💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت77 💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوش
#دمشق_شهرعشق
#قسمت78
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت79
💠 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت80
💠 بلیط را به طرف ابوالفضل گرفته بود، دیگر نگاهم نمیکرد و از لرزش صدایش پیدا بود پای رفتنم تمام تنش را لرزانده است.
ابوالفضل گمان کرد میخواهد طلاقم دهد که سینه در سینهاش قد علم کرد و #غیرتش را به صلّابه کشید :«به همین راحتی زنت رو ول میکنی میری؟»
💠 از اینکه #همسرش خطاب شدم خجالت کشید، نگاهش پیش چشمان برادرم به زمین افتاد و صدای من میان گریه گم شد :«سه ماهه سعد مُرده!»
ابوالفضل نفهمید چه میگویم و مصطفی بیغیرتی سعد را به چشم دیده بود که دوباره سرش را بالا گرفت و در برابر بهت ابوالفضل سینه سپر کرد :«این سه ماه خواهرتون #امانت پیش ما بودن، اینم بلیط امشبشون واسه #تهران!»
💠 دست ابوالفضل برای گرفتن بلیط بالا نمیآمد و مصطفی طاقتش تمام شده بود که بلیط را در جیبش جا زد، چشمانش را به سمت زمین کشید تا دیگر به روی من نیفتد و صدایش در سینه فرو رفت :«#خدا حافظتون باشه!» و بلافاصله چرخید و مقابل چشمانم از حرم بیرون رفت.
دلم بیاختیار دنبالش کشیده شد و ابوالفضل هنوز در حیرت مرگ سعد مانده بود که صدایم زد :«زینب...»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه273ازقرآن🌸
#جز_چهارده🌸
#سوره_نحل🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_شاهرخ_ضرغام😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️#معرفت_مهدوی
💠اشتياق
🔸حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند: «زُهْدُكَ فِی رَاغِبٍ فِیكَ نُقْصَانُ حَظّ» «بیرغبتی نسبت به كسی كه مشتاق توست، موجب كم شدن حظ و بهرهات میشود»
(نهج البلاغه،حكمت ٤٥١)
🔸وجود مقدس ولیعصر (عجّلاللهفرجه) نسبت به یكایک ما اشتیاقی خاص دارند و عدم درک ما برای این شوق،حضرت را آزرده خاطر میكند.
🔸هر يك از ما نزد امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه) سهمیهاى ويژه داریم، سهميهاى از وصل، قرب، معرفت، گشايش، محبت و ...
اگر مشتاق باشیم، از كرامت بىانتهاى حضرت بهرهمند میگرديم و اگر اظهار بیرغبتی كنیم، محروميت را براى خود رقم مىزنيم.
❤️ هوا خواه توام جانا و مىدانم كه مىدانى
❤️ كه هم ناديده مىبينى و هم ننوشته مىخوانى...
🖋استاد بروجردی
🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊🌿🌾🕊
بانوان و دخترخانمهای کانال ، هنرکده ما رو از دست ندید عالی و متنوع😍👆👆
خدایا
با نام تو آغاز میکنیم
شروع هرلحظه را
ای که زیباترین
علت هر آغاز تویی
امروزم را با تلاش
و مهربانی به تو می سپارم
یار و یاورم باش ای بی همتای مهربان
سلام صبحتون بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت40 چرا باید نماز رو همیشه بخونیم؟! 🌺🍀 استاد #پناهیان: 🌺در حرم
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت41
چرا میخای در بری از نماز ....؟!!!
🍀🌺🍀
استاد پناهیان؛
💠 اینجا به بعد بحث نماز جدیده هاااا.....
🔴 به این شرط که در نری از نماز...
به این شرط که روحت فرار نکنه از نماز ❌
دیدی یه بچه ای رو معلم قدیما میخواست بزنه ؟
❓❓‼️
🔴 قدیما معلم باچوب میومد سر کلاس
اونوقتا ما بچه دبستانی بودیم قبل از انقلاب
البته قبل از انقلاب راهنمایی رو هم تجربه کردیم
ولی یادمه دبستان ما ،
هر معلمی ی چوبی هم داشت . الان دیگه ظاهرا معلما چوب نمیزنند به شاگردا .
✅💯
معلم چوب داشت ، اونوقت میخواست چوب بزنه .
بعضیا دیدی میترسند دستشونو میکشند؟ بله... دیدی .
😥
این میخواد در بره ، این هیچوقت با چوب معلم ادب نخواهد شد .
💢⭕️💢
ای خدا ببخشید من اینجوری مثال میزنم
🙏🙏🙏
بعضیا نماز براشون تلخه
میخوان نماز بخونن ، عین اونیکه میخواد چوب بخوره
هی روحش داره در میره از نماز...
⛔️🚯⛔️
یه شیر مرد پیداکن بخواد باچوب معلم ادب بشه
✅❎✅
اون ضرب المثل رو شنیده ...
چوب معلم گله هر کی نخوره خله ...
اینو شنیده ، دستشو میگیره میگه :
بزن ....بزن ....چه کیفی میکنه ،
دردشم میادا ، میگه بزن ...
🔰♻️🔰
🔴ای خدا ببخشید من نماز رو اینجوری تشبیه میکنم
🙏🙏
نماز برای هر کی خسته کننده اس ،
بره تو نماز،
بگه خدایا خسته میشم ، 🙏
باشه ... من وایستادم محکم،
✅💯
تا دیدی دلزده شدی ،
❎ میخوای زود نماز رو تموم کنی ؟
یه سبحان ربی العظیم و بحمده دیگه بگو...✅
❌ چقدر مگه خدا چوبش دردناکه ؟
ببین هیچی نیس نترس از نماز در نرو
دنبال شیرینیش نباش ......
〰〰🌸〰〰🌸〰〰
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══