eitaa logo
یادداشت‌💌✍
351 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
104 ویدیو
13 فایل
📚۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین علیه‌السلام ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخاب درست روی رینگ شهرت حتما نباید عالم، دانشمند، شاعر، مداح و خطیب باشیم یا مجالس و روضه‌های آن‌چنانی بگیریم تا ارادت خود را به اهل بیت علیهم السلام نشان دهیم. اگر تربیت انسان، درست و بر اساس آموزه‌های اسلامی رقم بخورد و عشق اهل بیت علیهم السلام در وجود شخصی نهادینه شود، در بزنگاه‌های زندگی و انتخاب‌هایش، بهترین‌ها را انتخاب می‌کند و مکان‌هایی که حتی گمان نمی‌رود که اسلام و اهل بیت علیهم السلام معرفی شوند هم می‌توان برای تبلیغ اسلام و تشیع اقدام کرد. پ.ن: مسابقه قهرمانی بوکس در ترکیه برگزار شده، به هر بوکسور هنگام ورود حق انتخاب پخش یک موزیک دادند، علیرضا قنبری بوکسور ایرانی مداحی فاطمیه حاج مهدی رسولی را انتخاب کرده تا پخش شود. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
ما سالهاست شیعه ی گریان جاده ایم با هر سلام صبح به آقای بی کفن انگار روبروی حرم ایستاده ایم با رعیتی خانه ی ارباب با وفا احساس میکنیم که ارباب زاده ایم شکر خدا که نان شب ما حسین شد ممنون لطف مادر این خانواده ایم ✍️استاد لطیفیان 🥀صلی الله علیک یا ابا عبدالله💔🥀 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
#حاج_قاسم #قهرمان_من #سردار_دلها http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @j
دست و نشان بچه‌تر که بودم دست‌هایش برام ملاک بزرگی و قدرت بود، با خودم می‌گفتم:« هر وقت دستام اندازه دستاش بشن یعنی دیگه من بزرگ شدم.» دستان ظریف و کوچکم که فقط به اندازهٔ گردی کف‌دستش بود، روزبه‌روز با عروسک‌ و بازی‌های کودکانه بزرگ‌تر می‌شد و دست‌های او با کار و تلاش قوی‌تر. هرچه می‌گذشت درک معنای این سه حرف برایم دشوارتر می‌شد: «پدر» «پدر» من، مردی بود که دستانش با اسلحه، دوربین و بیسیم، دوستی چندین ساله داشت و سد راه دشمنان بود. دستانی داشت که بخاطر مجاهدت‌هایش «نشان ذوالفقار» از دست رهبر گرفته بود‌. بهترین دست برای نوازش و زدودن اشک‌های یتیمانی بود که پدرهایشان در آغوش او به مقصد آسمان پر کشیده بودند. دستان قدرتمند «پدر» در روضه‌ها هم دیدنی بود، همیشه می‌گفت:«افتخارم این است که خادم روضه حضرت زهرا سلام الله علیها باشم.» چه تناقض عجیبی! قدرت و خضوع!! زمانی که دستانم را بین انگشتان خسته و گاهی زخمی‌اش می‌فشرد، آن‌ها را برگ گلی حس می‌کردم که باغبانی پرحوصله و مهربان،نوازش‌شان می‌کند و با محبت پرورش‌شان می‌دهد. حتی گل‌های خانه مادر بزرگ در کرمان، هم از نوازش دست‌های او احساس امنیت می کردند، از هر باد و طوفان و بورانی، و در وجودشان حس امنیت ریشه می‌کرد و بر سرشان جوانه می‌زد. اما حالا! هرچند دستانش را نمی‌توانم لمس کنم، تا در دریای آرامشش غرق شوم و نسیم ملایم مهربانی‌اش موهایم را نوازش کند، اما حسش می‌کنم؛ بهتر از هر زمانی! حتی بهتر از شبی که با دستان او از خوابی پریشان و هولناک، به دنیای آغوشش پناه بردم. آن وقت فهمیدم هر گاه او را نیاز داشته باشم هست، حتی زمانی که در دنیا نباشد‌. آه از آن شب سخت! شب سردی که همه در خواب بودند و او مثل همیشه بیدار و مقتدر ایستاده بود به دفاع از تمام حریم‌ها. چه حریم امنی می‌شد هرجا که او پاسدار آن بود! دستش جاماند، تا همیشه دستگیر نیازمندان باشد.   پدر! دستانم با هر بار نوازش سر یتیمی، با هر بار پاک کردن اشکی از گونه‌ی مظلومی و با هر بار دست کشیدن بر سنگ مزار تو، با شیوه‌ٔ زندگی این دنیا آشناتر می‌شود، رشد می‌کند و این من را بزرگ‌تر از قبل می‌کند‌‌. از آن شب به بعد، من، از دخترکی که برگ گلی در دستان پدرش بود، تبدیل شدم به دختری که اقتدار زینبی در وجودش بیدار شده بود، دختری که سیل احساسات انباشته شده در سد چشمانش را با شاخه گلی تقدیم به مزار پدر کرد و با دستانی گره خورده بر چادر، در آرامش و وقار زنانگی، زینبی شد؛ با روحی قوی مثل پدر، کلامی محکم مثل پدر و دستانی که روز به روز به دستان پدر شبیه‌تر می‌شد. من زینبم از نوع سلیمانی همان سلیمانی که با وجودش لرزه بر تن دشمنان و امید به دل مظلومان روانه می‌کرد. سلیمانی‌ام یعنی منسوب به سلیمان، سلیمان نبی علیه السلام را می‌گویم همو که زمین و زمان مُسَخّر او بود، فرشته مرگ هم برای ورود از او اجازه گرفت، برای سلیمانی، شهادت شایسته‌ترین نوع پرواز به سوی خالق بود. من زینبم از نوع سلیمانی، همو که حتی با رفتنش انقلابی در دل‌ها ایجاد کرد. من زینبم پس با تاسی به بانوی صبر و وفا، شهادت را چیزی جز زیبایی نمی‌دانم، شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. ✍️فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدرنشناسی یعنی حتی همسایه‌ای که برایش دعا ‌می‌کرد هم، صدای مظلومیتش را نشنید... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
قدرنشناسی یعنی حتی همسایه‌ای که برایش دعا ‌می‌کرد هم، صدای مظلومیتش را نشنید... #فاطمیه #حضرت_زهر
محتاج یک واژه‌ چند دقیقه‌ای بود از سروصدایش خبری نبود، در دلم آشوبی به پا شد. دنبالش گشتم، گوشه مبل کِز کرده بود و به کمد نگاه می‌کرد. از اینکه همبازی‌اش عروسکش را شکسته، ناراحت بود. از بچگی‌اش همین‌طور بود؛ هر وقت خیلی ناراحت می‌شد، به‌جای گریه‌، زاری و بی‌تابی، حرف نمی‌زد. سکوتش را دوست نداشتم. آن وقت‌ها نوشتن را هم نمی‌دانست که بگویم بنویس تا واژه‌ها حجم غمت را کم کنند، بگویم بنویس تا کلمات مرهمی بر دلت شوند. دلم می‌خواست با من حرف بزند، حتی شده یک کلمه! حس می‌کردم باید صحبت کند تا دلگیری‌اش رفع یا حداقل کم شود. گاهی صحبت کردن، بار غم دل را کاهش می‌دهد، گاهی گوش شنوا حجم کوه اندوه را سبک می‌کند، اما اگر گوش شنوایی نباشد چه؟! اگر نخواهند علت اندوه را بشنوند چه؟! قرن‌ها پیش، دختری داغدار فراق پدر، ناراحت از جوری عظیم، مجبور بود از خانه‌اش بیرون رود تا گوش همسایه‌ها صدای ناراحتی او را نشنوند، تا کسی متوجه اصل غم او نشود!! روزها با دو پسرش از خانه بیرون می‌رفت و در خیمه‌ای عزاداری می‌کرد. هنگام غروب همسرش او‌ را به خانه بازمی‌گرداند. پس از گذشت بیست و هفت روز از رحلت پدرش، بر اثر شدت بیماری دیگر حتی نتوانست به آنجا برود.* شاید اگر به علت این ناراحتی او فکر می‌کردند، اگر صدای او را می‌شنیدند، ظلمی پذیرفته نمی‌شد‌. شاید واژه‌ها حجم غم او را سبک می‌کردند و باعث آشکارتر شدن ستم بزرگ می‌شدند اما نگذاشتند، اما نشد که بشود و جبر جبران‌ناپذیر محقق شد!! اصلا اگر صحبت می‌کرد از چه می‌گفت و با که؟ کدام گوش لیاقت شنیدن غم‌های او را داشت؟ او از کدامین غم می‌خواست سخن بگوید؟! فراق پدرش، شکستن دست و پهلو، از دست دادن فرزند، جسارت به فرزندان و همسرش، غصب اموالش، یا غم بی‌یاوری امام زمانش؟! مصائبی که خود گفت:« اگر بر روزها فرود می‌آمدند، شب می‌شدند...« صِرنَ لَیالیاً.»* کار به جایی رسید که در دعای خود به درگاه پروردگار، این جمله را گفت: «اللهم عجل وفاتی سریعا»*. گاهی چه‌قدر محتاج شنیدن یک جمله، یک عبارت، حتی یک واژه می‌شویم! آن روز هم فرزندان او محتاج شنیدن صدای مادر بودند، حتی شده یک کلمه! حتی شده یک آه!! پایین پای مادر حلقه زده بودند. اولین گل باغ زندگی‌اش با بغض می‌گفت: «ی‍َا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي...» پیکر مقدّس او را حرکت می‌داد و می‌فرمود: «مادر جان! قبل از اینکه روح از بدن من مفارقت کند با من تکلم کن!» برادرش می‌گفت:«يَا أُمَّاهْ أَنَا ابْنُكِ الْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَتَصَدَّعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ»« مادر جان! من پسر تو حسینم. قبل از اینکه هلاک شوم و بمیرم با من صحبت کن!»* آن روز مادر نتوانست‌ سخن بگوید، نشد که درخواست پسرانش را اجابت کند اما یک روز دیگر، در صحرایی داغ و نفس‌گیر، شاید حوالی غروب، صدای مادر می‌آمد: «بُنَیّ...» 🥀وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ*🥀 *بحارالانوار، علامه مجلسی ، ج ۴۳، ص ۱۷۷ـ ۱۷۸؛ مقتل مقرّم ، ص ۹۷. *مسکن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد،شهید ثانی، زین الدین بن علی‏، ص ۱۱۲. *احقاق الحق و ازهاق الباطل، نورالله الحسينی المرعشی للتستری، ج۱۹، ص ۱۶۰. *بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج‏۴۳، ص ۱۸۶_۱۸۷ *شعرا، آیه ۲۲۷. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یا زهرا سلام الله علیها مادر بانگ صِرن لیالیاً چرا؟ عَجّل وفات فاطمه سریعاً چرا؟ تنها، غریب، دفن شبانه، سکوت، چرا؟ بانوی ماه، زمین‌گیر شدی چه زود! دود و هجوم، میخ و درِخانه، چه زود! بغض علی، آه حسن، اشک خموش حسین! زینب کوچک جانشین‌ات شد چه زود؟! ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبارزه حضرت فاطمه سلام الله علیها تا آخرین روز حیات... ایشان هماره با قطع رابطه و ابراز نارضایتی و‌ اندوه، افکار عمومی را متوجه مسأله سقیفه و غصب خلافت می‌کرد و نمی‌گذاشت این امر مهم به فراموشی سپرده شود. 📚فاطمه (س) اسوه بشر،حضرت آیه الله جوادی آملی،ص۱۷۰ http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
مبارزه حضرت فاطمه سلام الله علیها تا آخرین روز حیات... ایشان هماره با قطع رابطه و ابراز نارضایتی و‌
چادر مادر _چادرم را سفت بگیر تا گم‌ نشوی! + باشه،چقدر شلوغه... _ سفت‌تر بگیر!! هر چه چادرش را محکم‌تر می‌گرفتم؛ خیالم راحت‌تر می‌شد که در شلوغی کوچه و بازار و خیابان گم نمی‌شوم....خیالم راحت می‌شد که راه درست را می‌روم... مادر بود دیگر، همیشه حواسش به من بود. این روزها که عزادار داغ از دست دادن مهربان‌ترین مادر هستیم، چقدر دلم می‌خواهد چادرش را محکم‌تر بگیرم، بازار دنیا، آشفته و شلوغ‌تر از بچگی‌ام شده... مادر جان! نور دل پیامبر(صلی اله علیه و آله)حواست هست؟ چادرت را محکم گرفته‌ام، می‌ترسم ... دلم را به محبتت گرم و به شناختت داناتر کن!! ✍️نجمه صالحی الــلــهم صــل عــلــے مــحــمــد و آل مــحــمــد و عــجــل فــرجــهم http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
رهبر کاتولیک‌های جهان کسانی را که به جای فرزندآوری به دنبال نگه داشتن سگ و گربه هستند، خودخواه نامیده و گفته است نفی پدرومادری، انسانیت ما را تخفیف داده و ما را از انسانیت دور می‌کند؛ تمدن پیر می‌شود و ما غنای پدرومادری را از دست می‌دهیم. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
رهبر کاتولیک‌های جهان کسانی را که به جای فرزندآوری به دنبال نگه داشتن سگ و گربه هستند، خودخواه نامید
نگران سوفی ناراحت و نگران بود، دخترش را به پرستار سپرد و خداحافظی کرد. با عجله کنار تخت بیمار ما آمد. به خواهرم گفت: _ «سوفی در خانه تنها مانده باید بروم غذایش را بدهم، دخترم از اتاق عمل آمد حواستان به او باشد.» +« چشم، سوفی چند سالشه مگه؟» _«یک سال و نیم» +« آخی، غذاخور شده؟» با لبخند گفت:«سوفی، یک توله سگ ملوسه» و‌ ما متعجب به هم نگاه کردیم؛ به گونه‌ای نگران سوفی بود که تنها دختر بیمارش را به آدم‌های غریبه سپرد تا به او سر بزند. با مشاهده خبر تشویق فرزندآوری پاپ فرانسیس، این خاطرهٔ دور در ذهنم پررنگ شد. پاپ فرانسیس که ۸۵ سال دارد ضمن انتقاد از کسانی که به جای بچه، حیوان خانگی نگه می‌دارند این کار را باعث سلب انسانیت دانست. رهبر کاتولیک‌های جهان کسانی را که به جای فرزندآوری به دنبال نگه داشتن سگ و گربه هستند، خودخواه نامیده و گفته است نفی پدرومادری، انسانیت ما را تخفیف داده و ما را از انسانیت دور می‌کند؛ تمدن پیر می‌شود و ما غنای پدرومادری را از دست می‌دهیم. نکته مهم این است که حتی رهبران ادیان مختلف در کشورهای اروپایی نیز نگران کاهش جمعیت و دوری از انسانیت و... هستند. متأسفانه نگهداری از حیوانات در منزل، یکی از مسائلی است که به‌عنوان یکی از مظاهر سبک زندگی غربی وارد زندگی طبقه مرفه ایران شد و به تدریج به تمام لایه‌های اجتماعی کشور در شهرهای کوچک و بزرگ تسری یافت. یکی از آسیب‌های جدی در سال‌های اخیر در جامعه، موضوع خلأهای عاطفی و تغییر ساختارهای خانوادگی و عدم علاقه زوج‌ها به فرزندآوری است. تا جایی که حیوانات را جایگزین فرزند کرده‌اند و عده‌ای از سلبریتی‌ها نیز به ترویج این موضوع دامن می‌زنند. فرزندآوری در نگرش اسلامی مورد تاکید فراوان است حتی در ادیان دیگر نیز مورد توجه قرار گرفته و موجب بقای نسل بشر معرفی شده است. این دید مشترک در بین ادیان و توجه به شأن واقعی انسان جالب توجه است. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
شب و آسمان سیاه و سکوت.... خاطرات هم خلاف عقربه‌های ساعت می‌چرخند... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
صبح پایان و سکوت ؛ لبخند طلایی و گرم ، کنج دل آسمان؛ شوق دوباره زیستن؛ و صدای پرواز پرنده‌ها که در گوش شهر پیچیده... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
حاصل تلاش دو سال پیش بود که نشریه داخلی گذرگاه را راه انداختیم، هیچ‌کس باور نمی‌کرد یک تشکل خودجوش طلبگی بتواند کار مفیدی انجام دهد، حتی برخی از اساتید این تلاش‌ها را به سخره می‌گرفتند. خلاصه ما ناامید نشدیم، از افرادی مقاله گرفتیم که تا به حال متن علمی مستندی به چاپ نرسانده بودند، پنج شماره با زحمت و تلاش چاپ شد و همین قابلیت و استعداد باعث شد مسئولین به ما اعتماد کنند و به لطف خدا زبان اساتید به ظاهر محترم هم در کامشان قفل ماند. تلاش‌ها برای حرکتی تازه شروع شد و یک اتفاق جدید رقم خورد. تولد اولین شماره دوفصلنامه علمی تخصصی جستارهای تاریخ اسلام. چند ماهی بود درگیر راه اندازی نشریه، ارزیابی، داوری، ویراستاری و در نهایت چاپ دو فصلنامه علمی تخصصی جستارهای تاریخ اسلام بودم؛ الحمدلله به ثمر نشست و فایل نهایی هم تایید و ارسال شد. هر چند که کار سختی بود و مشکلات مختلف مثل کوه بزرگ سد راه بود، اما بالاخره تمام شد و صبر و تلاش و کار گروهی نتیجه داد. وقتی برخی از دوستانم برای اولین بار مقاله‌شان چاپ شد و از شادی و شعف نمی دانستند چه‌طور باید ذوقشان را بروز دهند و به قول یکی از دوستانم داشت ذوق‌مرگ می‌شد، حس کردم همه خستگی این چندماهه از تنم خارج شده است. امیدوارم در چاپ شماره بعدی سنگ‌اندازی‌های کمتری سر راهم باشد. خلاصه که خوشحالم ... 🍃الحمدلله علی کل حال پ.ن: این متن هم پاسخ به سوال برخی از دوستان درمورد کم پست گذاشتن در کانال بود و هم توصیف حال این روزهام... ممنون از همه‌تون ✍️ نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: حق مادرت این است که بدانی او...با گوش و چشم و‌ پا و مو ‌و‌‌ پوست و خلاصه تمام وجود تو را حفاظت نموده و از تو نگهداری کرده و از این کارش هم خرم و شاد بوده... *صحیفه سجادیه_رساله حقوق ✨✨میلاد بانوی خوبی‌ها، حضرت زهرا سلام الله علیها تهنیت🌹🌹✨✨ http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
دکتر منی ابوالفضل اندیشمند مصری: زن و زنانگی در تمدن اسلامی مانند سلولی است که تمام عناصر وراثتی امت را در درون خود دارد. ✨شکوه فاطمه پنهان شده در جمله ی لولاک ثنا گوی صفات قدسی اش افلاک در افلاک✨ http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند: حق مادرت این است که بدانی او...با گوش و چشم و‌ پا و مو ‌و‌‌ پوست و
بوی عطر خاص هر آدمی عطر خاصی دارد. بعضی عطرها ماندنی هستند؛ اصلا تکرار ناشدنی‌ هستند، خط بوی آن‌ها‌ تا ابد در مشام استشمام می‌شود حتی اگر از نظرها محو شوند. و چه عطر ماندگاری دارد عطر وجود مادر... می‌دانی چرا؟ چون عجیب بوی خدا می‌دهد. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یکی از نسخ خطی به جای مانده از کتاب تنزیه الانبیا و الائمه سید مرتضی رحمه الله علیه http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
یکی از نسخ خطی به جای مانده از کتاب تنزیه الانبیا و الائمه سید مرتضی رحمه الله علیه http://salehi
فجیع‌تر از هزاران جنایت کتاب «تنزیه الانبیاء و الائمة» از معروف‌ترین آثار علی بن الحسین موسوی، مشهور به سید مرتضی رحمه الله علیه از علمای شهیر شیعه است. این اثر از کتب مهم در موضوع عصمت پیامبران و امامان علیهم السلام به شمار می‌رود. همان‌گونه که از نام اثر مشخص است، کتاب در دو بخش نوشته شده: بخش اول تنزیه انبیاء علیهم السلام و بخش دوم تنزیه ائمه علیهم السلام. در نسخه‌ای از این کتاب که بسیار قدیمی و از حیث سندی و تاریخی ارزشمند بوده، شخصی به سلیقهٔ خود بخش اول کتاب را حفظ کرده و بخش دوم آن را از بین برده است. وی در حاشیه کتاب می‌نویسد: «هذا آخر ما حرره المصنف فی تنزیه الانبیاء علیهم السلام و شرع فی آخر هذا الکتاب من هذا المکان في تنزیه الائمة لکنه مع ذلک سب الصحابة و نسبهم الی الکفر و غیر ذلک في اوراق کثیرة فاحببت فصل ذلک الکتاب الشریف بقلع تلک الاوراق و تمزیقها تقربا الی الله تعالی ...» با توجه به متن فوق، او بخش تنزیه الائمه علیهم السلام را تنها به دلیل اینکه سبّ [برخی از] صحابه را در خود داشته، از کتاب جدا نموده و پاره کرده است. غربت شیعه و کتب شیعی در طول تاریخ تاحدی بود که علما، شعرا، دانشمندان و مورخان شیعی جرات اظهار عقاید خویش را نداشتند و یا اگر در جایی ثبت می‌کردند به راحتی از میان برده می‌شد. در اینجا تنها به دلیل اینکه سخنی به مذاق فرد خوش نیامد، بخشی از کتاب سید مرتضی که میراث شیعه بود از بین رفت و کسی هم نمی‌توانست به فرد مورد نظر تذکر بدهد... شیعه تا قرن‌ها قدرت سیاسی چشمگیری نداشت تا دست کوته فکران تنگ نظر را از دخل و تصرف در آثار شیعی کوتاه کند و این شد که به راحتی جنایاتی صورت گرفت که نباید... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
شهید آگاه یکی از اثرهای ماندگار حضرت آیه الله صافی گلپایگانی کتاب «شهید آگاه» است که در پاسخ به کتاب شهید جاوید صالحی نجف‌آبادی نوشته شده است. ساختار این کتاب مانند کتاب «شهید جاوید»، در پنج بخش تنظیم شده و مؤلف در هر بخش به رد یک بخش از آن کتاب پرداخته است. مهم‌ترین انتقاد نویسنده به کتاب شهید جاوید این است که تحلیل آن با علم امام منافات دارد و ازاین‌رو عنوان کتاب خود را شهید آگاه گذاشته است. در ابتدای کتاب نیز مقدمه‌ای مفصل آورده است. بی‌شک از دلایل ماندگاری و رشد و موفقیت حضرت آیت الله صافی گلپایگانی خدمت به سید الشهدا علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام بوده است. 🥀روحشان غریق رحمت الهی🥀 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
تاریکی و سکوت... نبض دلتنگی، در دستان سرد شب، تندتر می‌زند... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
کسی چه می‌داند در پس غروب دلتنگی، آغاز چیست؟ شاید صبح باید در آغوش گرفت،کودک فراموشی را... http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
پلاستیک خاص به محض اینکه زنگ به صدا درآمد؛ همه‌ مانند فنر از جا پریدند. یک نفر از کیفش کاغذ رنگی و ماژیک‌های براق اکلیلی را بیرون آورد. سارا پلاستیک را روی زمین نمی‌گذاشت، پلاستیکی که روی جلدش برند شکلات رنگارنگ و معروفی چاپ شده بود،آن را مانند گنجی در دست گرفته بود. با احتیاط ریسه‌های رنگی براق را از پلاستیک شکلات نشانش در آورد. زهرا هم بادکنکی که داخلش را پر از کاغذهای رنگی کرده بود با تلمبه دستی‌اش باد کرد. هرکس کاری می‌کرد اما من ذوقی نشان نمی‌دادم؛ در ذهنم چند فکر مانند زنبور ویز ویز می‌کرد:"اصلا چرا تزئین کلاس؟ ای کاش به جای اینکه به مدرسه بیاییم و وقت بگذرانیم، مدرسه را تعطیل کنند و خودمان با خانواده شادی کنیم، مسافرت برویم، خوش بگذرانیم، اصلا هیچ کار نکنیم، فقط بخوابیم." با صدای سارا به خودم آمدم، جلو رفتم تا کمک کنم؛ وظیفه من نگهداری سرچسب شد، شاید به‌ظاهر کار راحتی است ولی برای من که سرم پر از افکار زنبوری بود، کار بزرگی به نظر می‌آمد. چسب شیشه‌ای را یکی از بچه ها آورده بود و نگاهش را از روی آن بر نمی‌داشت تا مبادا به زمین بیافتد یا سرش گم شود. چسب را با ظرافت، قیچی می‌کردم و به دست بلند قدترین دختر کلاس می‌رساندم تا ریسه‌ها را به دیوار بچسباند. وظیفه چسب‌رسانی، شایدکار خنده‌دار و ساده‌ای باشد ولی در آن شلوغی کلاس، کار سختی شده بود. مخصوصا وقتی‌که بعضی‌ها شیطنت‌شان گل می‌کرد، نقش ناجی چسب را هم داشتم و به زحمت آن را از چنگ آنان نجات می‌دادم. در این بین دختری هم بود که به ساعتش نگاه می‌کرد و مثل ساعت سخنگو ساعت را اعلان می‌کرد. اینکه چقدر از زنگ تفریح مانده و چقدر برای تزئین کلاس وقت داریم و هول در جان همه می‌انداخت. سارا که لقمه در دهانش بود، جیغ می‌کشید:"ریسه‌هایم پاره نشود، برای تولد برادرم لازم دارم." همه در حال دویدن و تلاش بودند که کلاس ما از کلاس‌های دیگر قشنگ‌تر شود. ناگهان ساعت سخنگوی کلاس گفت:" یک‌دقیقه دیگه وقت داریم." بچه ها هول شدند، به اطراف خود نگاه کردند و دویدند تا خرده کاغذها را جمع کنند و کلاس مرتب شود. دختر قد بلند باعجله در حال پایین آمدن از صندلی بود که دختری دیگر بدون آن که نگاه کند، صندلی را کشید؛ دکمه کنار آستینش به ریسه‌ها گیر کرد و خودش و دختر قد بلند با هم نقش زمین شدند؛ با صدای جیغ و داد و گریه آن دو نفر همه به خود آمدند. دیدند هم ریسه‌ها پاره شده است و هم سر زانوهای دختران. در همان لحظه معلم، مدیر و معاونین مدرسه برای بازدید وارد کلاس شدند؛ دختری در حال گریه برای ریسه‌های پاره شده‌اش و دخترانی درحال ناله برای پاهای زخمی‌شان و چهره متعجب و شکست خورده بچه‌های دیگر، تصویری بود که در منظره چشمان تازه واردین نقش بست؛ بدون آن که چیزی بگویند از کلاس خارج شدند. لحظه‌ای همه ساکت شدند و در سکوت فقط وسایل را جمع می‌کردند. اینطور که پیدا بود مثل سال‌های قبل در مسابقه تزئین کلاس در دهه فجر شکست خورده بودیم. ولی این وسواس در جمع‌آوری وسایل، نور امید را در چهره‌ها می پاشید، در چشمان همه امید به پیروزی در سال آینده را می‌دیدم. ✍️فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60