جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی
برخورد کرد،
به جای عذرخواهی و کمک کردن
به پیرزن
شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن،
سپس راهش را ادامه داد و رفت،
پیرزن صدایش زد و گفت:
چیزی از تو افتاده است،
جوان به سرعت برگشت و
شروع به جستجو نمود،
پیرزن به او گفت:
مروت و مردانگی ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت!
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد"
زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!
صدا می کنی و می شنوی،
پس به نیکی صدا کن تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...
🌸🍃
🌟🌟🌟
#داستان📕
#نسل_سوخته
💠قسمت صد و شصت وهشتم💠
🌷🌷🌷🌷
کابووس های من شروع شده بود ... یکی دو ساعت بعد از اینکه خوابم می برد ... با وحشت از خواب می پریدم ... پیشانی و سر و صورتم، خیس از عرق ...
بارها سعید با وحشت از خواب بیدارم کرد ...
- مهران پاشو ... چرا توی خواب، ناله می کنی؟ ...
با چشم های خیسم، چند لحظه بهش نگاه می کردم ...
- چیزی نیست داداش ... شما بخواب ...
و دوباره چشم هام رو می بستم ...
اما این کابووس ها تمومی نداشت ... شب دیگه ... و کابووس دیگه ...
و من، هر شب جا می موندم ... هر بار که چشمم رو می بستم ... هر دفعه، متفاوت از قبل ...
هر بار خبر ظهور می پیچید ... شهدا برمی گشتند ... کاروان ها جمع می شدند ... جوان ها از هم سبقت می گرفتند ... و من ... هر بار جا می موندم ... هر بار اتوبوس ها مقابل چشمان من حرکت می کردن ... و فریادهای من به گوش کسی نمی رسید ... با تمام وجود فریاد می زدم ...
دنبال اتوبوس ها می دویدم و بین راه گم می شدم ...
من یک بار در بیداری جا مونده بودم ... تقصیر خودم بود ... اشتباه خودم بودم ... و حالا این خواب ها ...
کابووس های من بود؟ ... یا زنگ خطر؟ ...
هر چه بود ... نرسیدن ... تنها وحشت تمام زندگی من شد... وحشتی که با تمام سلول های وجودم گره خورد ... و هرگز رهام نکرد ... حتی امروز ...
علی الخصوص اون روزها که اصلا حال و روز خوشی هم نداشتم ...
مسجد، با بچه ها مشغول بودیم که گوشیم زنگ زد ... ابالفضل بود ...
مهران می خوایم اردوی راهیان ... کاروان ببریم غرب ... پایه ای بیای؟ ...
بعد از مدت ها ... این بهترین پیشنهاد و اتفاق بود ... منم از خدا خواسته ...
- چرا که نه ... با سر میام ... هزینه اش چقدر میشه؟ ...
- ای بابا ... هزینه رو مهمون ما باش ...
- جان ما اذیت نکن ... من بار اولمه میرم غرب ... بذار توی حال و هوای خودم باشم ...
خندید ...
- از خدات هم باشه اسمت رو واسه نوکری شهدا نوشتیم ...
ناخودآگاه خندیدم ... حرف حق، جواب نداشت ... شدم مسئول فرهنگی و هماهنگی اتوبوس ها ... و چند روز بعد، کاروان حرکت کرد ...
تمام راه مشغول و درگیر ... ناهار ... شام ... هماهنگ رفتن اتوبوس ها ... به موقع رسیدن به نقاط توقف و نماز ... اتوبوس شماره فلان عقب افتاد ... اینجا یه مورد پیش اومده ... توی اتوبوس شماره ۲ ... حال یکی بهم خورده ... و ...
مشهد تا ایلام ... هیچی از مسیر نفهمیدم ... بقیه پای صحبت راوی ... توی حال خودشون یا ...
من تا فرصت استراحت پیدا می کردم ... یا گوشیم زنگ می زد ... یا یکی دیگه صدام می کرد ... اونقدر که هر دفعه می خواستم بخوابم ... علی خنده اش می گرفت ...
جون ما نخواب ... الان دوباره یه اتفاقی می افته ...
حرکت سمت مهران بود و راوی مشغول صحبت ... و من بالاخره در آرامش ... غرق خواب ... که اتوبوس ایستاد ... کمی هشیار شدم ... اما دلم نمی خواست چشمم رو باز کنم ... که یهو علی تکانم داد ...
- مهران پاشو ... جاده کربلاست ...
پ.ن: علت انتخاب نام مستعار مهران، برای شخصیت اول داستان ... براساس حضور در منطقه عملیاتی مهران ... و وقایع پس از آن است ...
🌷🌷🌷🌷
#ادامه_دارد
🌟🌟🌟
#داستان📕
#نسل_سوخته
💠قسمت صد و شصت ونهم💠
🌷🌷🌷🌷
سریع، چشم های خمار خوابم رو باز کردم و ... نگاهم افتاد به خیابان مستقیمی که واردش شدیم ... بغض راه نفسم رو بست ...
خواب و وقایع آخرین عاشورا ... درست از مقابل چشم هام عبور می کرد ... جاده های منتهی به کربلا ... من و کربلا ... من و موندن پشت در خیمه ... و اون صدا ...
چفیه رو انداختم روی سرم و کشیدم توی صورتم ... اشک امانم رو بریده بود ...
- آقا جون ... این همه ساله می خوام بیام ... حالا داری تشنه ... من بی لیاقت رو از کنار جاده کربلا کجا می بری؟... هر کی تشنه یه چیزیه ... شما تشنه لبیک بودی ... و من تشنه گفتنش ...
وارد منطقه جنگی مهران شده بودیم ... اما حال و هوای دل من، کربلا بود ...
- این بار چقدر با خیمه تو فاصله دارم، پسر فاطمه؟ ...
از جمع جدا شدم ... چفیه توی صورت ... کفشم رو در آوردم و خودم رو بین خاک ها گم کردم ... ضجه می زدم و حرف میزدم ...
- خوش به حالتون ... شما مهر سربازی امام زمان توی کارنامه تون خورده ... من بدبخت چی؟ ... من چی که سهم من از دنیا فقط جا موندنه؟ ... لبیک شما رو مهدی فاطمه قبول کرد ... یه کاری به حال دل من بی نوا بکنید ... منی که چشم هام کوره ... منی که تشنه لبیکم ... منی که هر بار جا می مونم ...
به حدی غرق شده بودم که گذر زمان رو اصلا نفهمیدم ... توی حال خودم بودم ... سر به سجده و غرق خاک ... گریه می کردم که دست ابالفضل ... از پشت اومد روی شونه ام...
چی کار می کنی پسر؟ ... همه جا رو دنبالت گشتم ...
کندن از خاک مهران ... کار راحتی نبود ... داشتم نزدیک ترین جا به کربلا ... داغ دلم رو فریاد می زدم ...
بلند شدم ... در حالی که روحی در بدنم نبود ... جان و قلبم توی مهران جا مونده بود ...
چشم ابالفضل که بهم افتاد ... بقیه حرفش رو خورد ... دیگه هیچی نگفت ... بقیه هم که به سمتم می اومدن ... با دیدنم ساکت می شدن ...
از پله ها اومدم بالا ... سکوت فضا رو پر کرد ... همهمه جای خودش رو به آرامش داد ...
- علی داداش ... پاشو برگشت رو من بشینم کنار پنجره ...
دوباره چفیه رو کشیدم روی سرم ... و محو وجب به وجب خاک مهران شدم ... حال، حال خودم نبود ... که علی زد رویشونه ام ... صورت خیس از اشکم چرخید سمتش ... یه لحظه کپ کرد ...
- بچه ها ... می خواستن یه چیزی بخونی ... اگه حالشو داری ...
جملات بریده بریده علی تموم شد ... چند ثانیه به صورتش نگاه کردم ... و میکروفون رو گرفتم ... نگاهم دوباره چرخید سمت مهران ...
- بی سر و سامان توئم یا حسین ... تشنه فرمان توئم یا حسین ...
آخر از این حسرت تو جان دهم ... کاش که بر دامن تو جان دهم ...
کی شود این عشق به سامان شود؟ ... لحظه لبیک من و ، جان شود؟ ...
🌷🌷🌷🌷
#ادامه_دارد
نویسنده:شهیدسيدطاها ایمانی
🌟🌟🌟🌟
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥#گزارش_خبری | نخبههای ایرانی انحصاری دیگر را شکستند
🍃🌹🍃
✅ این تکنولوژی باعث افزایش راندمان ۳ برابری در تولید برق می شود.
#ایران_قوی | #روشنگری | #ثامن
🔴 نتوانستند، نمیتوانند، نخواهند توانست!
🔹منافقین رو پشتیبانی کردند تا بیش از ۱۷ هزار نفر از ملت ایران از رئیسجمهور و نخست وزیر و نماینده مجلس گرفته تا مردم عادی رو ترور کنن و #نتوانستند.
🔹صدام رو ۸ سال با پشتیبانی ۳۰ کشور به جنگ ایران فرستادن و باز #نتوانستند.
🔹صدها رسانه بر علیه ایران فعال کردند و لشکر غربگراها رو تو کشور تقویت کردند و فتنه و آشوب و اغتشاش از ۷۸ تا ۹۸ به پا کردند و باز #نتوانستند.
🔹سنگینترین تحریمهای تاریخ رو بر علیه ایران وضع کردند و باز #نتوانستند.
🔹دور تا دور ایران رو دهها پایگاه نظامی زدند و گروهکهای تکفیری ایجاد کردند و آرکیو۱۷۰ و گلوبال هاوک فرستادن و ابراهام لینکلن و بمب افکن اتمی b52 چرخوندن و باز #نتوانستند.
🔹گفتند حداقل با جونورای داعشی همپیمانان ما رو بزنن که باز #نتوانستند.
🔺هر غلطی کردند، #نتوانستند
🔺هر غلطی میکنند، #نمیتوانند
🔺هر غلطی بکنند، #نخواهند_توانست😉
🔸به قول شهید بهشتی: آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!
✍فریبرز حاجیوند
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
دختران این خاک ؛برای داشتن ایران قوی پدر میدهند نه روسری....❤️🇮🇷
کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات
👇👇👇👇👇
@mobahesegroup
*قرار عاشقی*
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ
خدای من بلا و مصائب ما بزرگ شد
وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
و بیچارگی ما بسی روشن و پرده برداشته شد و امید ناامید شد
وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
و زمین(با همه ی پهناوریاش) تنگ آمد و رحمت آسمان منع گردید
وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى
و توئی یاور و معین ما و شکایت به جانبِ توست
وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّهِ وَ الرَّخآءِ
و اعتماد و تکیه چه در سختى و چه در آسانى بر تو است
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد
خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد
اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ
زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى
فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً
به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک
کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر
یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ
اى محمد اى على اى على اى محمد
اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ
مرا کفایت کنید که شمایید کفایت کنندهام
وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ
و مرا یارى کنید که شمایید یاور من
یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ
ى سرور ما اى صاحب
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
فریاد، فریاد، فریاد
اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى
دریاب مرا، دریاب مرا، دریاب مرا
السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ
همین ساعت، همین ساعت، هم اکنون
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
زود، زود، زود
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
اى مهربانترینِ مهربانان
بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ
به حق محمد و آل پاکیزهاش🙏🏻
🌻پروردگارا
از تو می خواهیم که هدایتگرمان باشی و راهی را به ما بنمایانی که با قدم نهادن در آن راه، مسیر بندگی تو پیموده و در راه خوشنودی نجات بخش بشریت، قدمهایی برداریم و سبک زندگی امان اصلاح، شاید بتوانیم زمینه ساز ظهور و ایجاد تمدن عظیم نوین اسلامی گردیم.
🌻عناوین برنامه فعالیت مجازی سه شنبه های مهدوی در قالب گروه های « زندگی مهدوی »🌻🌻🌻🌻
«کاری از گروه فعالان پویش مهدوی»
🔹شـــــنبه:ســـــــــلامت
🔹یکشـــــنبه: سبک زندگی
🔹دوشــــنبه: احکام و مبانی عقیدتی
🔹سه شــــــنبه: خانواده و تربیت فرزند
🔹چهارشـــنبه: اقتصاد در خانواده
🔹پنج شـــــــنبه: بصیرت افزایی سیاسی
🔹جمــــــــعه: عمومی و متفرقه
🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
@zendeghi_mahdavi
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلاااام
الهی به امیدتو💖