وسط روستا شبیه خوانی بپاست
به زبان ترکی
من فقط این را فهمیدم
حسین تنهاست و علی اصغر تشنه آب...
صدای شیون زنی بلند شد که میگفت جگرم برای حسین ع سوخت...
اینجا ظهر عاشوراست...💔🖤
(از گرسنگی دارم میمیرم)
برای ما شاید یک شوخی باشد اما این روزها برای مردم غزه یک واقعیت بسیار تلخ است...
ننگ به جامعه جهانی که حتی برای انقراض حیوانات ابراز نگرانی میکنند ولی مرگ تدریجی انسانهای بی گناه را در سکوت نظاره گر است...
💔
درحالی که داره هاچ زنبور عسل میبینه با غصه میگه مامان نمیشه برم تو این کارتونه زنبور قرمزارو بُکُشم؟ 🥺
(آخه مامان هاچو باخودشون بردن)
وهمچنان زیر لب بهشون بدو بیراه میگه
روز اول مهرِ امسال باهمه سالهای قبل فرق داشت...
صبح که با شوق از خانه بیرون زدیم،یکهو دوستِ پسرم را دیدم که بابدرقه و ماشین همکاران پدرش راهی مدرسه شد...
نگاهم به عکسِ شهید که درب مجتمع بود افتاد...
قلبم برای پسرک مچاله شد...
ولی دنیا بعد از خرداد امسال برای خیلی ها دیگر هیچ وقت شبیه قبل نیست...
و جای خالی هایی که دیگر پر نمیشود...