💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت64 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال!
#تنها_میان_داعش
#قسمت65
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
#قسمت66
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#دفاع_مقدس #شهید_خرازی #هرشب_یک_شهید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
#شهید_خرازی
#دفاع_مقدس
#هرشب_یک_شهید
اول شهریورماه ۱۳۳۶ در یکى از محلههاى مستضعفنشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوى کلم بدنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعى به سربازى اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازى، فعالانه به تحصیل علوم قرآنى در مجامع مذهبى مبادرت ورزید. در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام مبنى بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازى فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامى پیوستند. شهید خرازى از همان آغاز پیروزى انقلاب، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامى، مبارزه با ضد انقلاب داخلى و جنگهاى کردستان بود و لحظهاى آرام نداشت. شهید خرازى در اوج درگیریها، زمانى که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایى که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج از خود نشان داد در سمت فرماندهى گردان ضربت وارد عمل شد. با شروع جنگ تحمیلى بنا به تقاضاى همرزمان خود پس از یک سال خدمت صادقانه در کردستان راهى خطه جنوب شد و سمت فرماندهی اولین خط دفاعى را از آن خود کرد. در عملیاتهاى مختلف همچون رمضان، والفجر ۴ و خیبر در سمت فرماندهى لشکر امام حسین (ع) رشادتهاى بسیارى از خود نشان داد. در عملیات خیبر 1 دست او در اثر اصابت ترکش قطع و پیکر زخم خورده اش به عقب فرستاده شد. در بسیار از عملیاتها حاج حسین مجروح شد، اما براى جلوگیرى از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمىشد به پشت جبهه انتقال یابد. این سردار بزرگ در روز هشتم اسفندماه ۱۳۶۵ شهید شد. رهبر معظم انقلاب در مورد ایشان مىفرمایند: «او (حسین خرازى) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیرهاى از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزى براى خدا و نبرد بىامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهى فرود آمد و به لقاءالله پیوست».
شادی ارواح طیبه همه شهدا صلوات🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
خانمها این کانال سوممون مختص شماست 😊 اگر هنوز #عضو نشدید عجله کنید👌👆👆
بر نیزهها از دور میدیدم سرت را
بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق
در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را
ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه
یک بار میشد من ببوسم حنجرت را
بابا تو که گفتی به ما از گوشواره
همراه خود بردی چرا انگشترت را
با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه
دیدم کبودیهای چشم مادرت را
یک روز بودم یاس باغ آرزویت
حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را
🖤 شهادت دردانه سه ساله ارباب راخدمت شما تسلیت عرض میکنم🖤
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یابنالحسن
🍂چشممان به زیارت تو باز است بیا...
🍂ذکر فرج ات به هر نماز است بیا...
🍂با آنکه بدی زِمن تو دیدی بسیار...
🍂با مِهر تو دل،گلشن راز است بیا...
#العجلمولایغریبم
التماس دعای فرج🌹🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
مرا دشمن به قصد کشت میزد
به جسم کوچک من مشت میزد
هر ان گه پایم از ره خسته میشد
مرا با نیزه ای از پشت میزد
صلی الله علیک یا اباعبدالله
شهادت سه ساله ارباب #حضرت_رقیه (س) تسلیت باد 🖤🖤
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
▪زیارت حضرت رقیه سلام الله علیها
▪اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ،عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبِ،
▪اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ
▪اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةِ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ،
▪اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقيّةُ النَّقيَّةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةُ الْفاضِلَةُ،اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِيَّةُ،صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ،فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْدادِكِ،
▪الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ،اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ،وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحـافّينَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّريفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،وَصَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ وَسَلَّمَ تَسْليماً برَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.
▪زیارت قبول التماس دعا.
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها تسلیت باد 🏴🏴
#حضرت_رقیه
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥
#تربیت_فرزند
#صبر
🔹 * من از امروز به خودم قول میدم که مامان صبوری باشم... *
👈 ما خیلی وقت ها با خودمون عهد می بندیم که من امروز میخوام صبور باشم و اتفاقا اون روز بچه ها تا می تونن شیطنت میکنن و ما به خاطر قولی که به خودمون دادیم مثلا هی صبوری میکنیم و صبوری میکنیم و چیزی نمیگیم و ناگهان آخر شب دیگه تحملمون تموم میشه و عین یک زودپز سوپاپ مغزمون میزنه بالا و بچه و همسر و خونه رو با خاک یکسان میکنیم!😒
به نظر میاد این کار ما بیشتر تحمل کردن هست یعنی ما فکر میکنیم صبر کردن یعنی نباید هیچی بگیم برای همین همه چیز رو می ریزیم توی خودمون و سکوت می کنیم اما ناگهان ظرفیتمون تموم میشه و منفجر میشیم!
* اما واقعا راهش اینه؟
صبوری و صبور بودن یعنی این؟...
اصلا صبر کردن چه فرقی با تحمل کردن داره؟ * 🤔
👈 نکته اینجاس که احساس درونی شما در اون موقعیت هایی که براتون پیش میاد و در تلاش هستید صبر داشته باشید خیلی مهمه
اگه شما به تصور خودتون دارید بر یک مشکل صبر می کنید اما تمام مدت در غم و ناراحتی حاصل از اون وضعیت به سر می برید اسم کار شما صبر کردن نیست. شما فقط دارید تحمل می کنید!
ویژگی بارز صبر کردن اینه که شما امیدوار باشید، حالتون خوب باشه و مرکز توجه و تمرکزتون به جای خود مشکل بر خوبی های زندگی تون باشه.
* و چه زیبا مادربزرگ هامون دو کلمه ی صبر و شکر رو در کنار هم استفاده میکردن... *
📌 شما فقط در این صورت می تونید به صبر و تلاش خودتون دل خوش کنید که در هر لحظه و هر شرایطی خوبی ها و نعمت هاتون رو ببینید و شکرگزار باشید اما اگر هر لحظه لعنت می فرستید به زمین و زمان و حرف دل شما اینه که این اوضاع لعنتی کی تموم میشه این کار تحمل کردن هست و نتیجه اش را هم دیگه خودتون میتونید حدس بزنید...
#صبر_و_تحمل
#شکرگزاری
#مادر_عصبانی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
🔹 * خیلی از ما برای #بوسیدن بچه هامون و محبت کردن به اون ها دنبال دلیل هستیم... *
- کار خوبی کردی آفرین بیا بوست کنم😘
- این حرف خوب رو زدی بیا بغلم🤱
و...
فکر میکنیم محبت بی دلیل باعث لوس شدن اون ها میشه🤔
👈 در نگاهی بالاتر می بینیم که محور مناجات محبين محبت خداست، محبین برای عبادت خدا هیچ دلیلی ندارند جز اینکه او خالق است و این عشق بین من و خالقم وجود دارد
💥 بچه باید در #دوره ی اول رشد یک همچین چیزی رو تجربه کنه یعنی خودِ دوست داشتن و خودِ محبت رو خالص و بدون دلیل تجربه کنه
پس تا میتوانید بی دلیل به آن ها محبت کنید و آن ها را ببوسید.😍😍
برگرفته از صحبت های استاد هانی چیت چیان
#محبت_بی_دلیل
#بوسیدن_کودک
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
🔹 * فکر می کنید از ما آدم ها برای بچه هامون چی باقی می مونه؟... *
👈 بله درسته، از ما برای بچه هامون فقط خاطره هامون باقی می مونه پس تا می تونیم باید خاطرات خوش بیشتری بسازیم...
کسی یادش نیست تا حالا چند تا رستوران رفته و غذا خورده اما اونجایی که بهترین غذا رو خورده یادش هست اونجایی که یه خاطره داره یادشه
👈 پس برای بچه هامون باید خاطره بسازیم زندگی مجموعه ای از خاطره هاست
* همین الان فکر کنید و یک خاطره خوب از مادرتون به یاد بیارید...😌
بهترین خاطره ی شما از مادرتون چیه؟... *
خاطره تون درباره ی چی بود؟...
مادرتون تا بارها و بارها لباستون رو شسته
براتون غذا پخته، اتاقتون رو جمع کرده و...
اما آیا خاطره ی خوبِ شما از مادرتون درباره ی اینا بود؟!...🤔
* سعی کنید خاطراتی بسازید تا شما به عنوان پدر و مادر نقشی در اون خاطره ایفا کنید تا این خاطره برای بچه ها ماندگار بشه *
👈 وقتی شما با نوجوانتون درگیر شدید باید بشینه فکر کنه که برای چی من بایده به حرف مادرم گوش کنم بعد فکر میکنه و اون خاطرات رو به یاد میاره، وقتی خاطرات رو به یاد آورد ترجیح میده به حرف مادرش گوش کنه اما اگه خاطراتش درباره کتک ها باشه درباره ی تحقیرها و توهین ها باشه دلیلی برای گوش کردنِ حرفِ او نخواهد داشت...
#دکتر_شهرام_اسلامی
#خاطرات_کودکی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حی_شدن
امسال پسرم کلاس اوله.یه قسمت از کتابخونه رو اختصاص دادم بهش وعکسش رو چسبوندم واسمش رو هم زدم تا آشنا بشه با حروف اسمش.البته قفسه پایینش رو گذاشتم برای خواهرش که سه سال ونیمه هست.به نظرم با این شرایط کنونی علاقه بیشتری به کتاب نشون میدن چون اینجوری بهشون میفهمونیم که برای ما ارزشمندند.
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#تربیت_فرزند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
🔹 * کمی مهربانتر باشیم.... *
👈 مادری برای کوچکترین کار بدی که فرزند دو ساله اش انجام میده اون رو سرزنش میکنه
👈 مادری سعی میکنه فرزند یکسال و نیمه اش رو که مدام بهش چسبیده از خودش دور کنه و دو دقیقه از دستش یه نفس راحت بکشه!
👈 مادری از لجبازی های طبیعی دختر سه ساله اش حرص میخوره و سرش داد میزنه...
فکر میکنم این صحنه ها برای خیلی از ما آشنا باشه...
* بچه ها مخصوصا در سه سال اول زندگی باید حس امنیت و آرامش خاطر رو در کنار ما و در آغوش گرم ما به دست بیارن پس باهاشون مهربانتر باشیم... *
هیچ وقت فکر نکنیم میخوان لج ما رو در بیارن حتی وقتایی که مستقیم توی چشمای ما نگاه میکنن و به قول معروف کار خودشون رو میکنن!
خستگی هامون رو سرشون خالی نکنیم سرشون داد نزنیم از دستشون عصبانی نشیم، اونا رو به زور از خودمون دور نکنیم و خدایی نکرده دست روشون بلند نکنیم...
📌 * یادمون باشه اونا #امانت های خدا هستند که ما رو به چالش میکشن و به ما فرصتی برای رشد و بالا رفتن ظرفیت وجودی مون رو میدن؛ پس قدر لحظه های زندگی با این فرشته های زمینی رو بدونیم...
#مادر_عصبانی
#کودک_وابسته
#لجبازی
#تلنگر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت66 پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت ا
#تنها_میان_داعش
#قسمت67
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت68
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══