#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
#دخترم_حرف_شنوی_نداره
باسلام وخسته نباشید
دختری ۶ساله دارم از کودکی حرف شنوی نداشت وتا حالا مداراکردم چون خونده بودم از ۷سالی حرف شنو می شند ولی الان دیگه بریدم اسباب بازیش ومیریزه جمع نمی کنه از صبح تا شب جلوی تلویزیون ومنعش که می کنم می گه این چه مامان بابایی درواقع اصلامعنی تنبیه رونمی فهم به فکر فرار می افته همه هم سرزنش می کنند چون ازاول بهش چیزی نگفتی اینطوری شده درضمن یک خواهر ۳ونیم ساله داره که ازش تقلید می کنه نسبت به وسایلش که بشکنه خرابشه واکنشی نشون نمی ده تازگی که دعواش کردم رفته بود تواتاق باخودش می گفت یک آدم درست حسابی هم نداریم برم پیشش خیلی ناراحت شدم
🌠⛺️🌠
🍀 سلام مامان خوب،،
می فرمایید دخترتون از کودکی حرف شنوی نداشت،،
یعنی امر و نهی و بکن نکن هاتون رو خییییلی زود شروع کردید،،
یعنی دخترتون 6 سال کودکی اش رو مثل حاکم،،
👈عزتمند و مورد اکرام نبوده.
وقتی اینطور نبوده،،👉
نباید انتظار داشته باشید،،
با ورود به سن 7 سالگی معجزه بشه و کودک تون به یکباره مطیع و حرف گوش کن بشه!
مامان خوب،،
🤼♂ به نظر می رسه شما و بچهها خیلی سر به سر هم میذارید!
⏪احتمالا شما نسبت به کوچکترین کارهاشون عکس العمل نشون میدید،،
🧨کل کل کردن تون با هم زیاده،،
⏪بعد هم سرزنش و نصیحت و تذکر...
به خاطر همین دخترتون احساس امنیت و آرامشی که باید داشته باشه نداره،،
شما هم احساس رضایت ندارید. 👉
این رفتار برای شما و کودکان تون،، خسته کننده و انرژی بر هست.
خودتون آرام باشید و به جای عصبانی شدن و غر زدن،،
برای کودکان تون وقت بگذارید،، باهاشون صحبت کنید.
بخندید،،
بازی کنید و" دوست شون" باشید.
سعی کنید،،
کمتر امر و نهی کنید.
وقتی به دل شون راه بیاید،،
💛و از عمق وجود دوست شون داشته باشید،،
در این صورت زودتر حرف گوش کن و مطیع خواهند شد ان شا الله..
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
❤یکی از تلههای تربیتی که والدین در آن میافتند، دروغ گفتن برای #ترساندن بچههاست.
🌹👇
شاید شما هم برای اینکه فرزندتان، کاری را که از آن سرپیچی کرده، انجام دهد، به دروغ، محلی ترسناک را برایش توصیف کنید که همه بچههای بد و حرفگوشنکن به آنجا میروند. بعد، تهدید کنید که اگر آن کار را انجام ندهد، او را به آن مکان میفرستید. این موضوع، ذهن کودک شما را پر از ترس میکند و باعث میشود تا مدتهای طولانی، از نزدیک شدن به بعضی مکانها یا آدمهای خاص، واهمه داشته باشد. مادری را در نظر بگیرید که مجبور است سر کار برود و چون نمیخواهد دختر خوابآلودش، صبح زود و قبل از رسیدن به خانه مادربزرگ، یک گریه و زاری درست و حسابی راه بیندازد، به او میگوید: «اگر همین حالا ساکت نشی، میگم آقاپلیسه بیاد و ببردت زندان»! واضح است که از آن به بعد، دختر او، از تمام پلیسهای شهر میترسد.
روش درست: دروغهای مصلحتی، ممکن است گاهی به یاریتان بیایند و ترساندن کودک، به شما کمک کند تا او، حرفشنوی بیشتری داشته باشد، اما توصیه همیشگی کارشناسان تربیت کودک این است که با کودکتان صادق باشید. بهعنوان مثال، این مادر میتوانست به دخترش بگوید: «میفهمم که دلت نمیخواهد صبح زود بیدار شوی و تا خونه مادربزرگ، توی اتوبوس سرپا بایستی، من هم دوست ندارم سر کار بروم، اما مجبورم و چاره دیگری ندارم.» این روش باعث میشود او، احساس بهتری درباره صبح زود بیدار شدن و… داشته باشد.
#تربیت_فرزند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند 👧🏻👦🏻
#تربیت_جنسی🚩
⚠️تأثیر روابط جنسی والدین بر #بیدارسازی_جنسی_فرزند
♨️اگر #کودکان در سنین پایین، ارتباط جنسی بزرگسالان را ببینند، هیچ تعبیری برای این عمل ندارند،
جز اینکه عمل جنسی را نوعی سوءرفتار یا تجاوز، تصور میکنند؛
یعنی آن را به عنوان یک امر #سادیستی (دگر آزارانه) میفهمند.
📛متأسفانه در این صورت، ناخودآگاه یکی از سه اثر ناگوار و #پیامد_تلخ برای فرزندان، به وجود خواهد آمد:
1️⃣تحریک و فشار جنسی و در نتیجه تلاطم و اضطراب
2️⃣انحراف جنسی و پیدایش آسیبهای جدی رفتار جنسی
3️⃣تندخویی و پرخاشگری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
امیرالمومنین علیه السلام :
کسی که در کودکی نیآموزد،
در بزرگسالی پیش نمی افتد.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت40 مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اصلا نخوابی
#جانم_میرود
#قسمت41
مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس و مریم نشسته بودندشوڪه شد
مریم به دادش رسید
مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای مراسمات در پایگاه برگزار شود
_سلام مهیا جان
مهیا به خودش آمد
سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد
همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود
اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت
_علیڪ السلام دخترم بفرما تو
مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین لبخندی زد
روحانی جواني ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت
_حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحي پوسترارو به عهده گرفتند
حاج آقا سری تڪون داد
_احسنت.دخترم من دوست پدرت هستم موسوی شاید شنیده باشید
مهیا با ذوق گفت
ساِ شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید
همه با تعجب به مهیا نگاه می ڪردند
حاج آقا موسوی خندید
_پس احمد آبرومونو برد
_نه اختیار دارید حاج آقا
مهیا رو به مریم گفت
_مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات
فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد
_بدینشون به آقای مهدوی
مهیا به سمت شهاب رفت
_بگیر سید
شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد
اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد فلش را از دستش گرفت و وصلش ڪرد
_میگم سید حالتون بهتر شد؟
شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند
در حالي ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام (بله خداروشڪری)
گفت
_میشه ما هم ببینم شهاب
شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند
_بله حاج آقا بفرمایید
_احسنت دخترم ڪارت عالی بود نظرت چیه مرادی
روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد
_خیلے عالی شدند مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه
بقیه حرفش را تایید ڪردن
جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود
_خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟
مهیا اخمی به شهاب ڪرد
_من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحي ڪنم پس این حرفا نیاز نیست
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت42
_منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفتم
_بله اصلا ڪاملا معلوم بود
رو به مریم گفت
_مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
_نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد
به خانه رسید...
خانه غرق در سڪوت بود به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصلا نمی داند مقصدش ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد...
امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد....
آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود
محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
با دو به طرفشان رفت
_هوووووی داری چیکار میڪنی
محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.
مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید
_خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی
_آخه به تو چه جوجه زنمه دوست دارم
مهیا فریاد زد
_غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا
عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد
_مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست
مهیا چشم غره ای به عطیه رفت
_تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه
محمود جلو رفت
_زبونت هم که درازه نزار برات ببرمش بزارم کف دستت
ـــ برو ببینم خر کی باشی
محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد...
_اینجا چه خبره... *
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه_466ازقرآن🌸
#جز24🌸
#سوره_زمر🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه #شهید_محمدهاشم_خزائی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🔵 #اهميتوچرايیدعابرایظهور
💠 ذکر و شکر
🔹بدون شک، نعمت وجود امام و برکات حضور او در عالم، از بزرگترين نعمتهای خداوند مهربان است و دعا کردن برای آن حضرت، نوعى قدردانی از نعمت امام و شکرگزاری به درگاه اوست؛ چنان که غفلت از دعا برای امام مهدى (عجّاللهفرجه) به گونهای ناسپاسی و کفران نعمت الهی است.
🔹قرآن کريم در سوره ضحی می فرمايد:
وأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ. [ و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن.]
يعنى خدا دوست دارد انسان نعمت هاى او را ياد کند، تا نعمت بودن آنها را فراموش نکند و فرصت بهره مندی از آنها را از دست ندهد.
🔹با اين بيان، دعا برای امام مهدی هم شکرِ خدا است و هم ذکرِ حضرت مهدى؛ يعنى با توسل و دعا، رابطه اى پيوسته با امام برقرار مىکنی و ياد و نام او را هميشه و همه جا در قلب و جانت زنده نگه میداری.
📚کتاب نگين آفرينش۲، ص۳۳
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🌾🌹
🌿🌹🌾🌿🌹🌾🌿🌹🌾🌿🌹🌾
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
🍃🍃🍃🍃
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
سلام صبحتون نورانی
💕زندگی عاشقانه💕
#سخنرانی_دکتر_حبشی #همسفر #قسمت6 ⬅️ #جلسه_دوم دکتر #حبشی 🧕 از اون طرف خانم باید چه رعایت هایی رو
#همسفر
دکتر #حبشی
#قسمت7 ⬅️ #جلسه_اول
✍🏻 اگر اقا نسبت به جنس زن تاحد فداکاری
اشتیاق داشته باشه،
اما ساکت باشه واز محبتش به زن خبری ندهد،این محبت به درد جنس سطح خواه زن نمی خورد.
درحالیکه به عکس این آقا
هیچ زحمتی هم نکشد اما درارائه ی لطف به زن ادم قوی ای باشد،
خانم این تعریف را می کنه👇
اگرچه مشکلات زندگیمون زیاده،
اما خودش خیلی دلنشینِ.💞
🦋 یعنی اون چیزی که امنیت وآسایش روانی زن رومیاره،
ارائه ی محبت هست نه زحمت های عمقی ای که برای زندگی هست
ومفهوم نهاییش محبته.💞
🔴 پس ببین اگه ما بخوایم بانگاه جنسیتیه خودمون وارد بشیم،گاهی ازدرخواست محبت خانم شکایت هم میکنیم👇
یعنی چی خوب وقتی من اینجا هستم ودارم تلاش میکنم،یعنی دوست دارم دیگه.
یعنی حتما باید بیام اینو بگم.
شاکی هم می شود.....چرا؟🤔
🔮 چون به بنیان روانیِ زن،توجه ندارد
عکس اینم هست گاهی خانم به غلط گمان میکنه مرد به من عنایتی نداره چون هیچ وقت از محبت بامن حرف نزد.
🧕 خانم باز وقتی میخواد ارزیابیِ محبت مرد
رابکنه که هست یانیست باید به این امورات نگاه کنه.
آقایی داره به خانمش میگه من تو را دوست ندارم که این ۴ علامت رادارد👇👇👇
1️⃣ به وسعت زندگی فکر نمیکنه.
مردی که دنبال این نیست که این زندگی رو بیشترش کنه یازیادش کنه،
هم روابطش رو،هم وسایلش رو،هم فرصت هاشو،هم تبادلاتش رو...این داره به این خانم میگه دوست ندارم.😔
2️⃣ به امورات زندگی بی اعتنا است.
یخچالی باید تعمیر بشه،کولری باید راه اندازی بشه،واشر شیرابی باید تعمیر بشه......
کار به این کارا نداره.
میتونه،وقت داره،فرصت داره،امکان داره
وانجام نمیده.
نه یه وقتی که شرایطش اجازه نمیده.
3️⃣ وقتی که ازپذیرایی زن استقبال نمیکنه.
چای اورده خانم ☜ کی چایی خواست،
من ازشما چایی نخواستم....
براچی اینوشستی ،همین خوب بود،لازم نبود،نمی خواد برامن خودتو عزیز کنی.😟
مزاحم ارائه ی لطف زن می شود.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
دکتر #حبشی
#همسفر
#قسمت7 ⬅️ #جلسه_دوم
4️⃣ به بدن خانم در روابط جسمانی اعتماد وعلاقه ندارد.
خودش را درمعرض جنس زن در تبادلات جسمانی وجنسی نمی گذارد.
👀 این داره در این ۴ ویژگی وقتی باهم وجود داشته باشند
پیام میده که من زنم را نمی خواهم،
در غیر این صورت این مرد به خانومش تمایل دارد.
🔮پس ما ازاون طرف روان مرد روبشناسیم .
اگر بیانِ محسوس وملموس عاطفی نکرد پس معلوم میشه مرا دوست ندارد؟! ....نه .غلط
وازاین طرف باید بفهمیم که تامین احساس زن،متوقف به این امر است.👌👌
📌خوب پس میبینیم که وقتی ظرفیت های روانیِ جنس مخالف رو میشناسیم،
میریم به سمت تامینشون.
🔮 اگاه باشیم مانرفتیم که فقط تامین بشویم،یه کار اساسیه ما تامین کنندگی است.
تامین کنندگی،شناخت روانی ظرفیت های زن ومرد است.👏👏
یکی از بهترین راه ها برای اینکه
مخاطب من چی می خواد وچجوری استفاده بهتری میکنه؛به جای اینکه با سنجش های خودمون بهش عَرضه کنیم، ازش سوال کنیم.
اقایی که دست خانم را میگیره که ،بریم.
به مادرم اینا گفتن اماده بشند می خوایم بریم شمال.
به نظر خودش داره به زنش لطف می کند
اما وقتی که سطح زن رادر این مسئله
در نظر نگرفته وبااو صحبت وگفت وگویی نکرده،طبیعیه که زن رو ازدست میدهد
یعنی شمال رو میره اما خانمه ورضایت خانمه رو جلب نمی کند.😲
🦋 پس یکی از ابزار بسیار لازم ،برای شناخت ظرفیت ها وتمایلات روانی جنس مخالف،
صحبت کردن وگفت وگو باخود او در خصوص تمایلاتش است.
آقا مثلا من چجوری بپوشم بهتره؟
نه بگی من این جوری پوشیده بودم فکر میکردم توخوشت بیاد.
توچرا نمی فهمی دارم بهت نوازش می کنم.
نه من باید ببینم ایا وقتی من
این شکل نوازش می کنم این با اون گرایش مردانه شما تناسب دارد؟
یا من اینجور به توخدمات میدم تو همین جور خوشت میاد؟
هی من مهمانی میگیرم برای علاقه ی شما این خوبه؟
وقتی حرف می زنیم از درصد بیشتری از گرایش های جنس مخالفمون،باخبر میشیم وبه تامین بیشتری هم میرسیم.
پایان. بخش اول
🎊اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#رازهایی_درمورد_مردان
❌گوش مردها كلمات را مثل شما نمیشنود
❌براي مردها يك جمله فقط يك جمله نيست! بلكه تفسيري است براي كل روزهايي كه با هم بودهايد.
❌هيچ مردي طاقت مقايسه شدن را ندارد. پس حتي كم اهميتترين كار او را با ديگران قياس نكنيد.
❌مردها از شنيدن جملات مبهم بيزارند. پس هيچوقت دوپهلو با همسرتان صحبت نكنيد.
❌اگر انتظار داريد او حرفهايتان را رمزگشايي كند، برايتان متاسفيم. آنها سادهتر از اين حرفها هستند.
❌هيچوقت از همسرتان بهعنوان ابزاري براي لشکركشيهايتان در جنگهاي عروس و مادرشوهري استفاده نكنيد.
❌هرگز با حرفهايتان استقلال همسر خود را زير سوال نبريد حتي اگر واقعا استقلالي در كار نباشد.
❌مردها به اينكه قويتر از آنچه هستند به نظر برسند نياز دارند. اين نياز همسرتان را برآورده كنيد.
❌براي قدرت دادن به او كافي است از هيچ مرد ديگري صحبت نكنيد، نه اينكه از مردهاي ديگر بد بگوييد
#خانمها_بخوانند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#یا_اباعبدالله_ع🌷
دورے از صحن شما سخٺ دهد آزارم
جز دعا نیسٺ دگر راه مرا ، ناچارم
بہ تنـم درد فـراق حرمٺ افتاده
هوس گرمے آغوش ضریحٺ دارم
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا❤️
#32_روز تا #اربعین🏴
#صلے_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋
#شب_جمعه🌙
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت42 _منظوری نداشتم خانم رضایی آروم زیر لب گفتم _بله اصلا ڪاملا معلوم بود رو به
#جانم_میرود
#قسمت43
شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن📲 صحبت می کرد
_بله حاج آقا ان شاء الله فردا صبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهر زحمت پاڪ کردنشو میڪشن
_قربان شما یا علی
چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت...
با دیدن محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت
_اینجا چه خبره
همه به طرف صدا برگشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد
_آق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا زن و شوهریه دخالت نکنه
مهیا پوزخندی زد
_دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه می زدیش بدبخت معتاد
محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب وسطشان ایستاد
آروم باشید آقا محمود زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه
محمود که خمار بود با لحن خماری گفت
_ما که کاری نکردیم آقا شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه
مهیا بهش توپید
_خفه شو بو گندت کشتمون اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چی هست
شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت
_خانم رضایی آروم باشید لطفا
مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع شده بودند انداخت مریم و مادرش وسط جمعیت بودند
شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد مهیا روی زمین افتاد و سرش به زمین برخورد کرد...
شهاب سریع محمود را کنار کشید و فریاد زد
_داری چیکار میکنی
مهیا با کمک مریم و مادر شهاب سر پا ایستاد پیشونیش زخم شده بود
_بدبخت معتاد تو جات اینجا نیست اصلا باید بری تو آشغالدونی زندگی ڪنی ڪثافت
شهاب صدایش را بالا برد
_مهیا خانم لطفا شما چیزی نگید...
* از.لاڪ.جیـغ.تـا.خــدا *
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت44
محمود که نمی خواست کم بیاورد پوزخندی زد
ـــ من جام تو آشغالدونیه یا تو... بگم؟؟...
بگم مردم بفهمن اون شب با چندتا پسر می خواستی سوار ماشین بشی تا برید ددر ددور یکی جلوتونو گرفته زدید ناکارش کردید دختره ی خراب
شهاب که از شنیدن این حرفا عصبانی شده بود یقه محمود را گرفت و محکم به دیوار کوبوند
_ببند دهنتو ببند
رو به مریم گفت
_ببریدشون داخل
مریم و شهین خانم... مهیا و عطیه رو به داخل خانه شان بردند
با صدای آژیر پلیس مردم متفرق شدن بعد از اینکه چندتا سوال از شهاب پرسیدن محمود را همراه خود بردند
محمد آقا که تازه رسید بود شهاب برایش قضیه را تعریف کرد
شهاب یا الله گفت و وارد خانه شد
مریم در حال پانسمان کردن پیشانی مهیا بود شهین خانم هم برای عطیه آب قند درست کرده بود
با اومدن محمد آقا و شهاب، عطیه سراسیمه از جایش بلند شد
محمد آقاــ سلام دخترم خوبی
عطیه_خوبم شکر شرمندم حاج آقا دوباره شما و آقا شهابو انداختم تو زحمت
_نه دخترم این چه حرفیه
_مریم اروم تر خو. سلام حاج آقا منم خوبم
محمد آقا و شهین خان خندیدند
_سلام دخترم زدی خودتو داغون کردی که
مهیا محکم زد رو دست مریم
_ای بابا ارومتر
مریم باشه ای گفت و ریز خندید
_حاج آقا من که کاری نکردم همش تقصیر شوهر این عطیه است
رو به عطیه گفت
_عطیه قحطی شوهر بود با این ازدواج ڪردی
مریم چسب را روی زخم زد
_اینقدر حرف نزن بزار کارموتموم کنم
محمد آقا لبخندی زد
_مریم بابا ،مهیا رو اذیت نڪن
مریم اخم بامزه ای کرد
_داشتیم بابا
مهیا دستش را به علامت تشکر بالا اورد
_ایول حمایت
شهاب گوشه ای ایستاد و سرش را پایین انداخت و به حرف های مهیا اروم می خندید
مریم وسایل پانسمان را جمع ڪرد
_میگم مهیا یه زخم دیگه رو پیشونیته این برا چیه
مهیا دستی به زخمش کشید
_تو دانشگاه به یکی خوردم افتادم
مهیا بلند شد مانتوش را تکوند
_عطیه پاشو امشب بیا پیشم
_نه ممنون میرم خونمون
_تعارف نکن بیا دیگه
شهین خانم دست عطیه رو گرفت
_راست میگه مادر یا برو با مهیا یا بمون پیش ما
عطیه لبخندی زد
ــ چشم میرم پیش مهیا
همه تا دم در همراه عطیه و مهیا رفتند
عطیه_شب همگی بخیر خیلی ممنون بابت همه چیز
مهیا_شبتون بخیر حاج خانوم به ما که آب قند ندادید ولی دستت درد نکنه
شهین خانم با خنده گفت
_ای دختره بلا.فردا می خوایم سبزی پاک کنیم برا روز نهم محرم بیا بهت آب قندم میدم
_واقعا؟؟ میشه دوستمم بیارم
_آره چرا ڪه نه
_خب پس شب بخیر
مهیا به طرف در خانه رفت و بعد از گشتن تو کیفش کلید را پیدا کرد و در را باز کرد....
* #از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا *
* #ادامه.دارد... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══