eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
#خانواده_شاد_در_مهمانی_خدا خانم #محمدی 💞 @zendegiasheghane_ma
مبحث مهم و زیبای سرکار خانم 👇👇👇 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم ❤ ما در ماه رمضان میهمان شدیم. سفره ای پهن شده برای این ضیافت هست و ما می خوایم خانواده مونو سر این سفره ضیافت بنشانیم و حالا باید آمادگی ایجاد کنیم. 🕌 الان مسجد اومدی دیدی همه جا رو‌جارو کردند آشغالا رو جمع کردند دستمال کشیدند. قرآن‌ها رو‌مرتب کردند. همه جا رو مرتب و تمیز کردند. چون هفته تکریم مساجد هستش و مسجد را قبل از ماه رمضان تمیز می کنند. 🏠حالا ما چه جوری میخوایم خونه رو آماده کنیم می یایم اول از همه از ظاهرش شروع می کنیم 📣 پس خانوما همانطور که برای فروردین و عید آماده می شیم حالا نه خیلی مفصل ولی برای ماه رمضان خونه رو یه گردگیری کنیم و مرتب و تمیز کنیم. 👌نیت هم خیلی مهمه می گی من دارم گرد و غبار خونه رو می گیریم که خونه م از نظر ظاهری اون بیتی که اسم گذاشتم بشه‌. هر کی هم تا الان اسم نزاشته اسم بزاره. بیتی که میخواد مهمونی خدا در اون برگزار بشه 👈دیدی تا مهمون میخواد بیاد حتی اگر سرزده هم باشه می گی بدوییم سریع میزها رو دستمال می کشی یه گردگیری می کنی آماده می کنی ✅ پس الان که برای ماه رمضان مهمانی هست یعنی چی؟ یعنی یه مهمانی هست ما یه مهمونی می‌خوایم بریم یه غذایی میخواد داده بشه. 🍗پس در ضیافت؛ یه مهمونی، یه غذا و یه میزبان داریم 👚وقتی میخوایم بریم مهمونی لباسامونو مرتب می کنیم به خودمون می رسیم وقتی هم میخواد مهمون بیاد خونه رو مرتب می کنیم . 🔔حالا در خانواده معنوی مون هر دو تاشو‌ انجام می دیم.باید مجهز بشیم لباس تقوامونو می پوشیم و‌خونه رو هم آماده می کنیم. 👧 در ظاهر خونه می تونیم به بچه هامون آموزش بدیم که بین ماه رمضان با ماه های دیگر تفاوت هست. 🌈مثلاً من یه میز نیاز داشتم که میخواستم سماور دکوری که برام آورده بودند را بزارم روش.(ما در بحث نظم اقتصادی می گیم چیزی بیخود باشه نخرید. چرا ؟ استفاده کنید. فقط تجملاتی نباشه.) تو خونه مون چهارپایه هم نیاز داشتیم حالا من چهارپایه رو‌کجای دلم بزارم که معلوم نشه. این میز را کجا بزاریم اومدیم چهارپایه رو‌ گذاشتم یه سینی استیل داشتم گذاشتم روی اون. یه پارچه ساتن روش نقاشی کردم آویزون کردم و بعد هم یه ترمه انداختم روش. هیچکس متوجه نشد این چهارپایه ست با سینی. بعد روی اون سماور طلایی و تزیینات کنارش را گذاشته بودم. 🌙ولی ماه رمضان که می شد اون سماور را برمی‌داشتم یه رحل قرآن میزاشتم یه قرآن میزاشتم یه شاخه گل میزاشتم یه مجسمه ای دارم که صورتشو با گل پوشوندم و اونو وقتی آب می ریزم چکه‌چکه ازش گلاب می چکه. و فضای خونه معطر به بوی گلاب می شه. 🍀یعنی خانوما در ظاهر خونه هم می توانند اعلام کنند که ماه رمضان داره از راه می رسد. 🍲ماه رمضان دیدی از مغازه چلوکبابی ها که رد می شی نوشتند ماه رمضان حلیم و آش موجود است. ✅ ما هم باید تو خونه طوری تنوع ایجاد کنیم که بچه ها بفهمند ماه رمضان آشپزخانه متفاوت شده. اتاق خواب متفاوت شده پذیرایی متفاوت شده. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
شهید #امین_کریمی_چنبلو عاشقانه مذهبی همراهمان باشید چند روزی با عاشقانه زندگی #امین_کریمی_چنبلو 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹💞🌹 ❤ بسم رب الشهدا ❤ #داستان_عاشقانه_مذهبی #قسمت_هشتم شهید #امین_کریمی_چنبلو #هم‌_نام_حضرت
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 ❤ بسم رب الشهدا ❤ شهید 🎁امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاور. برای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت : «حالا برو آن جعبه را بیار!» ✅یک تسبیح سبز به من داد.... با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم! گفت: «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...» گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟» گفت :«خب گرون که هست اما مخصوصه این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام. این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» ❣تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ... بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.... تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود... 💔طور خاصی امین را دوست داشتم.... خیلی خاص .... همیشه به مادرم می‌گفتم : «من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده ی خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!» ✳️عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... عروسی‌مان 28 دی سال 92 بود. ❣تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم. 🌹در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید. 📚اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود. هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد. خیلی خوش ذوق بود. 👌با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم. فقط دلم می‌خواست حرف بزند.... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ❤ بسم رب الشهدا ❤ شهید 💍روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت: «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌ « گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!» 💯حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شده بود.... سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده! واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌هستم، بیشتر ذوق داشت. 🍃بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟» به شوخی و به خنده گفت: «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» (همه می‌خندیم!) 💕 از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم. 👗👔خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد! من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 🎁یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید. چادر را که سرم کردم، پدرم گفت: «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!» 👌امین سریع گفت : «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین خانمی همسرم شده!» ‌حسابی شوخ طبع بود.... 🍃وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود. 👌حتی به خانم مزون‌دار گفت : «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... 💕برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت : «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم ، گفت :«راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!» 💔امین گفت :«اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ✳‌حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! 🌟 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 💞امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد. 🔆یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت : «این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» ✔بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ❤ بسم رب الشهدا ❤ شهید ! 💟امین همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، می‌‌گفت «سنگین است!!»  یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر  این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد و گفت:  «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!»  امین به او گفت «آخر کیفش سنگین است.» فیلمبردار با عصبانیت گفت:  «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!» ⭐بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می‌دید برایش سخت بود باور کند مردی با این‌همه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد. امین همیشه می‌‌گفت:  «مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش». 🍃موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم، خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود. واقعا سیاست داشت در مهربانیش. ✳معمولاً سعی می‌کردیم برای هم وقت بگذاریم بسیاری از کارها را با هم انجام می‌دادیم حل جدول، فیلم دیدن و...دوستانش به خاطر دارند که همیشه امین یک کوله‌پشتی سنگین با خودش به محل کار می‌برد و به خانه می‌آورد. ✔به او می‌گفتم «اگر این کوله به درد خانه می‌‌خورد بگذار اینجا بماند اگر هم وسایل اداره است با خودت خانه نیاور، کوله‌ات خیلی سنگین است.» چیزی نمی‌گفت یکی از دوستانش هم که از او پرسیده بود به او گفته بود خانه ما کوچک است همسرم اذیت می‌شود کتاب‌های من را جا به جا کند. 👌امین از آنجا که برای زمان‌هایش برنامه‌ریزی داشت، می‌‌خواست اگر فرصتی در محل کار پیش آمد مطالعه کند و اگر لحظه‌ای در خانه فرصتی پیش آمد از آن هم بی‌‌نصیب نماند. 💟علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم، شاید بیش از حد.... ✔حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت. اصلاً اگر دست خالی می‌آمد با تعجب می‌پرسیدم برام چیزی نخریدی؟! می‌گفت «فکر می‌کنی یادم می‌رود برایت هدیه بخرم؟ برو کوله‌ام را بیاور...» حتماً چیزی در کوله‌اش داشت؛ مجسمه، کتاب، پاپوش یا هر چیز دیگر... خیلی زیاد وابسته‌اش بودم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5c0795ee0244457bf67923eb_-2569022677794138692.mp3
21.47M
#صوت #تحکیم_خانواده #قسمت5 خانم دکتر #همیز 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 🔹یه نکته ای که خیلی از مردها بدشون میاد اینه که خانمشون رازهای خونه رو به بیرون از خونه ببره. 🔹هیچ وقت عیب های شوهرتون یا مشکلات بینتون رو پیش خانواده همسرتون مثلا مادر شوهرتون نبرین 🔹بدتر از بردن مشکلات پیش اونها که از اونا بخواین پا درمیونی کنن و مثلا نکته ای رو به شوهرتون تذکر بدن. 🔹خیلی بستگی به شرایطتون داره ولی اصلش اینه که این چیزها رو نباید فامیل ها بخصوص فامیل های نزدیک بدونن چون روی احترام خود شما و دیدشون نسبت به شما تاثیر داره!! 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا