تواین چند وقت چیزایی از کمک های مردم برای #سیل_زدگان شنیدم که خیلی برام جالب بود :
_یکی میگفت بچه ها تو چادرا هیچ سرگرمی ندارن براشون #اسباب_بازی و مدادرنگی ودفتر نقاشی میبرم...
_یکی میگفت برا دختربچه هاشون گیره مو و عروسک #نمدی درست کنیم.
_یکی #وام گرفته بود داده بود واسه سیل زده ها خودشم قسطاشو میداد!
_یکی #تئاتر بازی میکرد و پولشو میداد برا سیل زده ها!
_یه عده گفتن بلدن واسه بچه ها برنامه اجرا کنن روحیه شون عوض شه..
_یکی #لباس فروش بود چند دست لباس راهی مناطق کرد
_یکی #رمان و کتابای قشنگ میبرد تو چادرا حوصلشون سر نره و همش به غصه هاشون فکر نکنن.
هر کی با هر توانی وارد میدون شده ، تا هرطوری که میشه حالِ هم وطنشو خوب کنه!
نباید عاشق این ملت شد؟
سه سالشه یه سره میگه بزن #عصرجدید ببینم😳
حالا ما نهایتا عمو پورنگ میدیدیم😐
به قول استاد اینا نسل هزاره سوم ان!😬😎
می اندیشم به اینکه میان این ردوپا ها ...به گمانم شاید یکی مالِ تو باشد...ودلم برایت تنگ میشود...آخر مگر نه اینکه درکنار ما راه میروی نفس میکشی واز احوالمان باخبری؟! واین منم که نمیشناسمت...ومشکلم اینست که گاهی آن هم فقط گاهی به تو فکر میکنم، و
دریغ از قدمی که به سوی تو بردارم...
حالِ ما چندیست #غروب_جمعه است تورا به خدا فقط برگرد...
تاریخ ثبت نام تموم شده بود...
بالاخره رفت نمایشگاه، قیمت کتابا خیلی بالا بود.با دیدن هرکدومشون کلی حرص میخورد که چرا دوتا بن نگرفته...
آخر هم مجبورشد به خرید چندتا اکتفا کنه و برا داشتنِ بقیشون تا سال بعد صبر کنه! ...فقط یه عشقِ #کتاب میدونه آدم این جور وقتا چه حسی داره !
حالا که #رمضان داره میرسه به این فکر میکرد که چه قدر خدا تو این ماه به آدم #تخفیف میده ...#هدیه میده،ثبت نام هم نمیخواد فقط فرصتش محدوده !
آیا این #فرصت_طلایی رو غنیمت میدونه ؟!! ...
تب داشت؛ میلرزید ،اما دلش تنگ شده بود...
کشون کشون خودشو رسوند مسجد ...یه گوشه نشست خودشو جمع کرد ..عرق سرد روپیشونیش نشسته بود...
نماز تمام شد...نگاه امام بهش گره خورد نزدیکش شدند و فرمودند: حالت خوبه؟چندروزِ ندیدمت.
گفت : آقا چند روزِ که مریض شدم امروز فقط به #عشق شما اومدم❤️...
امام فرمود: میدونستی هر وقت شما
#مریض میشید ماهم مریض میشیم...
#غمگین که باشید ماهم غمگین میشیم...
#دعا که میکنید براتون آمین میگیم ...
پ.ن :
حتی من از تصور اینکه به من فکر میکنی میمیرم❤️😭