#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#هرچی_توبخوای #قسمت68 یه کم فکر کردم که چی میخواد بگه مثلا.گفتم: _درمورد امین؟ من من کرد و گفت: _ب
#هرچی_توبخوای
#قسمت69
بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط صحبت کنیم....
تابستان بود.هوا خیلی خوب بود.
روی تخت نشستیم.
سرم پایین بود و حرفی برای گفتن نداشتم.اما در عوض آقای موحد معلوم بود هم حرف زیادی برای گفتن داره هم خجالتی نیست و راحت میتونه حرف بزنه.
بعد از یه کم توضیح در مورد خودش، گفت:
_حتی نمیخواین سعی کنین منو بشناسین؟😊
گفتم:
_نیازی نمیبینم.😒
-من نمیخوام جای امین رو برای شما بگیرم.میدونم نمیتونم.فقط میخوام منم جایی هر چند کوچیک تو زندگی شما داشته باشم.حتی اگه بتونید یک درصد از اون حسی که به امین داشتین به من داشته باشین برای من کافیه.😊
-شما خیلی راحت میتونید با کسی ازدواج کنید که بهتون علاقه داشته باشه.😔
-من ترجیح میدم با کسی زندگی کنم که من نسبت بهش همچین حسی داشته باشم.😊🙈
از حرفش تعجب کردم.
-شما مگه چقدر منو میشناسید؟؟!!!!😟😳
-خیلی بیشتر از اون چیزی که شما فکر میکنید.😊
محکم گفتم:
_من نمیخوام بهش فکر کنم😐
سکوت کرد.گفتم:
_من برای زندگی با شما مناسب نیستم. من ترجیح میدم بقیه ی عمرمو تنها بگذرونم.
بلند شدم و گفتم:
_بهتره این موضوع رو همینجا تمومش کنید.😒
رفتم سمت پله ها.بدون اینکه برگردم گفتم:
_دیگه بریم داخل.
از سه تا پله دو تا شو رفتم.منتظر شدم که بیاد.خیلی طول کشید تا اومد.در که باز شد،همه نگاه ها برگشت سمت ما.از چهره ما همه چیز مشخص بود.
بیشتر از همه چهره علی نظرمو جلب کرد،نفس راحتی کشید.
وقتی همه رفتن،بابا اومد تو اتاقم.روی مبل نشست و به من نگاه کرد.
-زهرا😒
نگاهش کردم.
-درموردش فکر کن.😒
قلبم تیر کشید.گفتم:
_بابا،چرا شما مرحله به مرحله پیش میرید؟چرا اصرار دارید من ازدواج کنم؟😔 بابا من امین رو دارم.خیلی هم دوسش دارم.💔👣
بعد چند لحظه سکوت گفت:
_سید وحید پسر خوبیه.من سال هاست میشناسمش.خودشو،پدرشو.اونم تو رو میشناسه.بهت علاقه داره.میتونه خوشبختت کنه.😒
بابغض گفتم:
_خوشبخت؟!!😢
نفس غمگینی کشیدم.
-منم فکر میکنم پسر خوبی باشه.حقشه تو زندگی خوشبخت باشه ولی من نمیتونم کسی رو خوشبخت کنم.😞😢
-دخترم نگو نمیتونم.تو نمیخوای وگرنه اگه بخوای مطمئنم که میتونی،خدا هم کمکت میکنه.😊
مدت ها بود از کلمه نمیتونم استفاده نکرده بودم.بابا بلند شد.رفت سمت در.به من نگاه کرد.گفت:
_درموردش فکر میکنی؟😊
گفتم:
_....چشم....ولی شاید خیلی طول بکشه. پسر مردم رو امیدوار نکنید.😒
بابا لبخند زد و رفت...😊
ولی من گریه کردم،😭خیلی.نماز خوندم. دعا کردم.از خدا کمک خواستم.
هر چقدر هم که میگذشت حس من به امین و اون پسر تغییر نمیکرد.
#دوست_نداشتم اینقدر ذهنم مشغول نامحرم باشه.😣رفتم پیش بابا نشستم. گفتم:
_بابا،من درمورد حرفهای شما فکر کردم.
بابا نگاهم کرد.
-هنوز همه ی قلب من مال امینه.من نمیخوام به کس دیگه ای فکر کنم.شاید بعدا بتونم ولی الان نمیخوام.😣😞
بابغض حرف میزدم.بابا چیزی نگفت.منم رفتم تو اتاقم.
دیگه کسی درمورد آقای موحد حرفی نمیزد.فکر کردم دیگه همه چیز تموم شده.
احساس کردم...
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه399ازقرآن🌸
#جز_بیستم🌸
#سوره_عنکبوت🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_رضا_حق_پرست 😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔸از لحظه آمدنم به اين جهان چيزي به ياد ندارم؛ اما ميدانم که هر چه بود گذشت...
کودکي ام با آن همه هياهوي کودکانه...
نوجواني ام با آن همه شور و نشاط و طعم تجربه هاي جديد...
🔸و جواني ام، که ساعتها در کشمکش شناخت حق و باطل از هم پيشي گرفتند و فقط و فقط گذشتند...
🔸اين عمر ماست که ميگذرد. ميبينيد؟؟؟
لمس ميکنيد؟؟؟
هرچه به مرگ نزديکتر ميشوم، اندوه نبودنت بيشتر و بيشتر حس ميشود.
🤲خدايا، اين اندوه را از اين امت به حضور آن حضرت برطرف كن، و در ظهورش براى ما شتاب فرما، كه ديگران ظهورش را دور مى بينند، و ما نزديک مي بينيم، به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان.
📚(فرازي از دعاي عهد)
#اللّهمعجّللولیکالفرج
🌿☘🌸🌿☘🌸🌿☘🌸🌿☘🌸
🌸به نام آن خداوندی
✨ که نــور اســـت
🌸رحیمست وکریمست
✨و غفــــور اســت
🌸خدای صبـــــح و
✨این شـور و طـراوت
🌸که ازلطفش دل ما
✨در سُرور اســـت
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#اندکی_تامل
وقتی علی علیه السلام عازم پیکار صِفّین گشت لشگر ۱۲هزار نفری را به دو تَن از سردارهای خود در جهت غلبه بر دشمن سپرد..
یک جمله حکیمانه به این دو سردار خود در خطّ مقدم فرمود:
" فَاَمَرَهُما اَن یَاخُذا فی طریق واحد و لا یَختَلِفا.."
علی علیه السلام فریاد زد.. در میدان مبارزه " دو صدایی " ممنوع!!..
در لشکر حق نباید " دو صدا " شنیده شود!..
اختلاف و چند صدایی.. دشمن را به طمع در شما می اندازد...
آنگاه علی بن ابیطالب فریاد سر میدهد:..
اِیّاکُم وَ التَّفَرُّق...{ در خط مقدم و مواجه با دشمن، بپرهیزید و خود را دور بدارید از تفرقه..}..
آنگاه بار دیگر مظلوم تاریخ حنجره خود را به غُرّش وا میدارد و فریاد میزند:..
ثُمَّ لیَکُن ذلک شَأنَکُما وَ دَأبَکُما حتی تَنتَهیَا اِلی عَدُوّکما...{ باید و صد البته همه کار و رفتار و مصاحبه شما انحصاراً متوجه نبرد و پیکار با دشمن باشد تا کار دشمن را تمام کنید.}..
جِلوه ای از تدبُّر...: دوستان ارزشی در ستادِ آقایان.. #جلیلی/ #رئیسی .. و طرفداران محترم شان، جانانه به تدبّر و " عبرت " از این فراز تاریخی " صِفّین " بیاندیشند..و تحذیر و هشدار مولای مظلومان " شاه نجف مرتضی علی " علیه السلام را * نقشه راه * در رسالت انقلابی خود بدانند..
مراقب " تکرار تاریخ " باشید..
#انتخابات
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دوستاني که تا ديروز براي رأي به رئيسي مطمئن بوديد، اکنون به شک افتاده ايد؟! جليلي، قاضي زاده هاشمي، زاکاني، رضايي يا رئيسي؟!! 🤔🤔🤔
اکنون زمان عمل کردن به اين روايت است:👇👇
شخصي از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: بين دو حاکم در #ترديدم.⚠️❌
1.امام فرمودند: عادل، صادق، فقيه و باتقواترين را انتخاب کن.
شخص گفت: اگر به تشخيص نرسيدم؟
2.امام فرمودند: ببين افراد متدين به کدام مايلند.
شخص گفت: اگر نفهميدم؟
3.امام فرمودند: بنگر مخالفان آيين ما کدام را بيشتر ميپسندند، او را کنار بگذار و ببين کدام بيشتر آنها را خشمگين ميکند، او را برگزين.
طبق بند سوم روايت، بايد ديد آتش دشمن بر کدام کانديد شديدتر است، او را برگزيد. مناظره ها به خوبي هدف آتشبار دشمن را نشان ميدهد. جبهه داخلی، شبکه هاي ماهواره و دشمن همگي بر عليه #رئيسي وارد عمل شده اند.
مالک اشتر به خيمه گاه رسيده است. با دادن آراي پراکنده، او را برنگردانيم و انتخابات را به دور دوم نکشانيم. ✌️✌️
#انتخابات
#رئیسی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══