eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
86 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 خـداوند بـه انسـان دستـور داد☝️ گنـ🌾ـدم نخورد ولے خــورد... اولین سیلـ💥ـے خدا بـه او برهنـه شـدن بدنـش بـود این نشـان مےهد که رهـا کردن لبـاس سیلے خداسـ✨ـت نه تمـدن😏 عجیبه برام چند روز پیش یه خانمی رو تو مترو دیدم تقریبا کاملای بالای شلوار لیش رو پاره کرده بود و پاش کاملا عریان بیرون بود حالا از آرایشش نمیگم😎 واقعا متاسف شدم که برای لذت مردهایی که نمیشناسه چه زحمتی به خودش داده بود و چقدر شان بالای زن رو در خودش شکسته بود براش دعا کردم که عاقبت بخیر شه😊 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 #همسرداری #قسمت_اول 🚫چگونه زندگی زناشویی خود را #تباه كنیم⁉️😂😂 حواستون باشه اگر دنبال
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍁🌻🍂🌻🍂🌻 ⭕️چگونه زندگی زناشویی خود را كنیم⁉️ 11 ـ از هر جا ناراحتید سر همسرتان خالی كنید و دلیلش را هم به او نگویید. ⚡️⚡️⚡️ 12 ـ خانواده همسرتان را مسخره كنید و از آنها ایراد بگیرید. ⚡️⚡️⚡️ 13 ـ عشق‌ورزی نكنید و احساسات مثبت خود را به همسرتان منتقل نكنید. ⚡️⚡️⚡️ 14 ـ هرگز به همسرتان نگویید دوستت دارم. ⚡️⚡️⚡️ 15 ـ مرتب بكوشید همسرتان را تغییر دهید. از لباس پوشیدن و حرف زدن تا شخصیت و رفتارش را مورد انتقاد قرار دهید و بخواهید كه تغییر كند و آن طور كه شما دوست دارید باشد. ⚡️⚡️⚡️ 16ـ از همسرتان توقع داشته باشید كه از نظر ظاهر، تیپ، اندام و... چیزی غیر از آنی که هست باشد. ⚡️⚡️⚡️ 17 ـ همیشه با بدترین سر و وضع بگردید و تا می ‌توانید نجوش و بداخلاق باشید. ⚡️⚡️⚡️ 18 ـ دائما حسادت كنید و همسرتان را فقط برای خود بخواهید و او را از دوستان و خانواده و آشنایانش برانید. ⚡️⚡️⚡️ 19ـ سر هر مساله كوچكی دعوا راه بیندازید و جر و بحث كنید. ⚡️⚡️⚡️ 20 ـ وانمود كنید كه از نظر ظاهر و تیپ گرفته تا اخلاق، رفتار، خانواده و... از همسرتان برتر هستید. ⚡️⚡️⚡️ 21 ـ كاملا همسرتان را زیر سلطه خود بگیرید و نگذارید نفس بكشد. 💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ❌ رو، با عمل نکردنمون اشتباه نکنیم. ⏰ وقتی یه جایی یه مسابقه ای هست رفتیم، حین مسابقه یه ساعت استراحت کردیم یه ساعت عقب افتادیم حالا وقتی عقب افتادیم باید چیکار کنیم⁉️👇 🏃🏃 باید بدویم⬇️ "و سارعوا الی مغفرة" یعنی باید بدویی تا برسی. 👏🌸 سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۳۳ وَ سٰارِعُوا إِلىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ ﴿۱۳۳﴾ و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود، و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است، بشتابید. 🔔🔔 اشکال نداره الان پنج ساله از زندگی مشترکت گذشته این کارا رو هیچکدوم نکردی 🔔 از 😍 تو نظم یک گفتیم بچه ها از امروز را شروع کنین را شروع کنین. با باشین. 👈 رو داشته باشین رو داشته باشین، رو داشته باشین. همه رو تند تند تند انجام بدین، اصلا دیر نیست. 🏃🏃 🌱مثلا یه نفر تو دوره اول تو مراحل رشدش بحث طیب و خبیث، مادر پدرش براش نکردن. خداوند چی میگه، میگه بزرگ شدی خودت برای خودت عقیقه کن. 👈ببینید پس ، هر لحظه برات یه راه مفری گذاشته. 👌تو دعای کمیل میخونیم ما فرار میکنیم به سمت خداوند 👹 ولی ما بعضی موقع ها چیکار میکنیم⁉️ فرار میکنیم میریم تو بغل شیطان👺🚫 👌این که بتونیم آگاهی پیدا کنیم خودش خیلیه.✳️💠 @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 💜💗⭕♥❤💓💟💖 💕چرا فکر میکنید ندارید؟! ١_ هرزگاهی برایش شیرین زبانی میکنید؟ ٢_ مراقب رفتارتان با پسرش درحضور او هستید؟ ٣_ چندبار حرفهای ناراحت کننده اش را بالبخند جواب داده اید؟ ۴_هنگام ورود به خانه اش بااو محکم دست میدهید؟ ۵_ چند باربرای او چای دو نفره با دلخوشی دم کرده اید؟ 💕 باور کنید مادرشوهر اعجوبه ای از کره ی مریخ یا پلوتون و اورانوس نیست!😊 اوهم روزگاری عروس بوده او فقط کمی درک بیشتر میخواهد و یک محبت خالصانه امتحان کنید ضرر نداره دست از تصورات منفی بردارید مادرشوهر همسر شما را تربیت کرده و رنج بزرگ کردنش را کشیده😊 او یک مادر است❤️ 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 رمان صرفا یک رمان برای سرگرمی نیست حاوی نکات مهمی بر مبنای مبحث مهم تنها مسیر استاد هست لطفا با دقت و تفکر بخونید حتی لازمه بعضی قسمتها رو دوبار بخونید😊👇👇
رمان #او_را نویسنده:خانم محدثه افشاری انتشار رمان #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد .این رمان حاصل تلاش یکی از اساتید کانال تنها مسیر است🌹 💞 @zendegiasheghane_ma
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
💛💓💛💓💛💓💛💓💛 #او_را #محدثه_افشاری #قسمت87 🔹 #او_را ... 87 کم کم هوا داشت روشن میشد! اما هنوز داشتم
💛💓💛💓💛💓💛💓💛 🔹 ... 88 این یکی رو دیگه نمیتونستم قبول کنم! "هرچی بیشتر دنبال خواهش‌های دلت بری، بیشتر ضربه میخوری!" این ،مدلش از همون حرف‌های آخوندجماعت بود!😒 همونا که تموم خوشی آدم رو ازش میگیرن به بهونه حروم بودن!! "تو انسانی! چرا انسان آفریده شدی؟!" چقدر اینجای حرفش آشنا بود!! کجا شنیده بودم...!؟؟ یدفعه یاد اون جلسه افتادم!اونجا شنیده بودم...! به مغزم فشار آوردم تا یادم بیاد چی بود! "خالقت چرا تو رو به شکل انسان خلق کرده؟!چرا تو رو آفریده؟ میگه تو رو خلق کردم برای خودم...!!" سرم رو تکون دادم، هرچی که میخوندم و هرچی که به ذهنم میرسید تند تند مینوشتم!✍ بقیه‌اش رو خوندم، "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد! اونی که میره دنبال دل بخواهی هاش،یه موجود دیگه‌ست!! انسان نیست!" یعنی چی؟منظورش چی بود؟😕 حیوون رو میگفت؟ داشت بهم برمیخورد!! دفترچه رو بستم و با اخم به پشتی صندلی تکیه دادم!😠 "اصلا کی گفته من باید هرچی که اون تو نوشته رو قبول کنم؟ مگه من خودم عقل ندارم؟؟😒" چرا! ولی عقلم هم با دفترچه همدست شده بود! "خب... راست میگه... اما نمیفهمم منظورش رو؟ یعنی چی؟ پس تموم زندگیم حسرت لذت هایی که دلم میخواد رو بخورم؟؟!" دوباره یاد اون جلسه افتادم!! "اگر لذت نمیبردی از زندگیت، از دینداریت، خودت رو مؤمن معرفی نکن! آبروی دین رو نبر!!" واقعا احساس خنگی بهم دست داده بود! ناامیدانه به دفترهایی که جلوم باز کرده بودم نگاه کردم! چرا همه چی یه‌جوری بود!!؟😢☹️ یه پازل تو ذهنم درست شده بود ، خودکار رو برداشتم و همه رو نوشتم: رنج ، لذت ، انسان ، حیوان ، دین ، زندگی ، خدا ، خواهش های دل !! نمیدونستم یعنی چی!! حتی نمیتونستم باهاشون جمله بسازم!!😕 ساعت رو نگاه کردم و بلند شدم!🕢 دوست نداشتم بازم با تعجب نگاهم کنن!! بعد از مدت ها یه مانتوی دکمه دار و کمی بلندتر از بقیه مانتوهام رو پوشیدم و به یه کرم پودر و خط چشم باریک ،راضی شدم! دوباره ماشین خودم رو گرفته بودم، اون که نبود! دیگه چه فرقی داشت با چه ماشینی برم و بیام!!😢 آهنگ رو پلی کردم و راه افتادم! ولی به قدری ذهنم درگیر بود که هیچی نمیشنیدم! قطعش کردم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم! مغزم نیاز به آرامش داشت! هنوز هم نگاه‌ها روم سنگینی میکردن، سرم رو انداختم پایین و رفتم همون جای قبلی نشستم. این دفعه صاحب پایی که جلوم جفت شد رو میشناختم! منم بهش لبخند زدم و چایی رو برداشتم! یه دخترکوچولو برام قند آورد، داشت دور میشد که یه نفر دستشو گذاشت رو پام! سرم رو برگردوندم و با دو جفت چشم آشنا و یه لب خندون رو به رو شدم! -خوش اومدین!😊 همون دختر چایی به‌دست کنارم نشسته بود! با لبخند همراه با تعجب نگاهش کردم! -ممنونم!🙂 هم سن‌های خودم بود! روسری ابریشمی سورمه ای رنگی با گل های ریز سفید،صورت مهربونش رو قاب گرفته بود! -احتمال میدادم بازم بیای!☺️ خودمم از وقتی این حاج اقا جدیده اومده،دلم نمیاد یه جلسه رو هم از دست بدم!😅 -امممم... اره خب حرفاش جالبه!☺️ با شروع سخنرانی،هر دو به هم لبخند زدیم و ساکت شدیم! "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma
💛💓💛💓💛💓💛💓💛 🔹 ... 89 "جلسه پیش راجع به هدف خلقت کمی صحبت کردیم، وقتی به خود این کلمه فکر میکنی،میفهمی که انگار اهمیتش خیلی بالاست!! «هدف خلقت!» یعنی تو اصلا برای این آفریده شدی! اگر کارهات برای رسیدن به این نباشه، همه تلاش‌هات کشکه!! تو آفریده شدی که لذت ببری! ببینید! حس پرستیدن ،خیلی حس خاصیه! خیلی بالاتر از دوستت دارم و عاشقتم و برات میمیرم...! تو اگر از پرستش این خدا لذت نبری یعنی اصلا راه رو اشتباه اومدی! بزن بغل،برگرد از اول جاده!! واسه همینه که میگم قبول کنید واقعیت های دنیا رو! این قبول کردنه،اول جادست! قبول کنی دیگه شاکی نمیشی! کفر نمیگی! قاطی نمیکنی یهو! قبول کنی،عاشق میشی... آروم میشی...! تو باید اینقدر عاشق این خدا بشی،که اصلا دلت بخواد بخاطرش رنج بکشی!" حرفاش همونجوری آروم و دوست داشتنی بود،اما من چرا باید برای خدایی رنج میکشیدم که نه میشناختمش نه قبولش داشتم،نه حتی باورش داشتم!!؟ "البته خدا دوست نداره تو رنج بکشی، اما رنج نکشی فکر میکنی اومدی این دنیا کنگر بخوری و لنگر بندازی!😊 رنج نکشی یادت میره هدفت رو! رنج نکشی ،نمیتونی لذت ببری!!" وای!باز دوباره داشت از اون حرف هایی میزد که من ازش سر در نمیاوردم! دوست داشتم زودتر بحث راجع به خدا رو تموم کنه و به همون بحث رسیدن به آرامش بپردازه! چه هدفی؟؟ چه لذتی؟؟ کدوم خدا؟؟ هنوز نفهمیده بودم معنی حرفی رو که سجاد گفته بود! "خدا رو تو اتفاقاتی که برات میفته ببین!" دوباره حواسم رو دادم به سخنرانی! "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمیرسیا! ببین هرچی میخوایم بریم جلو،برمیگردیم سر پله ی اولمون! پذیرش این واقعیت ها خیلی مهمه!خیلی!" ساعت رو نگاه کردم،وقتم تموم شده بود! به دختری که کنارم نشسته بود نگاه کردم. -عزیزم؟ -زهرا هستم گلم.جانم؟ -خوشبختم زهرا جان،منم ترنمم.😊 من نمیتونم بیشتر بمونم،باید برم.خوشحال شدم از آشنایی با شما. -عه...چه حیف!باشه گلم.امیدوارم بازم ببینمت.😊 تقریبا به موقع رسیدم. مامان تازه اومده بود و بابا هم بعد از من رسید. اینقدر تو راه به حرف‌هایی که این چندوقته شنیدم،فکر کرده بودم که مخم داشت سوت میکشید!! با مامان مشغول صحبت بودم که بابا وارد آشپزخونه شد. طبق معمول این چند وقته،به من که میرسید،اخماش میرفت توهم! سراغ نمراتم رو گرفت و بعد از اینکه گفتم هنوز نیومده، دیگه با من حرفی نزد و حتی موقع رفتن به اتاقش، شب بخیر هم نگفت!😔 روز به روز اخلاقش باهام بدتر میشد. فکری که از سرم گذشت ،برام خنده دار بود!! "رنجت رو بپذیر،نپذیری افسرده میشی!" ناخودآگاه بلند شدم و قبل از اینکه بره بالا، صداش کردم! -شب بخیر بابا! "محدثه افشاری" 💞 @zendegiasheghane_ma