eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
* 📜 🌹مجید چنین آدمی بود؛ عجیب و غیر قابل پیش‌بینی .سال ۹۴ چندتا افغانی رو زیر مشت و لگد خرد و خمیر کرده بود ما دیدیم مجید دوتا افغانی را انداخته پشت ماشین دماغ هاشون خونین و مالینه. همه وحشت کرده بودیم._چی شده مجید؟اینا کی ین ؟ چیکار کردی روز عاشورا؟_هیچی! روز عاشورا ی امام حسین غلط اضافه کردن! چیکار کردن ؟ هیچی روزی که سنگ هم خون گریه میکنه اینا برا خودشون بزن و بکوب راه انداخته بودن ! 🌹اون موقع به گردان رفت و آمد داشت و بهش دستبندوشوکر داده بودند. مجید هرچی بود و هر کاری که می کرد حرمت محرم و صفر رو ولی نگه می‌داشت محرم سال ۹۳ ، پابرهنه ، میدون دار دسته بود .روی سر و شونه هاش گل مالیده بود و محکم سینه می زد و می گفت :" بچه‌ها! درست عزاداری کنید ،معلوم نیست سال بعد ، کی باشه ،کی نباشه ! پیش خودم می گفتم:" مگه میشه جوونهای ما، سال آینده نباشن که تو هیات حاج مسعود سینه بزنن! •|خاطره‌اے از شهید💔 مجید قربانخانے🕊| ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت68 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خف
شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 دورے از صحن شما سخٺ دهد آزارم جز دعا نیسٺ دگر راه مرا، ناچارم بہ تنم درد فراق حرمٺ افتاده هوس گرمے آغوش ضریحٺ دارم ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌾سلام بر که تنها نشان از دین و حجّت های سلام بر او که 🌾گنجینه علم است. به امید دیدن ! روزی که دین و ایمان جانی تازه می گیرد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💥 عزیزی که چند سال از ازدواجت گذشته؛ عقد کرده ها ؛ نامزدها ، اونایی که از همسرتون دورید😉 کانال ما رو از دست ندید😊👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا ابا صالح مهدی"عج" (مهدی جان) بیا که خسته شدم از فراق و تنهایی امیر در سفر ما چرا نمی آیی دو چشم منتظران بر رهت سفید شده بیا امام زمان تا جهان بیارایی بدم ولیک یتیم توام به دادم رس اگر چه ناخلفم من ولی تو بابایی اگر چه شرط محبت اطاعت است ولی نرانده ایم ز درگه چقدر آقایی نشد برای تو کاری کنم حلالم کن اسیر غیبت کبرا ز سستی مایی اجازتی که کنم یک نظر تماشایت بیا به منظر چشم من ای تماشایی مقیم وادی غربت شدی ز سستی ما عزیز فاطمه تا کی مقیم صحرایی جهانیان به سر سفره عطای تواند تمام خلق تو را بنده و تو آقایی أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرمت را، نه چراغ و نه رواق و نه در است زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است قبر بی زائر تو، کعبۀ اهل نظر است لاله‌اش خون دل «میثم» خونین‌جگر است... ع (به روایتی) 🍂 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻 حرف دل آقایون 🧔🏻 👇👇 "ای کاش زن زندگی‌ام این را می‌دانست!" 🔹 به یاد داشته باش که من دوست دارم کارهایی شخصی مختص خودم داشته باشم که تحت اختیار خودم باشد. 🔸 من بیشتر دوست دارم کارهایی را برایت انجام دهم که خودم آنها را انتخاب کرده باشم، نه این که مجبور باشم انجامش دهم. 🔹 اگر گاهی پیش می‌آید که از تو فاصله می‌گیرم و بی‌توجهم، خیال نکن تو را دوست ندارم بلکه بی‌توجهی‌ام شاید نشانه این باشد که تحت فشار و تنش هستم. 🔸 اگر در رابطه جنسی رضایتم تأمین شود، هر نوع دلخوری و فشار عصبی و تنش که در من وجود دارد، ناپدید خواهد شد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺✨زیارتنامه و صلوات بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمین🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراَّء🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِفْوَةَ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نُورَ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّه🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دینِ اللّهِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّیِدُ الزَّکِىّ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْقاَّئِمُ الاْمین🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعالِمُ بِالتَّأویلِ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْهادِى الْمَهْدِىّ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الطّاهِرُ الزَّکِىُّ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا التَّقِِیُّ النَّقِىّ🌹 السَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ،، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الشَّهیدُ الصِّدّیقُ🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُه🌹ُ 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🌸✨صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام 💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلی الحَسَنِ بْنِ سَیِّدِالنَّبِیِّینَ وَوَصِیِّ أَمِیرِالمُؤْمِنِینَ،، 💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ رَسُولِ الله 💔السَّلامُ عَلَیْکَ یابْنَ سَیِّدِ الوَصِیِّیَنَ، أَشْهَدُ أَنَّکَ یابْنَ أَمِیرِ المُؤْمِنِینَ أَمِینُ الله وَابْنُ أَمِینِهِ عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضْیَت شَهِیداً، وَأَشْهَدُأَنَّکَ الإمام الزَّکِیُّ الهادِی المَهْدِیُّ، 💔اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ 💔أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯آقایون محترم؛ اینو بدونید ڪه زنها نیاز به یڪ بلد دارند... +بلد؟!🤔 _آره بلد... یڪی ڪه اونارو بلد باشه...🧐 فهمیدن خانمها در عین سادگے خیلے پیچیده اس.🙂 🍃یوقتایے باید ناگفته هاشو از چشماش بخونے👀 🍃یوقتایے باید یه ساعت به غرغراشون گوش بدے وقتے هم ڪه تموم شد بگے: عزیزم آماده شو بریم تا از دلت دربیارم...😊 🍃یوقتایے باید بفهمے ڪه بهونه گیرے هاے الڪیشون باید ختم به یه آغوش طولانے شه... 🥰 🍃یوقتایے باید خانمت رو ملڪه خطاب ڪنے تا حس پادشاهے به خودتم دست بده... 😉 🍃یوقتایی باید با چند بیت حستو بهش منتقل ڪنے... 📝 🧔🏻🧔🏻 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
📌 زندگی طلایی با چند دقیقه ▪️ بعضی در کربلا با توجیهاتی مانند اینکه: من وقت ندارم؛ کارهایِ عقب افتاده دارم و اگر با تو بیایم، وقت نمی‌کنم به آنها برسم و... امام حسین علیه السلام را تنها گذاشتند. ▫️ امروز هم بعضی با این توجیه که زمان کافی ندارند، کاری برای امام زمان نمی‌کنند. انگار امام حتی جزء انتخابهایشان هم نیست که بخواهند برایش زمان صرف کنند. در واقع ما در زمان‌های بسیاری به فکرِ برنامه‌ریزی برای کم نیاوردنِ زمان هستیم، اما به فکرِ صاحبِ زمان نیستیم. ▪️ نه اشتباه نکن! قرار نیست که زندگیت را تعطیل کنی و کارهایت را به دیگران بسپاری؛ همین که از ۱۴۴۰ دقیقه‌یِ یک روز، دقایقی را برای امامت وقت بگذاری، کافی ست. شاید به نظر کم باشد، اما مهم همیشگی بودن است. ▫️ حتماً شنیده‌اید که وقت طلاست. ما می‌توانیم با همین دقایقِ کم، تمام زندگی‌مان را طلایی کنیم. 📎 الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرَج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت70 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══