💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت113 پنج ماه از مرگ زینب سادات گذشت.... وحید مأموریت بود.فاطمه سادات ده ماهش بو
#هرچی_توبخوای
#قسمت114
سه هفته گذشت...
زخم چاقوها خوب شده بود ولی دست و پای راستم تو گچ بود.🤕همه خیلی نگرانم بودن ولی فکر میکردن درگیری خیابانی بوده؛ 😥مثل سابق.هیچکس خبر نداشت چه اتفاقی برام افتاده.
وقتی حالم بهتر شد رفتم خونه آقاجون.هرچی به روز برگشتن وحید نزدیکتر میشدیم همه نگران تر میشدن.😥😨اگه وحید منو تو این حال میدید با همه دعوا میکرد که چرا هیچکس بهش نگفته.
سه روز به برگشتن وحید مونده بود.خونه آقاجون بودم.زنگ آیفون زده شد....
مادروحید سراسیمه اومد تو اتاق،گفت:
_وحیده!!😨
منم مضطرب شدم.وحید با عجله اومد تو خونه. داد میزد:
_زهرا کجاست؟😡🗣
آقاجون گفت:
_تو اتاق تو.😒
وحید پله ها رو چند تا یکی میومد بالا.😡🏃صدای قدم هاش رو میشنیدم.
مادروحید هنوز پیش من بود.فاطمه سادات هم پیش من بود.ایستادم که بدونه حالم خوبه.😊
تو چارچوب در ظاهر شد.رو به روی من بود. ناراحت به من نگاه میکرد....
مادروحید،فاطمه سادات رو برد بیرون.وحید همونجا جلوی در افتاد.😒💔چند دقیقه گذشت.
بابغض گفت:
_چرا به من نگفتی؟😢
من به زمین نگاه میکردم.داد زد:
_چرا به من نگفتی؟ حتما باید میکشتنت تا خبردار بشم؟😢😠🗣
فهمیدم کلا از جریان خبر داره.آقاجون اومد تو اتاق و گفت:
_وحید،آروم باش😒
-چجوری آروم باشم؟! تو روز روشن جلو زن منو میگیرن.چند تا وحشی به قصد کشت میزننش.با چاقو میفتن به جونش،بعد من آروم
باشم؟!!!😠🗣
به آقاجون گفت:
_چرا به من نگفتین؟😢
-من گفتم چیزی بهت نگن.😊
وحید همش داد میزد ولی من آروم جوابشو میدادم.
-قرارمون این نبود زهرا.تو که بخاطر پنهان کردن زخمی شدنم ناراحت شده بودی چرا خودت پنهان کاری کردی؟😠🗣
-شما بخاطر من بهم نمیگفتی ولی من دلایل دیگه ای هم دارم.😊☝️
وحید نعره زد:
_زهرااااا😡🗣
با خونسردی نگاهش کردم.
-اونی که باید ازش طلبکار باشی ما نیستیم.برو انتقام منو ازشون بگیر،نه با زور و کتک.به کاری که میکردی ادامه بده تا حقشون رو بذاری کف دستشون.😊
داد زد:
_که بعد بیان بکشنت؟!😠🗣
همون چیزی که نگرانش بودم.با آرامش ولی محکم گفتم:
_شهر هرت نیست که راحت آدم بکشن.ولی حتی اگه منم بکشن نباید کوتاه بیای وحید،نباید کوتاه بیای.😊
وحید بابغض داد میزد:
_زینبمو ازم گرفتن بس نبود؟حالا نوبت زهرامه؟! تا کی باید تاوان بدم؟😢😠
رفت بیرون...
اشکهام جاری شد.😭وحید کوتاه اومده بود،بخاطر من.😞
نشستم روی تخت.آقاجون اومد نزدیک و گفت:
_تهدیدت کردن؟!!!😨😳
با اشک به آقاجون نگاه کردم.😢گفت:
_چرا تا حالا نگفتی؟!! حداقل به من میگفتی.😨
-آقاجون،وحید نباید بخاطر من کوتاه بیاد.😢😒
چشمهای آقاجون پر اشک شد.گفت:
_اگه اینبار برن سراغ فاطمه سادات چی؟😢
قاطع گفتم:
_فاطمه ساداتم #فدای_اسلام.خودم و وحیدم هم #فدای_راه_امام_حسین(ع).😭
کار وحید طوری بود که با دشمنان #اسلام طرف بود،نه صرفا دشمنان جمهوری اسلامی.گرچه دشمنان جمهوری اسلامی دشمن اسلام هم هستن ولی محدوده ی کار وحید گسترده تر بود.
آقاجون دیگه چیزی نگفت و رفت...
خیلی دعا کردم.نماز خوندم.از وقتی توبیمارستان به هوش اومده بودم خیلی برای وحید دعا میکردم.😔
بعد اون روز....
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_429ازقرآن🌺
#جز22🌺
#سوره_سبا 🌺
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_حسین_نامنی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️یاری امام زمان عجلالله
🔸 برای یاری امام زمانمان کاری زهرایی انجام بدهیم.
وقتی آقا تشریف آوردند و فرمودند: «مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ»(صف/14) همه بلند شویم بگوییم: «نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ». (صف/14)
🔸قدم اوّل این است که هواهای نفس، نفسپرستی و صفات رذیله را بیرون بریزیم.
اگر ما، در خودسازی جدیّت نداشته باشیم، بدون برو برگرد جلوی امام زمانمان ایستادهایم، نه پشت سر و کنار امام زمان ارواحنافداه!
در زمان ظهور، همین مسائل ما را جلوی آقا میگذارد.
🔸این خیلی مهمّ است!
تعهّد بدهیم، جدّیت داشته باشیم.
🖋حاج آقا زعفری زاده
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🕊🌿
🍀🌺🍀🌸🍀🌺🍀🌸🍀🌺
بارهادر طول روز تکرار کنید.
خدایا..💗
برای تمام چیزهایی که
دارم اما آن ها را نمیبینم❣
شکرت💞
هیچ گاه نیرو وقدرت
شکرگزاری را دست کم نگیرید!
شکرگزاری نه تنهاشاه کلیدزندگیست
بلکه ،پادزهرناخوشی های دنیاست
آرام وخموش،ازصبح تاشام ازلحظه ای
که چشم می گشاییدتالحظه ای که چشم فرو می بندیدشاکروحق شناس باشید.
بدین گونه است که :
نه تنها جسم بیمار،بلکه ذهن ،روابط اجتماعی،حتی وضعیت مالی خودرا تعالی میبخشید...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#سبک_زندگی استاد #پناهیان #قسمت42 🌀 بدتر از همه اینکه ،به شغل من و سبک درآمد و کسب و کار من ،کاری
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت43
🌀 دقت کردید پشت عقد نامه ها حدوداً سی و هفت جا هست برا امضا !
👈که آقایون باید امضا کنن و تعهد بدن که در این شرایط، حق طلاق با خانمه!!!
❌ از نظر شرعی اشکال داره؟ نه‼️
👈ولی سبک زندگی داره درست میکنه✔️
خب اینو کی بررسی کرده؟؟؟
🌀ممکنه یه فقیه بگه من از این جهت که غیر شرعی نیست ،یه چیزی گفتم!!!
🌀 یه حقوقدان بگه خب از نظر حقوقی یه تضمین محکمی است!!!
🌀 ممکنه یه روانشناس بیاد بگه که شما دارید اینجا ««خانواده »»رو متلاشی میکنید!!!
⬅️ خب جمع کن امضا ها رو ❌
باید اینا جمع بشن دور همدیگه! تنهایی نمیشه!!!
✅هیچکس نیامد بنویسه اینطوری صبح تا شب زندگی کنید!!!!👈تا اصلا به اینجاها نرسه!!!
💠اینهمه سبک زندگی!!!!
👈 باید اندیشمندان بتونن تبدیلش کنن به قانون!!!😊
💠بازم یادآوری میکنم هیچکس کاری نمیکنه یا کاری نکرده ؛ خودمون چی ؟!
👈در چهارچوب خانواده که میتونیم ایجاد کنیم!!!!
دوستان خوبم☺️
برای برگشتن از خیلی عادتهای نادرست!
برای اصلاح سبک زندگی غلط!
ما که همیشه دنبال بهانه هستیم ،برای ایجاد تغییر 😉
تا خودمون نخواهیم ،هیچی درست نمیشه👌👌👌
✅ تغییر بدیم خیلی از رسم ها رو ،خیلی از اخلاقها رو!!!!
تا برای بندگی بهتر و زندگی لذت بخش تر آماده شیم ان شاءالله💐
ادامه دارد...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت44
🌀 دوستان امروز راجع به این نکته صحبت کنیم 👇👇👇👇
«چرا سبک زندگی در کشور ما عقبه؟؟»
✔️ چون سبک زندگی 👈««برآیند دانش هاست»»
✅چند تا دانش باید کنار همدیگه بیاد تا بگه اینجوری بهتره!!
👈مثلا دانشمند تغذیه اگه فقط برنامه تغذیه ما رو بریزه !
و یه دانشمند «علوم تربیتی »کنارش نباشه👇
فقط به فکر شکم هست ،به فکر جنبه های #روانی غذا که اشاره نمی کنه ❌
بعد به جنبه های روانی غذا بخواد اشاره کنه ،یک دانشمند روانکاو کنارش باشه ،ببینید چقدر قشنگ میشه!!!
یکدفعه میبینی این غذا رو به اون غذا ترجیح میده!!!!
💐
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت45
🔹 نکته بعدی اینکه،دشمنان ما چی؟غربیها چی؟
اونا در سبک زندگی پیشرفت کردن؟؟
اونا دانشمندان شون رو دور هم ریختن؟؟؟
🔹دشمنای بشریت (منظور صهیونیست ها) در سبک زندگی پیشرفت کردن؟ نه‼️
فقط اونا یه نکته دارن 👇
✅اونم این که برای خودشون،در اندرونی خودشون،صهیونیستها یه سبک زندگی #قوی دارن‼️
صهیونیست ها در چی پیشرفت کردن؟
🔹در این پیشرفت کردن که سبک زندگی ««گیوم»»رو چجوری خراب کنیم!!✅
و برای ما سبک زندگی طراحی کردن‼️
«گیوم»به چی میگن اونها؟؟
«کافران نجس» به افراد غیر بنی اسراییل،
مسیحی و مسلمان هم فرقی نمیکنه❗️
🤔😐
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❇️کلام و رفتار خانم در جایگاه همسری زمانی میتونه محبت رو به اوج برسونه که...🧕🏻💛👆👆
#خانمها_بخوانند و ببینند👆👆
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هردوبخوانیم
توی زندگی خیلی مسائل پیش میان که زندگیو زهر مار میکنن. که باعث دعوا میشن.
ولی یادتون باشه ما با همیم تا این مشکلات رو کنار هم اسونتر حل کنیم. قرار نیست مشکلی بهم اضافه کنیم.
وقتی خانمت میگه مامانت بهم گفت تو همه ش دروغ میگی😡 باهاش همدردی کن. یه درد بهش اضافه نکن که: همونا تو رو خوب شناختن🙄
وقتی اقا میگه روغن ترمز تموم شده بهش نگو که: بی دقت! هیچ وقت کارا رو چک نمیکنی
بهش بگو: عیب نداره پیش اومده. 🙈
اینطوری با هم😍 زندگی میکنین. نه ضد هم. و همه چیز اسونتر میشه.
چون بار روی دوش هر کدومتون نصف میشه. 😉☺️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
4001982151.mp3
4.09M
#صوتی
🎙 برای یک زندگی شیرین و موفق، این نکات را باید زن و مرد رعایت کنند.
استاد #پناهیان
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ارسالی_اعضا
#پیام_جدید
متن پیام:باسلام. خانوم من معتقده که برای نشان دادن عشق و علاقه ات، باید سه دانگ خانه ای را که خریدیم را به نام من بزنی. وقتی هم که پاسخ منفی را می شوند ناراحت شده و قهر می کند.
✍ سلام من به این بانوی عزیز میگم که مادیات و بنام کردن خونه و ماشین نشان دهنده و ثابت کننده علاقه نیست...
چون زندگی مشترک بر پایه قرار مادی نیست ....
اگر مبناتون فقط مادیات باشه و با اون عشق همسرتون رو بسنجید در واقع بخودتون و همسرتون توهین کردید و ارزش عشقتون رو کم کردید...
خوبه بجای تحت فشار قرار دادن هم دیگه همدلی داشته باشید مهم نیست روی کاغذ خونه ها و ماشینها به نام کی باشه ... مهم اینه که به هم اعتماد داشته باشید و بدونید تنها شما همسفر مسر زندگی همدیگه هستید و باید تو این مسیر برای رسیدن به تکامل و رضایت خدا تلاش کنید.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
رمان محتوایی .....
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت114 سه هفته گذشت... زخم چاقوها خوب شده بود ولی دست و پای راستم تو گچ بود.🤕همه
#هرچی_توبخوای
#قسمت115
بعد اون روز دیگه از وحید خبری نداشتم...
حتی زنگ هم نمیزد.زنگ هم میزدم جواب نمیداد. نگرانش بودم.میترسیدم کارشو رها کنه.😔🙁
همه فهمیدن بخاطر کار وحید منو تهدید کردن. محمد اومد پیشم...
خیلی عصبانی بود.😠بیشتر از خودش عصبانی بود که چرا قبلا به این فکر نکرده بود که کسانی بخاطر کار وحید ممکنه به خانواده ش آسیب بزنن.
بعد مرگ زینب سادات همه یه جور دیگه به وحید نگاه میکردن...
همه فهمیده بودن کارش #خیلی_سخت و #خطرناکه ولی اینکه اونجوری منو تهدید کنن هیچکس فکرشم نمیکرد...
علی هم خیلی عصبانی😡 و ناراحت😞 بود ولی بیشتر میریخت تو خودش.فقط بابا با افتخار به من نگاه میکرد.😊آقاجون هم شرمنده بود.
ده روز بعد از دعوای وحید، حاجی اومد خونه آقاجون دیدن من...
خواست که تنها با من صحبت کنه.گفت:
_وقتی جریان رو شنیدم خیلی ناراحت شدم. وقتی فیلمشو دیدم خیلی بیشتر ناراحت شدم.😒😣
-کدوم فیلم؟😳
-فیلم همون نامردها وقتی شما رو اونجوری وحشیانه میزدن.😔
با تعجب گفتم:
_مگه فیلم گرفته بودن؟!!😳😨
حاجی تعجب کرد
-مگه شما نمیدونستین؟!!😳😕
-وحید هم دیده؟؟!!!!!😳😰
-آره.خودش به من نشان داد.همون نامردها براش فرستاده بودن.😒
وای خدا...بیچاره وحید....😥😣
خیلی دلم براش سوخت.بیشتر نگرانش شدم.
-دخترم،شما از وحید خبر دارین؟😒
-نه.ده روزه ازش بی خبریم.حتی جواب تماس هامون هم نمیده.😔
-پنج روز پیش اومد پیش من.استعفا داده.هرچی باهاش حرف زدم فایده نداشت.😒
همون چیزی که ازش میترسیدم.
-شما با استعفاش چکار کردین؟😥
-هنوز هیچی.😔
-به نظر شما وحید میتونه ادامه بده؟😥
-وحید آدم قوی ایه.ولی زمان لازم داره و...😒
سکوت کرد.
-حمایت من؟😒
-درسته.😒
-من به خودشم گفتم نباید کوتاه بیاد،حتی اگه من و فاطمه سادات هم بکشن.😒
-آفرین دخترم.همین انتظارم داشتم.😒
-من باهاش صحبت میکنم ولی نمیدونم چقدر طول میکشه.فعلا که حتی نمیخواد منو ببینه.😞
-زهرا خانوم،وحید سراغ شما نمیاد،شرمنده ست. شما برو سراغش.😔
-شما میدونید کجاست؟😒
-به دو نفر سپردم مراقبش باشن.الان مشهده، حرم امام رضا(ع).🕌🕊سه روزه از حرم بیرون نرفته. حال روحی ش اصلا خوب نیست...😔نمیدونم شما میدونید چه جایگاهی برای وحید دارید یا نه.من بهش حق میدم برای اینکه شما رو کنار خودش داشته باشه کنار بکشه ولی....😣
من قبل ازدواج شما مأموریت های خیلی سخت رو به وحید میدادم ولی بعد ازدواجتون بخاطر شما هر مأموریتی نمیفرستادمش...
تا اولین باری که اومدم خونه تون،قبل از به دنیا اومدن دخترهاتون،بعد از کشته شدن یکی از دخترهاتون و صحبتهای اون روزتون با متهم پرونده فهمیدم میشه روی شما هم مثل وحید حساب کرد... 😒☝️
من همیشه دلم میخواست اگه خدا پسری بهم میداد مثل وحید باشه.وقتی شما رو شناختم فهمیدم اگه دختر داشتم دوست داشتم چطوری باشه...
دخترم وحید اگه شهید نشه،یه روزی از آدمهای مهم این نظام میشه...من فکر میکنم این #امتحان ها هم برای اینه که شما و وحید برای اون روز آماده بشید.خودتون رو برای روزهای #سخت_تر آماده کنید، به وحید هم کمک کنید تا چیزی #مانع انجام وظیفه ش نشه.😒
مسئولیت شما خیلی مهمه.سعی کنید #همراه وحید باشید.😊
حاجی بلند شد و گفت:
_من سه هفته براش مرخصی رد میکنم تا بعد ببینیم چی میشه.
صبر کردم تا گچ دست و پام رو باز کنن بعد برم پیش وحید...
نمیخواستم با دیدن گچ دست و پام شرمنده بشه.😊از بابا خواستم همراه من بیاد.آقاجون و مادروحید و محمد هم گفتن با اونا برم ولی فقط بابا به درستی کار من ایمان داشت و پا به پای من برای راضی کردن وحید میومد.☺️❤️
بخاطر همین از بابا خواستم همراه من و فاطمه سادات بیاد.😊👌
وقتی هواپیما پرواز کرد. بابا گفت:
_زهرا😊
-جانم بابا☺️
با مهربانی نگاهم میکرد.گفت:.....
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظر_قائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#هرچی_توبخوای
#قسمت116
گفت:
_وحید مرد #قوی ایه،ایمان #محکمی داره.وقتی اومد پیشم و درمورد تو باهام حرف زد، فهمیدم همون کسیه که مطمئن بودم خوشبختت میکنه.از کارش پرسیدم. #صادقانه جواب داد.بهش گفتم نمیخوام دخترم دوباره به کسی دل ببنده که امروز هست ولی معلوم نیست فردا باشه.گفت کار من #خطرناکه ولی شما کی رو میشناسید که مطمئن باشید فردا هست.گفتم زندگی با شما سخته، نمیخوام دخترم بیشتر از این تو زندگیش #سختی بکشه.ناراحت شد ولی چیزی نگفت و رفت.میخواستم ببینم چقدر تو تصمیمش #جدیه.☝️چند وقت بعد دوباره اومد...
گفت من #نمیتونم دختر شما رو فراموش کنم، نمیتونم بهش فکر نکنم ولی نمیتونم کارم هم تغییر بدم،این #مسئولیتیه که خدا بهم داده.از پنج سال انتظارش گفت،از #خواب_امین گفت. ازم خواست با خودت صحبت کنه.بهش گفتم به شرطی که از علاقه ش،از انتظارش و از خواب امین چیزی بهت نگه.من مطمئن بودم تو قبول میکنی باهاش ازدواج کنی ولی میخواستم به #عقل_وایمان_تو،ایمان بیاره.اون یک سالی که منتظر بله ی تو بود دو هفته یکبار با من تماس میگرفت تا ببینه نظر تو تغییر کرده یا نه. #خجالت میکشید وگرنه بیشتر تماس میگرفت. بعد ازدواجتون بهش گفتم زهرا همونی هست که فکرشو میکردی؟گفت زهرا خیلی #بهتر از اونیه که من فکر میکردم...زهرا،وحید برای اینکه تو همسرش باشی خیلی #سختی کشیده. #انتظاری که اصلا براش راحت نبوده. #پاکدامنی که اصلا براش راحت نبوده.دور و برش خیلیها بودن که براش ناز و عشوه میومدن ولی وحید سعی میکرد بهشون توجه نکنه.وحید تو رو #پاداش_خدا برای صبر و پاکدامنیش میدونه. برای وحید خیلی سخته که تو رو از دست بده.اونم الان که هنوز عمر باهم بودنتون به اندازه انتظاری که کشیده هم نیست.تو این قضیه تو خیلی #سختی کشیدی، #اذیت شدی، #امتحان شدی ولی این امتحان،امتحان وحیده. وحید بین ✨دل و ایمانش✨ گیر کرده.به نظر من اگه وحید به جدایی از تو حتی فکر کنه هم قبوله..تا خواست خدا چی باشه.مثل همیشه #درکش_کن. وحید #مسئولیت سرش میشه. وقتی مسئولیت تو رو قبول کرده یعنی نمیخواد تو ذره ای تو زندگیت اذیت بشی.میدونه هم باهم بودنتون برات سخته هم جدایی تون.وحید میخواد بین بد و بدتر یه راه خوب پیدا کنه.من فکر میکنم اینکه الان بهم ریخته و به امام رضا(ع) پناه برده بخاطر اینه که راهی پیدا کنه که هم #تو رو داشته باشه،هم #کارشو.😊😒
حاجی شماره کسی که مراقب وحید بود رو به ما داد....
بابا باهاش تماس گرفت و تونستیم وحید رو تو حرم پیدا کنیم.قسمت مردانه بود.بابا رفت و آوردش رواق امام خمینی(ره)...
بابا خیلی باهاش صحبت کرد تا راضی شد منو ببینه.
سرم پایین بود و با امام رضا(ع) صحبت میکردم، ازشون میخواستم به من و وحید کمک کنن.سرمو آوردم بالا...
بابا و وحید نزدیک میشدن.بلند شدم.وحید ایستاد.رفتم سمتش.نصف شب بود.رواق خلوت بود.گفتم:
_سلام😒
نگاهم نمیکرد.با لحن سردی گفت:
_سلام.
از لحن سردش دلم گرفت.بغض داشتم.گفتم:
_وحید..خوبی؟😢
همونجا نشست.سرش پایین بود.رو به روش نشستم.گفت:
_زهرا،من دنیا رو بدون تو نمیخوام.😔
-وحید😥
نگاهم کرد.گفتم:
_منم مثل شما هستم.منم #جونمو میدم برای #خدا..شما باید ادامه بدی #بخاطرخدا.
-زهرا،من جونمو بدم برام راحت تره تا تو رو از دست بدم.😞
-میدونم،منم همینطور..😊❤️ولی با وجود اینکه خیلی دوست دارم،حاضرم بخاطر خدا از دست دادن شما رو هم تحمل کنم.
-ولی من....😞
با عصبانیت گفتم:
_وحید😠☝️
خیلی جا خورد.😳
-شما هم میتونی بخاطر خدا هر سختی ای رو تحمل کنی.میتونی، #باید بتونی.😠
سکوت طولانی ای شد.خیلی گذشت.گفت:
_یعنی میخوای به کارم ادامه بدم؟😒
-آره😠
-پس تو چی؟فاطمه سادات؟😔
-از این به بعد حواسمو بیشتر جمع میکنم.😠
-من نمیتونم ازت مراقبت کنم...با من بودنت خطرناکه برات...😣😞
چشمم به دهان وحید بود.چی میخواد بگه..
-..بهتره از هم جدا بشیم.😞💔
جونم دراومد.با ناله گفتم:
_وحید😢😥
نگاهم کرد.
اشکهام میریخت روی صورتم.😭خیلی گذشت. فقط با اشک به هم نگاه میکردیم.😭😢
خدایا خیلی سخته برام.جدایی از وحید از شهید شدنش سخت تره برام.درسته که خیلی وقتها نیست ولی یادش، #فکرش همیشه با من هست. ولی اگه قرار باشه #نامحرم باشه..آخه چجوری بهش فکر نکنم؟! خدایا #خیلی_سخته برام.😣😭
سرمو انداختم پایین.دلم میخواست چشمهامو باز کنم و بهم بگن همه اینا کابوس بوده..
خیلی گذشت....
خیلی با خودم فکر کردم. #عاقبت_بخیری_وحید از هرچیزی برام #مهمتر بود.مطمئن بودم.گفتم خدایا 😭✨*هرچی تو بخوای*✨
سرمو آوردم بالا.تو چشمهاش نگاه کردم.بابغض گفتم:
_فاطمه سادات چی؟😢
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_430ازقرآن🌺
#جز22🌺
#سوره_سبا 🌺
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_کیانوش_بساطی 😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══