eitaa logo
💕زندگی مهدوی💕
176 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
68 فایل
سربازان مهدی به پاخیزید.دوره دوره ی آخرالزمان است. و سربازی برای او حکم جهاد در راه خدا رادارد. سربازی فقط به نام نیست بلکه به اراده ی شما باز میگردد.به پا خیزید وحماسه ای بیافرینید که در تاریخ بی نظیر باشد. 🚩شروع‌کانال⇜ 1399/4/31 🚩پایان‌کانال⇜ظهورمهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 علامه طباطبایی: اعتبارات دنیا نوعاً وفا نمی‌کند و اگر هم وفا بکند تا دم قبر است و بعد از آن ماییم و ابد ما! ما ابد در پیش داریم، هستیم که هستیم ... ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔻 ۷۵ 👈این داستان⇦《 مرد 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بعد از نماز مغرب و عشا ... همون گوشه ... دم گرفتم ... توی جایی که ... هنوز می شد صدای نفس کشیدن شهدا رو توش شنید ...🌷 بی خیال همه عالم ... اولین باری بود که بی توجه به همه... لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشک هام باشم ... توی حس حال خودم ... عاشورا می خوندم و اشک می ریختم...😭😭 عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم ... توی اون تاریکی عمیق ...🌌 🔹به سفارش آقا مهدی زیاد اونجا نموندم ... توی راه برگشت... چشمم بهش افتاد ... دویدم دنبالش ...🏃 آقا مهدی ... برگشت سمتم ... آقا مهدی ... اتاق آقای متوسلیان کجا بوده؟ ... با تعجب زل زد بهم ...😳 تو حاج احمد رو از کجا می شناسی❓ ... 📓- کتاب "مرد" رو خوندم ... درباره آقای متوسلیان بود ... اونجا بود که فهمیدم ایشون از فرمانده های بزرگ ... و علم داری بوده برای خودش ... برای شهید همت هم خیلی عزیز بوده...❤️ تأسف خاصی توی چشم ها و صورتش موج می زد ...😔 نمی دونم ... اولین بار که اومدم دو کوهه ... بعد از اسارتش بود ... بعدشم که دیگه ... 🔸راهش رو گرفت و رفت ... از حالتش مشخص بود ... حاج احمد برای آقا مهدی ... فراتر از این چند کلمه بود ... اما نمی دونستم چی بگم ... چطور بپرسم و چطور ادامه بدم ...🤔 هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم ... و اینکه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ ... و اینکه بعد از این همه سال ... قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است ... پس چرا هنوز نگهش داشتن❓ ... و ... تمام سوال های بی جوابی که ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... و هر بار که بهشون فکر می کردم ... غیر از درد و اندوه ... غرورم هم خدشه دار می شد ... و از این اهانت، عصبانی می شدم ...😖😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌹🌹🌹
💌حضرت علے علیه السلام 🌿🌺یاد خدا عقل را آرامش می‌دهد را روشن می‌ڪند و رحمت را فرو مے آورد. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• J
🌿🌺﷽🌿🌺 💝 *چگونه حرف‌زدن را از قرآن بیاموزیم؟* *┘◄ دوازدہ ویژگے یڪ"سخن خوب"* *از دیدگاہ قرآن ڪریم؛* ❣ *۱.آگاهانہ باشد.* *"لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"* ❣ *۲.نرم باشد.* *"قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشتہ باشد.* ❣ *۳.حرفے ڪہ مے زنیم خودمان هم عمل ڪنیم.* *"لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"* ❣ *۴.منصفانہ باشد.* *"وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"* ❣ *۵.حرفمان مستند باشد.* *"قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی بزنیم.* ❣ *۶.سادہ حرف بزنیم.* *"قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیدہ حرف زدن* *هنر نیست. "روان حرف بزنیم"* ❣ *۷.ڪلام رسا باشد.* *" قَوْلاً بَلِیغًا"* ❣ *۸.زیبا باشد.* *"قولوللناس حسنا"* ❣ *۹.بهترین ڪلمات را انتخاب ڪنیم.* *"یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"* ❣ *۱۰.سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشتہ باشد.* *"و قولوا لهم قولا معروفا"* ❣ *۱۱.همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم.* *"قولاً كريماً"* ❣ *۱۲.ڪمڪ ڪنیم تا درجامعہ حرف های پاڪ باب شود.* *"هدوا الی الطّیب من القول"* ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
متن وصیت‌نامه‌ی شهید والامقام حسین شکرائیان : «به نام خدائی که در سخت‌ترین شرایط تنها حامی و مددکارمان است و با درود بر حضرت مهدی (عج) و سلام بر امام امت به این پیر خدا که قلوب مستضعفان دنیا را به خود متوجه و آن عارفی که با سخنان نرم و دلنشین خودنگرانی و تشویش را از دل‌های مضطرب می‌زداید. انا لله و انا الیه راجعون از اوییم و به سوی او نیز باز می‌گردیم. اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ. خدایا تو خود گواهی که برای آنکه در پاسداری اسلام و انقلاب سهمی داشته باشم گام در جبهه نهادم. خدایا من خود می‌دانم که بسیار وابسته‌ام و تا کنون آنچنان که شایسته است حلاوت عبادت تو را نچشیده‌ام. پروردگارا به اخلاص و عشق این عزیزانی که هم اکنون از شنیدن خبر حمله به جوش آمدند مرا نیز در جوار صالحین و مقربان درگاهت بپذیر. برادران و خواهران عزیزم، اگر در اینجا بودید می‌دیدید که یک بسیجی عاشق امام زمان (عج) چگونه از خبر حمله به وجد آمده و یک لحظه آرام نمی‌گیرد و آن وقت می‌فهمیدید که سرباز امام زمان یعنی چه و چرا امداد‌های غیبی به جبهه‌های ما سرازیر است. سخن کوتاه کنم از تمامی خواهران و برادران که با آن‌ها به نحوی آشنائی داشته‌ام طلب مغفرت می‌کنم تنها تقاضائی که دارم هر وقت به یاد من افتادید برای تخفیف گناهانم فاتحه‌ای و یا چند آیه از قرآن تلاوت کرده و ثوابش را هدیه کنید. به امید زیارت کربلای حسینی (ع) و آمرزش. سخنی چند با خانواده‌ام دارم. مادرم می‌دانم که در عزای من بسیار نگران خواهی شد، هر وقت که دلتنگ شدی به یاد مادرت فاطمه (سلام الله علیها) بیفت و مصیبت‌هایش و آنگاه قدری آرام خواهی گرفت، به یاد آر که در روز جزا شما را جایگاهی بلند است اگر خدا مرا بپذیرد. به خانواده‌های شهدا سرکشی کن که بهترین یاور و بهترین دوست برای شما هستند. به سخنان امام گوش دهید که مایه آرامش و تسکین دردهاست. پدرم، خواهران، برادرانم، همیشه و در همه حال عاشق امامتان باشید و با پیروی و دنباله روی از او راه پاک شهیدان را تدام بخشید. در مجالس دعا و اجتماعات اسلامی شرکت و در محافل اسلامی فعالیت مستمر داشته باشید. التماس دعای خیر از همگی شما دارم.‌ ای حسین مرا شایستگی سربازیت را عطا فرما. والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته»
🔻 ۷۶ 👈این داستان⇦《 شب آخر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎سفر فوق العاده ما ... تازه از دو کوهه شروع شد ... صبح، بعد از روشن شدن هوا🌄 حرکت کردیم ... 🌹شلمچه ... چزابه ... طلائیه ....کوشک و ... هر قدمش ... و هر منطقه با جای قبل فرق داشت ... فقط توفیق فکه نصیب مون نشد 😔... هر چی آقا مهدی اصرار کرد ... اجازه ندادن بریم جلو ... جاده بسته بود و به خاطر شرایط خاص پیش آمده ... اجازه نداشتیم جلوتر بریم ...🚷 🌙شب آخر ... پادگان حمید ... خوابم نمی برد ... بلند شدم و اومدم بیرون ... سکوت شب و صدای جیرجیرک ها ... دلم برای دو کوهه تنگ شده بود ... خاک دو کوهه از من دل برده بود ... توی حال و هوای خودم بودم ... غرق دلتنگی کردن برای خدا 💔... که آقا مهدی نشست کنارم ... - تو هم خوابت نمی بره ؟ ... بقیه تخت خوابیدن ...💤💤 با دل شکسته💔 و خسته به اطراف نگاه کردم ... این خاک، آدم رو نمک گیر می کنه ... مگه میشه ازش دل کند؟ ... هنوز نرفته، دلم برای دو کوهه تنگ شده ...😔💔 با محبت عمیقی بهم نگاه کرد ...😍 پدربزرگت هم عاشق دوکوهه بود ... در عوض، منم عاشق این حال و هوای توئم ...❤️ خندید 😁... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... 🔻آقا مهدی؟ ... راسته که شما جنازه پدربزرگم رو برگردوندید؟... چشم هاش گر گرفت و سرش چرخید ... به زحمت نیم رخش رو می دیدم ...😔 - دلم می خواست محل شهادت🌹 پدربزرگم رو ببینم ... سفر فوق العاده ای بود و دارم دست پر می گردم ... اما دله دیگه... چشم انتظار دیدن اون خاک بود ... حالا هم که فکر برگشت ... دیگه زبونم به ادامه دادن نچرخید ...😶😞 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌷 🌷 🌷
*فرزند آوری* *نهضت جمعیتی* *میدونستید اگر تا ۵ سال آینده از بحران جمعیت رها نشیم تا صد سال آینده جای جبران نداره ؟😱😱😱* **
🎥 *رئیسی: با این ظاهر‌سازی‌ها گول نخواهیم خورد* 🔹گلایه رئیس‌جمهور از رئیس کارخانه به دلیل ظاهرسازی در روز بازدید از کارخانه/ 👈جلوی این ظاهرسازی‌ها را خواهیم گرفت و تولید را رونق خواهیم داد. کارخانه روغن‌سازی جهان باید با تمام ظرفیت کار کند. -------------------------- ☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات