🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹🌹
خدمت اعضای جدید خیر مقدم عرض میکنیم
امروز جمعه و روز خانواده است و ما برای اسنکه شما لحظات بیشتری در کنار خانواده باشید جمعه ها مطالب اصلی و روتین کانال رو نمیفرستیم
یک روز خوب و زیبا بسازید برای اعضای گل خانواده تون🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
گره کور (تقدیم به مادر پهلو شکسته).mp3
8.47M
#فاطمیه
#موزیک
#گره_کور
کاری از گروه فرهنگی سلاله
با صدای
علیرضا اژدری
تنظیم:آرش رضایی
شعر:عطیه طاهریان
ممنون که در انتشار کمکمون هستی
سلاله اینجاست👇👇👇👇👇
@SolalehDesign
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا ( خانم تزمان )
دیگه حسابی برای صبحانه روز جمعه سلیقه به خرج دادم😊😊😊😊
✍به به افرین به شما بانوی #حی چه کردی😋
💞 @zendegiasheghane_ma
جمعه یعنی
عطر نرگس در هوا سر میکشد
جمعه یعنی
قلب عاشق سوی او پرمیکشد
جمعه یعنی
روشن از رویش بگردد این جهان
جمعه یعنی انتظار مَهدی صاحب زمان
@zendegiasheghane_ma
پیام ما به آقایون😊😉
👌میدانید ؛
مَرد که خوب باشد ،
زن بی شک بهترین می شود...
👈باور کنید
مَرد، زن را میسازد
پشت هر مَرد موفق زنی است
که خیالش از مردانگی مَردش
جمع است...❤️👍
@zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#دلنوشته
مهدےجان...
خداکندکه رضایم،،،
فقط رضای توباشد.
خداکند....
که گذارت فتد
به منظرچشمم.
که سجده گاه نمازم،،،،
جای پای توباشد.....
باز هم مولای من یک جمعه دیگر گذشت و یک هفته دیگر از عمرم کم شد و باز ندیدمت....
تا به کی این همه هجران و فراق ادامه دارد؟؟؟
آقا برای همه ما دعا کن تا دلمان برای بودنت و دیدنت بیقرار بیقرار شود
آقا برای ما دعا کن که در دنیای غریب گم شده ایم
آقای مهربان من دلمان را بی تاب دیدارت کن
اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
شبتون پر آرامش مهربونها
یاعلی مدد
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
🍃يه صبح زيبا با تمام اتفاقات خوبش تقدیم شما دوستانم🌺
امروزتون پر از خیروبرکت و
سراسر عشق وخوشبختی باشه
و سلامتی 🌹
🌞سلام صبحتون_بخير، روزتون پرانرژى🍃
لطفا🙏🙏
کمی بیشتربخندامروز
و کمی بیشترمهربان باش
بگذارلبخندت چراغ دلی شود
و مهربانیات عصرزیبایی شود
به قدرمرز شانههای یک نفر🌹
روزتون پراز نگاه مهربان خدا🍧
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#مدیریت_روابط_جنسی دکتر #حبشی #قسمت4 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
ادامه مبحث بسیار کاربردی دکتر #حبشی
#مدیریت_روابط_جنسی
#قسمت5
دانلود واجب😊👇
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
#کلاس_نظم_و_هدف2
#جلسه3_قسمت5
#خانم_محمدی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اولین کار برای نشون دادن بلوغ عاطفی🌱❤️🌱 توی خونه ⬅️ #ارتباط_کلامی داشته باشید.👇
#هیجانی صحبت بکنید، #بامحبت صحبت بکنید #ارتباط برقرار کنید.
بعضی ها میان می گن اخلاق من این طوریه اصلاً من زیاد حرف نمی زنم. من اصلاً بلد نیستم حرف بزنم،اصلاً زیاد ارتباط نمی گیرم. اینطوری خونه سرد میشه😔. در روایت آمده توی خانواده حتی الکی با هم حرف بزنید اشکالی نداره چون ما داریم که حرف بی خود نزنید،حرف لغو نزنید حرف بیهوده نزنید، شوخی بیخود نکنید. همه این ها رو داریم ولی توی خانواده اگر برای برقراری ارتباط حرف الکی هم بزنید اشکالی نداره😁😁 از در بگو، از دیوار بگو،از هوا بگو،از لباس بگو،از فیلمی که دیدی بگو😋😝😱😃😚 تاارتباط برقرار بشه. حالا بعضی خانمها می گن من اصلاً بلد نیستم و خودشو راحت می کنه با یه جمله. خب بلد نیستی📢 برو #تلاش_کن یاد بگیر.
یک بچه می یاد با ما حرف بزنه بچه، الکی چرت و پرت برای خودش بافته و میگه. تو متوجه نمی شی چی می گه ولی اون بچه است داره با هیجان با اون کودک درونش حرف می زنه شما موظف هستی ارتباط بلوغ عاطفی رو رشد بدی و اون جا بکار بندازی.😘💋😳❤️ تمام وجودت بشه گوش. گوش بدی بعد با هیجان جوابشو بدی. اون بچه وقتی بزرگ می شه، یاد می گیره هم با هیجان حرف بزنه هم گوش بده و در مقابل دیگران هم همین عکس العمل رو داشته باشه. شما داره به یک نسل محبت میکنی نه یه بچه 🎈💕🌱
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
عزیز من باید هر روز به همسرت ابراز علاقه کنی😍 خب باید متنها و پیامهای قشنگ داشته باشی ما در کانال دوممون این مشکلتون رو حل کردیم سریع عضو شید که ضروریه😉😉😉👇👇👇
💕زندگی عاشقانه💕
🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞 #داستان_زندگی_احسان #قسمت9 قسمت9⃣ 🍃🍃...من برم به درسام برسم. اينو گفتم و رفتم توي ا
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت10
قسمت🔟
🍃🍃 يه صداهايي از اتاق کناري ميشنيدم .
انگار سارا داشت دستي به سر و روي اتاق ميکشيد و اين باعث ميشد رشته افکارم پاره بشه.
هرچي فکر کردم ديدم نميتونم برم سراغ درسم .
هنوز خيلي مونده بود تا اذان مغرب.
اما شديدا احساس نياز ميکردم که دو رکعت نماز بخونم .
بلند شدم و سجادم رو که هميشه پشت کتابام توي قفسه قايم ميکردم ، برداشتم .
به رسم عادت هميشگيم که موقع نماز اول در اتاق رو قفل ميکردم ، به سمت درب اتاق رفتم و آروم کليد رو توش چرخوندم .
برگشتم سر سجاده و چون هميشه عادت داشتم وضو داشته باشم ، ايستادم.
اما نميدونستم با چه نيتي نماز بخونم .
✨توي دلم گفتم،
خدايا به عشق خودت و نيت کردم...✨
نمازم که تمام شد سرم رو روي مهر گذاشتم و اشکهام جاري شد.
احساس ميکردم آرامش و تنهايي که تا ديروز همه وقتم رو پر ميکرد، از دست دادم.
فکر ميکردم خوب شد که تمام شد و به خير گذشت.
اما نميدونستم که اين تازه خاکستر زير آتشيه که قراره بعدها شعله ور بشه.
همون جا، غرق در افکار بودم که روي سجادم خوابم برد.
بعد از چند ساعتي با سر وصداهاي بيرون اتاق و صداي رفت وآمد پشت در، از جا پريدم...
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت11
قسمت1⃣1⃣
🍃🍃 خوابالوده، گوشامو تيز کردم.
صداي مادر و دخترخالم بود که هر لحظه نزديکتر ميشدند.
انگار داشتند از پله ها بالا ميومدند.
يه نگاه به ساعت انداختم.
اما ساعت تازه نه شب بود و تا ساعت يازده، که وقت اومدن پدر و مادرم بود دو ساعتي مونده بود.
سريع از جام بلند شدم .
در عرض چندثانيه ، سجاده نمازم رو جمع کردم و پشت کتابام مخفيش کردم.
سريع به سمت درب اتاق رفتم تا قفل در رو باز کنم.
اما قبل از رسيدن به در، دسته در از پشت به سمت پايين کشيده شده بود.
سرجام ميخکوب شدم .
چند ثانيه اي وقت کم آورده بودم ، براي همين اعصابم از دست خودم خورد شده بود که چرا بي موقع خوابم برده.
مادر از پشت در مدام صدام ميزد، احسان، احسان....
چرا درو قفل کردي؟!
وقت نداشتم که فکر کنم بايد جواب مادرمو چي بدم ، صداي مادر هر لحظه بلندتر ميشد و مدام دستگيره در پايين و بالا ميرفت.
بالاخره از جا تکون خوردم و قفل درب رو باز کردم .
مادر که هنوز دستگيره در رو تکون ميداد ، با باز شدن قفل، در رو به سمت جلو هل داد.
اونقدر سريع که در به پام خورد و صداي ناله کوتاه ازم بلند شد.
مادر با حالت خشم و تعجب، و بدون اينکه سلامي بکنه يا منتظر سلام کردنم بمونه، پرسيد:
درو چرا قفل کردی؟!
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#داستان_زندگی_احسان
#قسمت12
قسمت2⃣1⃣
🍃🍃درو چرا قفل کردي؟
يه نگاهي به مادر انداختم و نيم نگاهي هم به سارا که پشت مادر ايستاده بود و لبخند معناداري به لب داشت.
مادر باز پرسيد:
چرا جواب نميدي؟
چرا در اتاقت رو قفل کردي؟
چرا اتاقت تاريکه؟
سارا با شيطنت خاصي وسط حرف خالش پريد و گفت:
حتما ميترسيده من برم تو اتاقش...
مادر و سارا همزمان لبخند نيش داري زدند، اما نگاه مادر هنوز به من بود.
ديدم اگه نخوام جواب بدم، مادرم مدام سوال ميپرسه.
براي همين سرم رو انداخت پايين و جواب دادم : خوابم برده بود!
مادر مکثي کرد و انگار داشت فکر ميکرد چي بگه.
اما بعد يه سکوت کوتاه با لبخندي مصنوعي گفت:
امشب به خاطر اومدن سارا، دو ساعتي زودتر اومدم خونه.
ساندویج خريدم،
بيا پايين باهم بخوريم.
قبلشم يه سر بيا اتاقم کارت دارم....
بعد دست سارا رو گرفت و به سمت اتاق بالکني رفتند.
دوباره صداي خنده هر دوشون بلند شد.
مادر به سارا ميگفت:
بيا ببينم اتاقتو چي جوري چيدي، دوست داشتي اتاقتو...
ديگه به حرفاي مادر با سارا گوش نميکردم . همه حواسم به اين بود که حالا به مادرم چي بايد بگم . يعني بايد راستش رو بگم ...
❌ ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma