#تربیت_فرزند
🔹 * فکر می کنید از ما آدم ها برای بچه هامون چی باقی می مونه؟... *
👈 بله درسته، از ما برای بچه هامون فقط خاطره هامون باقی می مونه پس تا می تونیم باید خاطرات خوش بیشتری بسازیم...
کسی یادش نیست تا حالا چند تا رستوران رفته و غذا خورده اما اونجایی که بهترین غذا رو خورده یادش هست اونجایی که یه خاطره داره یادشه
👈 پس برای بچه هامون باید خاطره بسازیم زندگی مجموعه ای از خاطره هاست
* همین الان فکر کنید و یک خاطره خوب از مادرتون به یاد بیارید...😌
بهترین خاطره ی شما از مادرتون چیه؟... *
خاطره تون درباره ی چی بود؟...
مادرتون تا بارها و بارها لباستون رو شسته
براتون غذا پخته، اتاقتون رو جمع کرده و...
اما آیا خاطره ی خوبِ شما از مادرتون درباره ی اینا بود؟!...🤔
* سعی کنید خاطراتی بسازید تا شما به عنوان پدر و مادر نقشی در اون خاطره ایفا کنید تا این خاطره برای بچه ها ماندگار بشه *
👈 وقتی شما با نوجوانتون درگیر شدید باید بشینه فکر کنه که برای چی من بایده به حرف مادرم گوش کنم بعد فکر میکنه و اون خاطرات رو به یاد میاره، وقتی خاطرات رو به یاد آورد ترجیح میده به حرف مادرش گوش کنه اما اگه خاطراتش درباره کتک ها باشه درباره ی تحقیرها و توهین ها باشه دلیلی برای گوش کردنِ حرفِ او نخواهد داشت...
#دکتر_شهرام_اسلامی
#خاطرات_کودکی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حی_شدن
امسال پسرم کلاس اوله.یه قسمت از کتابخونه رو اختصاص دادم بهش وعکسش رو چسبوندم واسمش رو هم زدم تا آشنا بشه با حروف اسمش.البته قفسه پایینش رو گذاشتم برای خواهرش که سه سال ونیمه هست.به نظرم با این شرایط کنونی علاقه بیشتری به کتاب نشون میدن چون اینجوری بهشون میفهمونیم که برای ما ارزشمندند.
#حی_بودن
#ارسالی_اعضا
#تربیت_فرزند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
🔹 * کمی مهربانتر باشیم.... *
👈 مادری برای کوچکترین کار بدی که فرزند دو ساله اش انجام میده اون رو سرزنش میکنه
👈 مادری سعی میکنه فرزند یکسال و نیمه اش رو که مدام بهش چسبیده از خودش دور کنه و دو دقیقه از دستش یه نفس راحت بکشه!
👈 مادری از لجبازی های طبیعی دختر سه ساله اش حرص میخوره و سرش داد میزنه...
فکر میکنم این صحنه ها برای خیلی از ما آشنا باشه...
* بچه ها مخصوصا در سه سال اول زندگی باید حس امنیت و آرامش خاطر رو در کنار ما و در آغوش گرم ما به دست بیارن پس باهاشون مهربانتر باشیم... *
هیچ وقت فکر نکنیم میخوان لج ما رو در بیارن حتی وقتایی که مستقیم توی چشمای ما نگاه میکنن و به قول معروف کار خودشون رو میکنن!
خستگی هامون رو سرشون خالی نکنیم سرشون داد نزنیم از دستشون عصبانی نشیم، اونا رو به زور از خودمون دور نکنیم و خدایی نکرده دست روشون بلند نکنیم...
📌 * یادمون باشه اونا #امانت های خدا هستند که ما رو به چالش میکشن و به ما فرصتی برای رشد و بالا رفتن ظرفیت وجودی مون رو میدن؛ پس قدر لحظه های زندگی با این فرشته های زمینی رو بدونیم...
#مادر_عصبانی
#کودک_وابسته
#لجبازی
#تلنگر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت66 پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت ا
#تنها_میان_داعش
#قسمت67
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت68
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرشب_یک_شهید
#دفاع_مقدس
زندگی به سبک شهدا . . .🌷
به نقل از همسر شهید🌷
همیشه با وضو بودند ..
حرف حق را می گفتند اگر چه به ضرر آدم بود ..
نماز شبش ترک نمی شد ....
🌷شهید حسن رجایی فر🌷
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه151ازقرآن⚫️
#جز_هشت⚫️
#سوره_اعراف⚫️
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_حسین_زارع🖤🖤
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══