🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت5
گفتم اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت: خب حاج خانم نگفتید که مهریه تان چیست؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم : قرآن
گفت :مشکلی نیست
ازصدایش معلوم بود بغض کرده است
گفتم : ولی یک شرط و شروطی دارد!
آرام پرسید: چه شرطی
+ نمیگویم یک جلد قران... میگویم ب بسم الله قران تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد
اگر اذیتم کنید به همان ب بسم الله شکایت میکنم.
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید شفاعتتان را به همان ب بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد. صورتش سرخ شده بود . ترسانده بودمش.
گفتم: انگار قبول نکردید؟
- نه قبول میکنم
فقط یک مساله میماند!
چند لحظه مکث کرد
شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
ازصفورا شنیده بودم که زود گرم میگیرد و صمیمی میشود .
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ان وقت من را به اسم کوچک صدا میکرد😳😳😳
ادامه دارد....
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت6
پرسیدم :چی؟
-قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم تو همان همسر مورد نظر من هستی فقط مانده چهره ات ....
نفس توی سینه ام حبس شد🙈
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
تو حتما قیافه من را دیده ای اما من....
پریدم وسط حرفش:
از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما رو دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید.
-باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم
دست و پایم را گم کرده بودم
تنم خیس عرق بود
و قلبم تندتر از همیشه میزد حق که داشت.
ولی من نمیدانستم چه کاری باید انجام دهم
-اگر رویت نمیشود کاری را که میگویم بکن، چشمهایت را ببند و رو کن به من🙈🙈
خیره به دیوار مانده بودم.
دستهایم را به هم فشردم .
انگشتهایم یخ کرده بودند چشمهایم را بستم و به طرفش چرخیدم
چند ثانیه ای گذشت... گفت : خب کافیست
ادامه دارد...
✍بنازم به این همه حیا و شرم حتی براجلسه خواستگاریشون روشون نمیشده به هم نگاه کنند😊
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#واینک_شوکران3
#شهیدایوب_بلندی
#قسمت7
دعای کلیمان باید زود تمام میشد .
با زهرا و شهیده برگشتیم خانه. خانواده ایوب تبریز زندگی میکردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش آقای مدنی می ایند خانه ما.
از سر شب یک بند باران میبارید مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه خواستگاری رسمی باشد. زنگ در را زدند اقا جون در را باز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و امد تو سر تا پایش خیس شده بود از اورکتش آب میچکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با ماشین امده بودند.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و اورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب پیژامه و پیراهن اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوالپرسی کرد.
فهمیده بودم این ادم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها در جلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار....
حرفها شروع شد ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از انچه برای من گفته بود به اقا جون هم گفت . گفت از هر راهی به جبهه رفته است.
بسیج، جهاد ، هلال احمر. حالا هم توی جهاد کار میکند.
صحبتهای مردانه که تمام شد اقا جون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است.
تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد دستهایش بود.
جانبازهایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع بود.
از ظاهرشان میشد فهمید که زندگی با انها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه😊
مامانم با لبخند من را نگاه کرد. او هم پسندیده بود سرم را پایین انداختم☺️
مادربزرگم گفت: تو که نمیخواهی جواب رد بدهی ؟ خوشگل نیست که هست جوان نیست که هست، انگشتش هم که توی راه خمینی جانتان اینطور شده😉
توی دهانش نمیچرخید که اسم امام را درست بگوید
هیچ کس نمیدانست من قبلا جواب بله را داده ام سرم را بالا اوردم و به مامان نگاه کردم جوابم از چشمهایم معلوم بود😍😍
ادامه دارد....
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
970621-Panahian-ImamSadeqUni-SabkeZendegiMoaserTarAzAgahiVaIman-18k-03.mp3
7.17M
🔉 #سبک_زندگی، موثرتر از آگاهی و ایمان(۳)
📅 جلسه ۳ | ۹۷/۶/۲۱
🕌 #دانشگاه_امام_صادق
🔍 #محرم #محرم۹۷
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
✨جایگاه زن دراسلام در ۳ جمله✨
🌹زمانیکه دختر است،دروازه ی جنت رابرای پدرش بازمیکند.
🌹زمانیکه همسراست،دین شوهرش راتکمیل میکند
🌹زمانیکه مادراست،جنت زیر قدومش
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
#چهل_روزباشهدا
#ارسالی_اعضا 👇👇
#چهل_روزباشهدا
منم کارهای خوب امروزمو به نیابت شهید کربلا زهیربن قین بجلی برای ظهور و صدقه سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در این ماه پر اشک و اندوه انجام میدم ان شاءالله.
👌زندگیتون معطر به عطر شهدا
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹
🌹 #یا_امالمصائب_زینب_س 🌹
اسبابِ خجلٺ اسٺ ڪریمانہ ڪُن قبول
ایـن دو ذَبیـح تحفہ ےِ ناچیز خواهـرند
در ازدحامِ نيـزه و شمشـيرها اگر
ديدے ڪه قطعہ قطعہ و در خون شناورند
#شب_چهارم_محرم🌙
#دوطفلان_حضرت_زینب_
#صلےالله_علیڪ_ایها_ارباب
🏴 @zendegiasheghane_ma
🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️🌹⚫️
پروردگارا✨
اگر باعث آزردگی کسی شدم؛
به من قدرت عذر خواهی بده✨
و اگر دیگران مرا آزردند؛
به من قدرت بخشش بده💕
پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...!
"الهی"
بـوی ِناب"بهشـت"میدهد؛
همـۀ "نامهای"قشـنگ ِ"تــو"
میگذارمشان روی ِزخمهای "دلم"
گفـته بـودی "اَلجَّبار"
یعنی کسی کـه"جُـبران مــیکند
"همـۀ شکستگـیهایِ "دلت" را
گفـــــته بودی "اَلمُصَـوِّر"
یعنی کسی کــه از "ُنو مـیسـازد"
همۀ آنچه را "ویـران" شـده اسـت درون ِ "دلت"
گفــته بـودی "الشّـافـی"
یعنی کسی کـــه"شِفا" مـیدهد؛
تمام ِ "زخمهایِ عمیق" و "ناعلاج" را
هـوای ِ"دلم" سبک میشود؛
با زمزمه نامهایِ زیبایت
نَفـس میکشــم در
هوایِ "مهربانیهـایِ نابت"
"الهی"
ممنونم که هستی و خدایی میکنی...
تا وقتی نگاه خدا به سوی توست✨
از روی گرداندن دیگران غمگین مشو💕
و بدان خدایی ک از مادر مهربان تر است؛
همیشه نگاهش به سوی توست...💕
شما را به نگاه او که بنده نواز است؛ میسپارم...!
شبتون بخیر
یاعلی
🏴 @zendegiasheghane_ma 🌹