ▫️علت انتخاب قالب شعر اینه که شعر اثر گذاری بیشتری داره ♦️با فراگیر شدن این طرح در سراسر کشور، جهت فشار اجتماعی تغییر خواهد کرد (ان شاالله) و در جهت تقویت هر چه بیشتر عفاف و حجاب قرار خواهد گرفت و کم کم افراد بد حجاب احساس می کنند که گرچه افراد جامعه نسبت به بدحجابی چندان واکنش سختی نشان نمیدن، اما موضوع رعایت حجاب برای جامعه بسیار مهمه و عملکرد افراد بدحجاب با حساسیت زیر ذره بین افکار عمومیه. 👌این یعنی یک طرح فرهنگی جدی و مردمی برای اصلاح وضع حجاب در کشور. اشعاری که برای مرحله اول انتخاب شده👇 1⃣رخ نمایی کرد گل، این شد دلیل چیدنش 🔹هر که باشد جلوه گر، از ریشه می گردد جدا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 2⃣ای خوشا آنکه میان هوس خویش و خدا 🔹از سر خویش گذشت و نفس یار گزید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 3⃣بلبل از صوت خوش خود به قفس افتاده هرکه زیبا بکند جلوه گرفتار شود 🔹 افرادی هم که دوست ندارند از اشعار بالا استفاده کنند، می تونند از لوگوی پویش که در قالب برچسب چاپ شده، استفاده کنند. 👋فردا شب بیشتر توضیح میدم ۷ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرکی ۱۰ دقیقه وقت داره و میخاد همه ی توضیحات را یه جا بخونه به این آی دی مراجعه کنه @hemayat_puyesh ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 981 💠پیرزنى به حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رسید، علاقه من بود که اهل بهشت باشد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود. او گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشى او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه مى کنى ؟ گفت : گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود. بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود. حضرت فرمود: سیاه نیز به بهشت نمى رود. بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند. عباس عموى پیامبر آنها را در حال گریان دید. پرسید: چرا گریه مى کنید؟ آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند. عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد. حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود: پیرمرد هم به بهشت نمى رود. عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت . سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست ، آنها را خوشحال نمود و فرمود: خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى که تاجى به سر دارند وارد بهشت مى کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه . 📚بحارالانوار، ج 103، ص 84. ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 982 همسرم اجازه داد یک شب را با زن دیگری باشم ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که ۱۹ سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیرمنتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند، به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم… وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم. و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خانواده نیست. زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به ديگران واگذارد ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 983 ✅حکایت تاجر متوكل ✍در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر. سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی. تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم. چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود. تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود. 💥آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است. 📚 خزينه الجواهر، ص ۶۷۹ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 984 🌺 شخصی در مدینه مدرسه‌ای تأسیس کرد و به آموزش کودکان مشغول بود. روزی یکی از فرزندان امام حسین علیه‌السلام به مدرسه‌ی وی رفت و آیه شریفه الحمدالله‌رب‌العالمین را آموخت. وقتی به منزل برگشت، آیه را تلاوت کرد و معلوم شد آن را در مدرسه‌ای از معلم آموخته است. امام حسین علیه‌السلام هدایای زیادی برای معلم فرستاد به طوری که موجب شگفتی عده‌ای از یاران آن حضرت گردید. آنها نزد امام آمدند و عرض کردند: آیا آن همه پاداش به معلم رواست که شما در برابر آموزش یک آیه، این همه هدیه برای معلم فرستاده‌ای؟! ✨حضرت فرمود: آنچه که دادم چگونه برابری می‌کند با ارزش آنچه که او به پسرم آموخته است. ایشان با این کار ارزش والای معلم را به تمامی یاران و پیروان خود گوشزد نمود. ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 985 وقتی که خیلی بچه‌تر از الان بودم یکی از رفقا داستان این نوکر با اخلاص اباعبدالله علیه‌السلام رو برام تعریف کرد و از همون موقع شیفته این مرد شدم. حاج تقی شریعت از همون دوران جوانیش عهد کرده بود تا آخر عمرش برای سیدالشهداء علیه‌السلام پیراهن مشکی بپوشه... چند سال بعد میره مکه برای حج و طواف خانه خدا، همه مردم با لباسای احرام و یکدست سفیدپوش آمده بودند دور کعبه طواف کنند یه وقت شرطه‌ها دیدن یه نفر با پیراهن مشکی لای جمعیت داره دور خونه خدا طواف می‌کنه و حسین حسین میگه شرطه‌ها آمدن که بندازنش بیرون یهو درگیری پیش میاد و شرطه‌ها حاج تقی رو می‌زنند و حاج تقی از فرط کتک خوردن بیهوش میشه حاج تقی رو میبرن بیمارستان وقتی که به هوش میاد می‌بینه لباسشو از تنش درآوردن و دور انداختن و لباس بیمارستان تنش کردن این صحنه رو که می‌بینه شروع می‌کنه به داد و بیداد و بیمارستانو میذاره روی سرش که لباس مشکی منو چرا دور انداختید و می‌شینه کلی گریه می‌کنه و از هوش میره! توی عالم رویا حبیب ابن مظاهر علیه‌السلام میاد عیادته حاج تقی و می‌فرماید: حاج تقی پاشو اربابت سیدالشهداء علیه‌السلام دارن تشریف میارن به عیادتت حاج تقی میگه من با همه قهرم و دیگه کاری به کسی ندارم این بار خود سیدالشهداء علیه‌السلام وارد شدن و فرمودن آقاتقی پاشو اومدم عیادتت حاج تقی با بغض و گریه رو به سیدالشهداء علیه‌السلام می‌کنه و با زبون آذری عرض می‌کنه: "باشوآ دولانیم آقاجان" ولی من با شما قهرم مگه من با شما عهد نبسته بودم تا آخر عمر از غم شما پیراهن سیاه بپوشم پس چرا اجازه دادین پیراهنمو از تنم در بیارن و دور بندازن؟! سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود آقاتقی این پیراهن مشکی‌ای که تا الان تنت بود رو خودت دوخته بودی بیا این پیراهن مشکی‌ای رو که مادرم با دست شکستش برات دوخته رو ازم بگیر و اینو تنت کن حاج تقی تا آخر عمرش اون پیراهن مشکی رو که حضرت علیه‌السلام بهشون عطا کرده بودن رو توی حسینیه‌شون نگهداشت و وقتی که خواستن خاکش کنن با پیراهن مشکیش دفنش کردن و کفنش هم بوریا بود. آقا جان بمیرم برات به نوکرات پیراهن هدیه میدی ولی خودت بی‌کفن و بی‌پیراهنی😭💔 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانال شوید ❣ با مدیریت
#دوازدهمین #کتاب_PDF #کتاب_صوتی🎤🎼🎶 💐 #مسائل_خانواده ✍ استاد رحیم پور 📢📢📢 #چهل_قسمت .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰
39مسائل_خانواده_حیا_استاد_رحیم_پور.mp3
254K
🔴🔴حتما حتما همسران گوش کنند🔴 🌼💞 #مسائل_خانواده 🌼💖 👈 استاد رحیم پور #قسمت_سی‌وپنج .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
40فساد_جنسی_خانواده_استاد_رحیم_پور.mp3
258.3K
🔴🔴حتما حتما همسران گوش کنند🔴 🌼💞 #مسائل_خانواده 🌼💖 👈 استاد رحیم پور #قسمت_سی‌وششم .•°°•.💞.•°°•. 💛 💚 `•.¸ ༄༅ #اللهم_عجل_الولیک_الفرج 🔰 #کاملترین_دعا 🔰 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب صلواتی 💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟🔵💟
📣 #رمان شماره #چهارده 🌷 #رمان_مفهومی_شهدایی ❤️ بنام #رمان_دختران_آفتاب 📝 نوشته ی: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 📓 تعداد صفحات 171
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ در خلال يك لقمه همبرگر و يك برگ كاهو گاهي سر خود را ميگرداندند تا با مردي كه درمقابل همبرگر و سالادش نشسته بود، سختي مبادله كنند. در اثنايي كه نور تمنايي محبت از مردمك چشمشان ساطع بود، نوري كه مرد به ديدگانش پاسخ نمي داد؛ زيرا از تقاطع تير مژگان هراسان بود. بعد از جايي بر مي‌خواستند، به شتاب حساب ميز را مي‌پرداختند و از فروشگاه «ماسي» چند شيء مورد نياز خود را باعجله خريداري مي‌كردند و لحظه اي هم به پيش بندهاي مردانه مي‌نگريستند كه تابلوي بزرگي با اين نوشته دربالاي آن‌ها جلب توجه مي‌كرد: (يكي از پيش بند‌هاي مردانه را براي شوهرتان كه در آشپزي به شما كمك مي‌كند، خريداري كنيد. ) سپس به سرعت به ادارات غرق نور خويش باز مي‌گشتند تا بار ديگر آن مبارزه تمسخر آميز خود را عليه جنس مرد كه خواهي نخواهي موفقيت آميز بود از سر گيرند.) ثريا كمي صبر كرد. مكث كرد. انگار شك داشت يا چيزي بود كه جلوي خواندنش را مي‌گرفت؛ جلوي حرف زدنش را. چيزي در گلويش! هر چيزي بود، روي چشم‌هايش اثر مي‌گذاشت. نگاهش غمگين بود.😒 ولي در لحنش ذوق و اشتياق غريبي موج مي‌زد. انگار لذت مي‌برد از خواندن اين متن😟 –غيرازجايي كه آگهي فروشگاه ماسي را مي‌خواند (يكي از پيش بند‌هاي مردانه را براي شوهرتان كه در آشپزي به شما كمك مي‌كند، خريداري كنيد.) كمي صبر كرد. دو صفحه ديگر را ورق زد. آب دهانش را به زحمت قورت داد. - دو ،سه صفحه بعد ادامه زندگي اين زن‌ها رو اين طوري تو صيف مي‌كنه: (شامگاهان هنگامي كه مترو آنان را همچون اژدهايي به درون خود فرو مي‌برد تا آنان را در مقابل آپارتماني كه با پول اين همه آزادي و استقلال خريداري كرده بودند، دوباره از درون خود فرو ريزد، غم و افسردگي جانكاهي قلب و مغزشان را فرا مي‌گرفت و گفتي تمام شهر نيويورك از اثر آه‌هاي خشم آلود آنان به ارتعاش در آمده است. بدين طريق بار ديگر فرار از خانه را بر قرار ترجيح مي‌دادنند و مجددا سوار مترو مي‌شدند و در مقابل يك سينما يا يك ( (با) ) فرود مي‌آمدند و چند گيلاس ويسكي مي‌زدند و بار ديگر به اين حقيقت تلخ مي‌انديشيدند: اين پيروزي كه توجه تمام جهانيان را به خود جلب كرده است تا چه اندازه براي آنان گران تمام مي‌شود. آري در مقابل اين مرداني كه در زن، حتي در منشي‌هاي خودشان تنها يك ( (مادر) ) تجسس مي‌كنند، زنان امريكايي نفوذ فراوان و خود كفايتي شاياني به دست آورده اند، ولي در عين حال از ته دل آرزو مي‌كنند چه خوب بود فروتني را جانشين غرور مي‌كردند و در اين جهان مرد وفاداري داشتند! زيرا درست است كه هيچ كس نمي تواند خويشتن را از قوانين آهنين جامعه رهايي بخشد، ولي در عين حال كاملا صحيح است كه انسان نمي تواند احساسات خويش، حتي ساده ترين عواطف خويش را پايمال كند. ) ثريا ديگر نخواند. صفحات كتاب را محكم به هم كوبيد. شرق! كتاب بسته شد. همچنان سرش پايين بود. 😔سرش را بلند نمي كرد. شايد مي‌خواست چيزي را كه در چشم‌ هايش بود، پنهان كند. من كه نفهميده بودم بالاخره او چه مرگش است!؟ 👈هر كس به نگاه مي‌كرد، مطمئن مي‌شد كه از آن عشاق سينه چاك غرب است، اما انگار اين طور هم نبود!👉 شايد او هم دريكي از خانواده‌هاي مادر سالار زندگي مي‌كرد. فاطمه حواسش به ثريا بود به زحمت نگاهش را از او مي‌گرفت و رو به بچه‌ها كرد: فاطمه- مطلب جالبي بود! 😊خيلي جالب! حداقل براي من كه اين طور بود. نشون مي‌داد حتي بعضي از خود متفكران غرب خود سردمداران و مدافعان فمينيسم هم فهميدن كه اشتباه كردن؛ 😏فهميدن هنوز هم به زن ظلم مي‌شه. ولي دليلش رو نمي دونن. شايد اگه مي‌دو نستن، مي‌تونستن كاري كنن. استاد ما مي‌گفت كشورهاي غربي چون ديرتر از بقيه ملت‌ها به مقام زن آگاهي پيدا كردن، مي‌خوان با اين جنجال‌هاي تبليغاتي عقب ماندگي شون رو به نحوي جبران كنن. ولي چون به جنبه‌هاي انساني و معنوي زن توجه نمي كنن، برداشت‌هاي الان اون‌ها هم اشتباهه. من فكر مي‌كنم براي همين هم هست كه هنوز هم نمي تونن به زن‌ها كمك كنن. يادمه استادمون تاكيد مي‌كردن كه {در مورد مسئله زن اين ما نيستيم كه بايد از موضع خودمان دفاع كنيم، اين فرهنگ منحط غرب است كه بايد از خو دش دفاع كند.}😏✌️ عاطفه گفت: - از بس اومد دم در مدرسه ما ايستاد و پشت سر ما راه افتاد، كار دست خودش داد! يه روز چند تا از مغازه دارهاي اطراف مدرسه يقه اش رو گرفتن: «مزاحم دختراي مردم مي‌شي مارمولك؟» و بعد هم يه فصل كتك مفصل زده بودندش. ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125 @zekrabab
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 ☀️ ☀️ 🔸 🔸 ولي پسره لجباز و يه دنده باز هم نگفته بود كه داداشمه! 😕وقت و بي وقت پيدايش مي‌شد. هر جا مي‌رفتم مواظبم بود. البته بگم ها! منم خيلي ناراضي نبودم. اين طوري بيشتر احساس امنيت مي‌كردم. هيچ وقت نمي ذاشت تنها از خونه بيرون برم. هر جا مي‌خواستم برم، باهام مي‌آمد. اگر هم نبود بايد صبر مي‌كردم تا مي‌اومد. هيچ كس ديگه رو هم قبول نداشت. حتماً بايد خودش باشه. امان از روزي كه جرئت مي‌كردم و تنها مي‌رفتم. شلوغ بازي در مي‌آورد كه اون سرش ناپيدا بود. مي‌گفتم « آخه از كي مي‌ترسي؟ مي‌گفت « از مردم»مي‌گفتم« بابا جون مردم هم مثل خودمونن. ما هم جزو مردميم » مي‌گفت «نه! آبجي هنوز اين مردم نامرد رو نشناختي مثل گرگ مي‌مونن. به اين قيافه آرومشون نگاه نكن اداي ميش رو درميارن. تنها گيرت بيارن، كارت تمومه»خلاصه اومدنش يه جور بود. نيومدنش يه جور ديگه! وقتي هم كه باهام بود، امان از موقعي كه كسي جرئت مي‌كرد به ما چپ نگاه كنه! مي‌خواست چشمهايش رو دربياره☺️ گفتم خب! حالا از چي مي‌ترسي؟ حالا كه اين جا نيست!🙁 نگاهي به سمت پنجره كرد، نگران بود! -كي گفته كه نيست، تو چه مي‌دوني؟ اين جاست؟!😨 وحشت كردم. نگاه ديگري به پنجره كرد. صدايش را پايين آورد. مثل اين كه مي‌ترسيد كسي صدايش را بشنود مطمئن نيستم! فكر كنم اين جا باشه. از همين جا هم احساسش مي‌كنم خيالم راحت شد«اين عاطفه هم چه قدر ترسوست!»😕 اوه! فقط فكر مي‌كني؟ برو ببينم بابا تو هم بي خودي برادرت رو « لولو» كردي😄 نه! يواش! صدايت رو بياور پايين. ديدمش!😐 دوباره وحشت كردم. « اگه واقعاً اين جا باشه چي؟ مي‌گه اون رو ديده! » ديديش؟! كي؟ كجا؟ چه طوري؟ 😳😨 پوزخند زد حالا تو چرا مي‌ترسي؟!چرا هول كردي؟😏 من! نه! چرا سر حرف رو برمي گردوني! بگو ببينم كجاست؟ ديروز عصر كه زنگ زدم، مامانم گفت قراره مسعود بياد مشهد. آدرس رو هم قبلاً از من گرفته بود😕 خب حالا كه اومده؟! مطمئن نيستم. امروز صبح كه از پنجره‌هاي رو به خيابان پايين رو نگاه مي‌كردم، يه لحظه يكي رو ديدم شبيه اون. فكر كنم خودش بود! من هنوز هم هست؟ عاطفه- نميدونم؟ بايد دوباره برم نگاه كنم. شايد باشه عاطفه كه بلند شد رفت، نفس راحتي كشيدم! « آخيش! چه قدر مرا ترساند. ولي نكنه حرفهايش راست باشه؟ اگر اين جا باشد چه؟ » عاطفه آمد نشست. پرسيدم چي شده؟ بود؟ نه، فعلاً كه نبود! ممكنه جايي قايم شده باشه، يا رفته باشه و برگرده.😕 حالا چي شده؟ چي مي‌خواي؟ دوباره اطرافش را پاييد. ميخوام برم بلوز مشكي بخرم. دانشگاه كه نداشتم، اوني رو هم كه اصفهان دارم، برام كوچك شده.مامانم ديروز گفت يكي از همين جا بخرم اين همه جنجال فقط براي همين بود! » برو بخر ديگه!😟 تنها؟!😳 «تنها» را چنان گفت كه انگار به او گفتند برو تو دل شير! اگه مي‌خواستم تنها برم كه سراغ شماها نمي اومدم من-ولي عاطفه جان چطوري بهت بگم؟! شرمنده ام! مانتوم رو شستم، هنوز خيسه!😅 عصباني شد. مثل بمب منفجر شد.😠 مسخره كردي؟ يه ساعت آدم رو سين جيم مي‌كني، از زير زبون آدم حرف مي‌كشي، بعد هم آدمو ميذاري سركار. آره ارواح عمه ات! من خودم عالم و آدم رو مي‌ذارم سر كار، حالا تو منو بازي مي‌دي سعي كردم آهسته صحبت كنم خيلي خوب! مي گي چي كار كنم؟ عاطفه-زودتر ميگفتي ما اين قدر آبروي خودمون رو نميبرديم!😕 چه مي‌دونستم باهام چه كار داري؟ حالا هم طوري نشده. با يكي ديگه برو😊 عاطفه-تو كه ديدي من سراغ همه رفتم، همه شون گفتند«نه»! بي محابا و بلند حرف مي‌زد. انگار نه انگار كه اتاق پر بود راحله خانوم كامپيوتره ديروز تا حالا با عالم و آدم قهره. انگار تقصير ماست كه اون زن خلق شده! فقط داره كتاب مي‌خونه!😐 راحله از زير چشم نگاهي به عاطفه كرد، عاطفه متوجه نشد. شايد هم متوجه شد و به روي خودش نياورد عاطفه- فهيمه خانم هم كه مثل هميشه خسته ان. بيرون هم شلوغه، گرمه، پر از دوده، چه مي‌دونم سر و صداست كامپيوتر كلافه مي‌شن سميه هم كه ديشب حرم بوده، خوابيده! فاطمه هم رفته پايين چه مي‌دونم عزاي من رو بگيره. ثريا خانم رو هم كه مي‌بيني ديگه! دارن ورزش مي‌كنن. مي‌خوان هيكلشون خوش فرم بشه تا تحويلشون بگيرن! تو هم كه يه جور ديگه بهونه مي‌آري! به شما هم مي‌گن رفيق! اَه! اين را گفت و برگشت. فاطمه را كه ديد يكهو آرام شد. فاطمه در دهانه در ايستاده بود، يك سيني پر از ميوه هم دستش بود. با نگاه خيره اي عاطفه را مي‌پاييد! نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀 ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @charkhfalak500 @charkhfalak110 @zekrabab125 @zekrabab