eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.3هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3هزار ویدیو
88 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎊بسم الله الرحمن الرحیم 🎊 🎀الحمدلله رب العالمین 🎀 💕_____💕_____💕 ☄راه رسیدن به لذت عمیق در خانواده 🔰 «مبارزه با هوای نفس در محیط خانواده» است 🔻اکثر کسانی که می‌گویند «انتخابم خوب نبوده» اشتباه می‌کنند💯 🌷خانوادۀ خوب لذت انسان را بسیار عمیق‌تر از آن چیزی که هرزگی و تنوع‌طلبی برای کسی لذت تأمین می‌کند، تأمین می‌کند.👌👏 ☄ منتها برای رسیدن به این لذت عمیق، راه و روشی وجود دارد که باید از همان راه برویم؛💯 💥این راه درست هم «مبارزه با هوای نفس در محیط خانواده» است. 👌👏👏 💢متاسفانه بعضی‌ها فکر می‌کنند راهش این است که دنبال بهترین همسر دنیا باشند!‼️ 💢یعنی همسری انتخاب کنند که هیچ‌وقت از اوخسته نشوند،❗️ ♨️و آن همسر به‌قدری خوش‌اخلاق، مهربان، متواضع و زیبا و بی‌نقص باشد که در طول زندگی هیچ مشکلی با او پیدا نکنند ⛔️ ❗️و این زیبایی و سایر خوبی‌های همسرشان تا آخر عمر تداوم داشته باشد!❗️ ⭕️اینها دنبال یک گزینۀ کاملاً مناسب و بدون نقص هستند چون خودشان نامناسب و معیوب هستند!❗️👌 🔸البته معنایش این نیست که آدم در انتخاب همسر، دقت نکند یا دنبال گزینه‌های نامناسب باشد،✔️ ♻️ولی خوشبختی فقط با یک انتخاب خوب و درست به دست نمی‌آید،💯 💠انسان باید خوشبختی را ذره ذره در طول زندگی مشترک به دست بیاورد و فقط همین خوشبختی است که لذت دارد👌 💥 و هر نوع خوشبختی غیر از این لذت عمیق و پایدار ندارد.⛔️ 🌻 کما اینکه خیلی‌ها هستند که بهترین همسر را دارند ولی خودشان بدترین آدم‌ها هستند و در کنار این همسر خوب، نه‌تنها درست نمی‌شوند بلکه فاسدتر و خرابتر هم می‌شوند.♨️ ☄اصلاً گاهی اوقات بد بودن همسر، عامل رشد یا کنترل انسان می‌شود.😍👌 💞زندگی سرشار از خوشبختی را باید «ساخت» 💢 نه اینکه آن را مثل جایزه‌های شانسی به طور اتفاقی و تصادفی پیدا کرد. ♨️ 🛑خانوادۀ خوب تصادفی نصیب آدم نمی‌شود و همه‌اش هم به انتخاب یک همسر خوب و مناسب بستگی ندارد.💯 💠متاسفانه این خیلی سر زبان‌ها افتاده است که:✍ «من انتخاب خوبی نداشتم!»🔻 اکثر کسانی که می‌گویند: من انتخاب خوبی نکرده‌ام اشتباه می‌کنند.💯 🛑 بعضی‌ها خودشان آدم خودخواه و هواپرستی هستند و می‌خواهند دیگران بردۀ آنها باشند و فقط به ساز آنها برقصند،👌 ↙️ لذا دنبال کسی هستند که با خواسته‌های آنها کاملاً همراهی کند ولی این ممکن نیست، ⛔️ 💥چون آنها در زندگی مشترک، می‌خواهند فقط به هواپرستی‌ خود برسند و به صورت یک‌طرفه لذت ببرند.👌✔️ 💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
صلوات خاصه_مام_حسن_عسکری_علیه_السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِي ءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ  ((( الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ))) ملتمس دعا🙏 ولادت با سعادت ( ع ) مبارک ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ostad_shojaeخانواده آسمانی ۶.mp3
زمان: حجم: 11.19M
🌎 تمام قصه‌ی فراموشیِ بشر بعد از سفرش به زمین، و محصور شدن او در زندان دنیا؛ که تصور می‌کند خیلی بزرگ است، فقط محصول این است که؛ ↓ ⚡️ با چشمی که به همه چیز عادت کرده، به همه چیز می‌نگرد ... و در حقیقت به هیچ چیز فکر نمی‌کند! ※ اهل تفکر چگونه اند؟ - به چه چیزی فکر می‌کنند؟ 🎤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*داشتن _ همــ💕ـسر _ ، مهم‌ترین نیاز انسان بعد از آب و اکسیژن *😄 تا پایان ویدیو را حتما ببینید* *🎙 حجت الاسلام ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم فاطمه امیری ‌  ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#جانم_میرود #قسمت158 در را باز کرد شهاب خیره به در بود با دیدن مهیا لبخندی زد،مهیا سریع سوار شد. ـ
میدید شما فقط وظیفه دارید درس بدید و تو کارایی که به کار شما مربوطه اعلام نظر کنید نه چیز دیگری. نفس عمیقی کشید وسایلش را جمع کرد و از جایش بلند شد ــ خانم رضایی درس منو حذف کنید ــ خودم هم همین کارو میخواستم انجام بدم .چون کسی که خودش نیاز به تعلیم داره نمیتونه به من چیزی یاد بده! سریع از کلاس بیرن میره با سختی جلوی اشک هایش را گرفت سریع به سمت سرویس بهداشتی می رود خداراشکر کرد که کسی نبود . روبه روی آینه ایستاد با دیدن چهره و چشمان اشکیش چانه اش لرزید و هق هق اش در فضا پیچید دلش شکسته بود او خیلی وقت بود که با مهیای قدیم فاصله گرفته بود اما با حرفای استاد اکبری دوباره گذشته برای او یادآوری شده بود. شیر آب را باز کر د و چند با بر صورتش آب پاشید تا شاید از سرخی چشمانش کمتر شود صورتش را خشک کرد و به سمت آمفی تئاتر رفت روی صندلی های آخر نشست و از دور به بقیه که در حال کار بودند نگاه می کرد شهاب چرخید تا بنری را بردارد که نگاهش به مهیا افتاد که بر روی آخرین صندلی نشسته بود از این فاصله زیاد هم میتوانست متوجه ناراحتی همسرش شود بنر را به آرش داد ــ اینو بگیر الان میام مهیا با احساس وجود کسی در کنارش سرش را بالا آورد با دیدن شهاب که در کنارش زانو زده بود لبخندی که اصلا شبیه لبخند نبود بر لبانش نشاند. شهاب که متوجه ناراحتی همسرش شده بود آرام پرسید: ــ چی شده مهیا؟؟ ــچیزی نیست شهاب ــ یعنی چی چیزی نیست؟؟انکارتو باور کنم یا دست و صدای لرزون و چشای سرخت ــ شهاب چیزی نیست سرم درد میکنه همین شهاب اخم وحشتناکی میکند از این رفتار مهیا به شدت بیزار بود که چیزی آزارش می داد ولی به او نمی گفت با همان اخم گفت: ــ یا همین الان میگی چی شده یا برم سر کلاست بپرسم چی شده ــ شهاب باو.. ــ باور نمیکنم مهیا،سعی نکن قانعم کنی.میگی سر کلاسم بعد نیم ساعت برمیگردی اونم با چشمای سرخ ،اونوقت توقع داری باور کنم که چیزی نیست؟؟ یا همین الان میگی یا میرم سرکلاست میدونی که اینکارو میکنم مهیا که میدانست دیگر هیچ جوره نمی تواند شهاب را قانع کند با صدایی که سعی کرد نلرزد اما موفق نبود گفت: ــ با استادم بحثم شد اخم های شهاب بیشتر در هم فرو رفتند ــ سر چی؟؟ ــ همینطوری بحث الکی ــ مهیا سر بحث الکی الان چشمات پراز اشکن ــ شهاب قسمت میدم بیخیال شو ــ نه اینطور نمیشه، خودم برم بپرسم بهتره از جایش بلند شد که مهیا دستش را گرفت ــ شهاب جان من نرو شهاب لحظه ای در چشمان اشکی همسرش خیره شد و آرام گفت: ــ میگی یا خودم برم؟ ــ میگم میگم!! شهاب دوباره کنارش زانو می زند و دستانش را در دست می گیرد ــ بگومهیا،اگه حرفاتو به من نگی به کی میخوای بگی مهیا که از حرفای استاد اکبری احساس می کرد دلش شکسته بود و نیاز داشت به یک دردودل و در این موقعیت چه کسی بهتر از همسرش. شهاب با شنیدن تک تک صحبت های مهیا وجودش از خشم میلرزید اما الان نمیتوانست کاری کند دست مهیا را گرفت و گفت: ــ بلند شو عزیزم بریم بیرون یکم هوا عوض کنی مهیا با کمک شهاب از جایش بلند شد و از آمفی تئاتر خارج شدند. مهیا با احساس سنگینی نگاه کسی سرش را بالا آورد که استاد اکبری را، که در حال سوار شدن در ماشینش بود دید،استاد اکبری وقتی نگاه مهیا را دید، پوزخندی زد؛مهیا سرش را پایین انداخت ،اما این نگاه ها از چشمان تیز بین شهاب دور نماند فشاری به دستان مهیا آورد و گفت: ــ خودشه ؟؟ مهیا با استرس به شهاب نگاهی انداخت و گفت : ــ آره شهاب دستان مهیا را از دستانش جدا کرد و به سمت استاد اکبری رفت، مهیا به سمت شهاب دوید و بازوی شهاب را در دست گرفت؛ ــ شهاب کجا داری میری؟؟ ــ مهیا ول کن دستمو! ــ شهاب جان من بیخیال شو بیا بریم ــ نگران نباش چندتا حرف مردونه دارم با استادت همین!! دیگر اجازه ای به مهیا نداد حرفی بزند و سریع به سمت استاد اکبری رفت، مهیا با استرس به شهاب و استاد اکبری نگاه می کرد، شهاب با اخم در حال صحبت بود و استاد اکبری با پوزخندی به حرف های شهاب گوش سپرده بود. مهیا از آن ها دور بود و نمی توانست بشنود چه چیزی بهم می گویند، از استرس و نگرانی دستان خودش را می فشرد منتظر بود هر لحظه اتفاق بدی بیفتد و چقدر خودش را سرزنش کرده بود که چرا برای شهاب تعریف کرده بود اتفاقات اخیر را. * از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا * * ادامه.دارد.... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
هدیه به روح شهید شهریاری ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══