eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت70 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از
💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚫️ ⚫️ ⚫️ ثواب تلاوت این صفحه هدیه به🖤🖤 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💚حسین‌جانم🌱|• توآغوشِ‌گرمِ‌لحظھ‌هاےشهادتۍ…🕊 توذڪرِلب‌هاےِترڪ‌خوردھ‌ےشهدایۍ…💚 توشوقِ‌وصالِ‌رزمندھ‌هایۍ…🌱 تولذتِ‌رسیدنِ‌بسیجۍهابھ‌خطِ‌مقدمۍ…🦋 توفانوسِ‌شب‌هاےتاریڪ‌ِعملیاتۍ…🖤 تونجواےصداےتخریبچۍگردانۍ…🌻 تولیلاےمجنو‌ن‌هاےطلائیھ‌اے…❤️ تو؛مولاےِمولایےِجهآنۍ…🌸 تو… توتنھآواژھ‌ےرسیدن‌بھ‌خدایۍ…🕊🥀 الّٰلهُم‌َعَجِلِ‌وَلیڪ‌الفَرج ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
عزیزان این کانال مورد ماست 💥 در این کانال هم عرضه میشه که ما خودمون هم استفاده میکنیم و مطمئنیم بعنوان اعضای کانال زندگی عاشقانه از در خرید عسل بهره بگیرید👆👆
تا بنده ی عشق و مال دنیا هستیم دور از نفس امام تنها هستیم😔 افتاده گره به کارمان از بس که غافل ز دل یوسف زهرا هستیم💔 استغفر اللّه ربی و اتوب الیه😭 🌹🌹 🌴🌴🌹🌴🌴🌹🌴🌴🌹🌴🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.السلام_علیک_یااباعبدلله「ع」 سلامِ صبح من از دل به بارگاه شما خوشم همیشه به یک جرعه نگاه شما به غربتم نظری کن که دورم از حرمت تو وعطا و عنایت ،من و پناه شما ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻🧔🏻 🌸گفتم : احساس می کنم آرامش ندارم، خوشبخت نیستم! رابطه من و همسرم خشک و سرده،، خوشی هامون کمه،، شاد نیستیم! خیلی دوست دارم رابطه من و همسرم رمانتیک و عاشقانه باشه،، چکار کنم؟ 🍃گفت : هر چقدر" لحظات خوش" زندگی زناشویی تون بیشتر باشه،، "آرامش و خوشبختی "تون بیشتر میشه! ✳راههای افزایش لحظات عاشقانه زناشویی : 💘*سلام و صبح به خیر گرم* 💙صبحانه خوردن طولانی و با هم،، 💘خداحافظی کش دار،، 💙 تلفن های بین روز،، 💘کتاب خواندن با هم،، 💙 خرید با هم،، 💘استفاده از کلمات مثبت،، 💙قدم زدن با هم در سالگردهای عقد و ازدواج،، 💘خلوت کردن با هم،، 💙خندیدن با هم،، 💘نگاه های طولانی و عاشقانه،، 💙*تحسین کردن هم*،، 💘گفتگوهای روزانه،، و.... 💕"عشق" مثل یه جوانه لطیف، بین زن و شوهره،، "همیشه" نیاز به مراقبت و توجه زن و شوهر داره. 💕   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻 💠 اگر شوهرتان در کمک کردن به شما در امور خانه کم‌کاری می‌کند و شما خواهان و حمایت‌های بیشتر او هستید حتما بابت کارهایی که برای شما انجام می‌دهد از او و قدردانی ویژه کنید. 💠 تشکرِ مهربانانه و همراه با روی گشاده‌ی شما حتی در موارد جزئی، واقع‌بینی و درک و توجه شما نسبت به نقاط مثبت همسرتان است که انگیزه خوبی برای ادامه‌ی و کمکهای اوست. 💠 ترک و نداشتن زبان تشکر، شما را در نزد او انسانی ، راحت‌طلب و قدرنشناس جلوه می‌دهد و یقینا از شما می‌کاهد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند؛ هر کسی مومنی را که به آب دسترسی دارد. آبی بنوشاند خدا در برابر هر جرعه آب، هفتاد هزار نیکی به او عطا می فرماید و اگر به مومنی که به آب دسترسی ندارد آبی بنوشاند گویا ده برده از نسل اسماعیل علیه السلام آزاد کرده است. 🌸 امام سجاد علیه السلام میفرماید: هرکسی به مومن تشنه ای آبی بنوشاند خدا به وی در بهشت از نوشیدنی رحیق مختوم مینوشاند.👇 (آیه ۲۵ سوره مطففین رحیق مختوم آمده است) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ در ثواب دادن یک لیوان آب به دست همسر از همین جا شروع کن ثواب جمع کردن. بعضی وقتها میبینی پارچ آب توی سفره هست با شیشه آب خنک توی یخچال هست ولی شوهرت میگه ⬅️ به لیوان آب بده. یا تشنگی ش رو یه جوری دیگه مطرح میکنه. ⬅️ گلوم خشک شد، چقدر گرمه، وای آب تگری، .... زرنگ باش نه اینکه از روی تنبلی یا ندانستن ثوابش، غر بزنی👈 واااا دم دستت پارچ آب هست خب بریز. یا بگی خب دو قدم برو از تو یخچال بردار. خانمی حی هستش که از چشم و دهان طرف بفهمه الان چی میخواد. بعضی تشنگی ها با آب برطرف میشه ولی تشنگی محبت رو یادتون نره. خانواده همیشه تشنه محبت شماست، سیرابشون کنید. در هر جایی هستید به یاد امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا به این روایت عمل کنید و سقا بشید حتی اگر شده با یه لیوان آب. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 حضرت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ هر کس فقیر مسلمانی را از بپوشاند یا در تهیه بخشی از مورد نیاز او کمک کند، خدا هفت هزار فرشته بر او می گمارد تا برای هریک از گناهانش تا روز قیامت کنند. 🌸 حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند؛ درباره کیفر نادیده گرفتن برهنگی مؤمن فرمود؛ هر کس ای دارد و می داند مؤمنی که در دسترس اوست به آن نیاز دارد و به وی ندهد، خدا او را به چهره در آتش افکند. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ خانم ها خیلی لباس خریدن رو دوست دارند و یه مریضی تو جامعه رواج پيدا کرده به اسم حوصله ام سر رفته ⬅️ چکار کنیم⁉️ 👈 بریم خرید😎 حالا چی میخوای بخری 🤔 نمیدونم یه چرخی بزنیم.... بعدش هم غالبا خریدهایی اضافی😳 لباسهایی که از این سال تا اون سال پوشیده نمیشه یا میگی پوشیدم، دیدن، زشته دوباره بپوشم. اولا که زشت نیست دوما بده يه مسلمون بپوشه و همه ثواب های بالا رو ببر. اگر میخواهیم انفاق کنیم از بهترین بدهیم. هرچی برای خودمون خوشمون میاد بدهیم. الان زمستان هست پس فردا تابستون، توی پوشاندن مسلمین سعی کنیم سهم داشته باشیم. ♦️ خواستم بگم زن و شوهر لباس هم هستن اینم نکنه اون دنیا برهنه باشیم. لباسهای این دنیا را برای آخرتت انتخاب کن. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت72 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تم
💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانمهای گل😊👌 ما در کانال سوممون هر روز پستهای خوب و کاربردی براتون داریم از و گرفته تا ترفندهای خانه داری و هنری 😍👌 💥 حیفه تو این کانالمون نشید👆👆