یه خرس کشیدم . گفت :مامان بَچَشم بکش، بعد گفت دوتا براش خرسی بکش. .یه نگاهی کرد رفت تو فکر ودوباره گفت : ایناپسرن؟ خب دخترم براش بکش، دوتا بکش. ببین میخندن چه خوشحالن😍 بنظرم خیلی ریز داشت بهم میگفت : #فرزند_بیشتر_زندگی_شادتر 😅 @zendegi_rangiiii

آگهی تبلیغی کتاب «رنج مقدس» در حال پخش از شبکه‌های تلویزیونی است. https://aparat.com/v/Il7WR

در میان گذر روزگار ...گاهی زندگیمان خاکستری میشود...گاهی طیف روزگارمان رنگین کمانی🌈 است...تا دنیا هست ، رنج هست، بالا هست ، پایین هست ، شادی😊 ،غم 😞،آرامش ، تلخی ها..همه درکنار هم روزهای مارا میسازند ... ما دنیایمان را چه گونه می بینیم👓؟... ❤️💛💚💙💜💗💜💙💚💛❤️ کانال زندگی رنگی👇👇 @zendegi_rangiiii

⭕️ رهبر انقلاب: من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمی‌دانم. واکنش ترامپ: عصبانیت نتیجه: عزت مردم ایران ظریف: ترامپ میتونه گذشته خودش رو اصلاح کنه و به میز مذاکره برگرده. واکنش ترامپ: نه، مرسی نتیجه: تحقیر مردم ایران فرق دیپلماسی عزت و حقارت، فرق زمین و آسمونه! 👤 سید احسان حسینی

#کلیپ_معرفی_کتاب یک خانه کاهگلی بود، از این قدیمی ها که وقتی واردش می شوی از در و دیوارش انرژی مثبت می خورد به سر و صورتت خب به نظرم، اهلش از آسمان آمده اندو اهل این خانه، مادری دارد که معدن محبت خداست و برای همین هم است که محبتش در دل ها نشسته و تمام نمی شود #کتاب_مادر #نرجس_شکوریان_فرد 📚 @namaktab_ir 📎namaktab.ir 📎Namaktab.blog.ir

میخوام براتوم قصه بگم از یه چادر... شهادت حضرت مادر تسلیت🖤 @zendegi_rangiiii

چادرت را بتکان روزی مارا بفرست...✨ @zendegi_rangiiii

میگفت : اگر غلط کردی ناامید نشو ،،، سرت را بینداز پایین ، رو به حریمش‌ سلام بده ! بگو شرمنده ام آقا ،بازم غلط کردم بیاو وساطت مرا بکن ، چه کنم اصلا من بلد نیستم درست زندگی کنم 😞،،، هر چه کنم منو از کودکی بپای شما نوشتن... درستم کن آقاجان فقط کارِخودتِ❤️ (من عوض شدم ولی تو حسین بچگیمی❤️ ...) صلی الله علیک یا ابا عبدلله ‌‌‌.... #قرار_شبهای_جمعه #قراردلهای_بی_قرار

چای ریختم ، ظرف نبات اما خالی بود یاد این شعر افتادم : دوهفته ایست ظرف نباتمان خالی است وچای میخورم حسرت خراسان را.... امروز برایمان فرستاد😢 آقاجان این فقط بهانه بود دلم خودت را میخواست ، بطلب حضرت سلطان عشق❤️ @zendegi_rangiiii

نگاه می کنم از آینه خیابان را و ناگزیری باران و راهبندان را "من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب" و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را چراغ قرمز و من محو گل فروشی که حراج کرده غم و رنج های انسان را کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست بلند کرده کسی لای لای شیطان را چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد چقدر آه کشیدم شهید چمران را ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی... گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را غروب می شود و بغض ها گلوگیرند پیاده می روم این آخرین خیابان را... عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه نگاه می کند از پشت شیشه باران را دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست و چای می خورم و حسرت خراسان را سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم همین که چند صباحی غروب تهران را... صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس نگاه می کنم از پنجره بیابان را نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را... چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را   نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی نگاه کن! حرم سرور شهیدان را... حسن بیاتانی @zendegi_rangiiii