eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان بر اساس داستان نویسنده : زهرا اسعد بلنددوست ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#یک_فنجان_چای_باخدا #قسمت9 #یک_فنجان_چای_باخدا #قسمت9 🔻 قسمت #نهم حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا
مرد از بهشت می گفت... از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم... از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود... از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان...راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟؟؟ سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:(سارا.. سارا.. خوبی..؟؟) و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد... بازویم را گرفت و بلندم کرد( این حرفها..این سخنرانی برام آشنا بود..) و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد...مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد... شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا..هان؟؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی...همین...دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی...یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست... میبینی همه تون عوضی هستین..) بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها... چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی...چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر...فقط به دل خودم!! ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
و من گفتم...از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم.اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد.و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد.بی هیچ کلامی... من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال...پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم...چقدر بچه گی باید میکردم و نشد... جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان.عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج:(چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟) بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد.کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود.و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم.و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم...راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم!!! از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد:( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود...حالا چی شده؟؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟کم کم عادت میکنی... این تازه اولشه...یادت رفته، منم یه مسلمونم..)راست میگفت و من ترسیدم...دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم!ولی نه...خدا، خدای همین مسلمانهاست...پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید...آنجا دلها یخ زده بود... از بین دندانهای قفل شده ام غریدم: (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..)و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود..... بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد . محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید: (یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی...پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی.... میخوام مبارزه رو نشونت بدم) و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد!! ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدیه به روح شهید حسین فهمیده ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لذت وصل نداند، مگر آن سوخته‌ای که پس از دوری بسیار، به یاری برسد! 💔 🌹🦋 🌾☘🌹🌾☘🌹🌾☘🌹🌾☘🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســلام🌷🍃 روزتون پراز خیر و برکت در پناه پروردگار🌷🍃 امروزتون بخیر و نیکی حال دلتون خوب وجـودتون سـلامت 🌷🍃 زندگیتون غرق در خوشبختی روزتون پراز انرژی مثبت چهارشنبه تون مملو از شادی🌷🍃 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دليل در كودكان : 🔹️ تاثير پذيري از هم سن وسالان: گاهی اوقات پیش می آید که بچه ها با نگاه کردن به رفتار دوستان و هم سن و سالان خود رفتار آنها را در خانه تکرار می کنند و باعث رنجش شما می شوند. پس اجازه ندهید که کودک شما با اینگونه کودکان رابطه داشته باشند. 🔹️ ژنتیک: بداخلاقی و زودرنجی در بعضی کودکان هم زمینه ژنتیکی دارد. پدر و مادری که خودشان زودرنج هستند انتظار اینکه کودکشان هم این ویژگی را از آنها به ارث ببرد را داشته باشند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️آنچه پدران باید بدانند : تاثير پدر بر فرزند ماندگار است و كودكان براستي به پدر نياز دارند، اما به ياد داشته باشيد وجود هر پدري مفيد نيست. زندگي كودكان تحت تاثير پدراني كه از نظر عاطفي حضور دارند، براي فرزندان خود ارزش قائل مي‌شوند و در ناراحتي‌ها و نگراني‌ها مي‌توانند فرزندانشان را آرام كنند بسيار بهتر مي‌شود اما در عوض پدراني كه خشونت مي‌وزند، عيب‌جو هستند، فرزند خود را تحقير مي‌كنند يا از نظر عاطفي سرد هستند مي‌‌توانند بشدت به فرزند خود آسيب برسانند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم سلام خانم شاکری عزیزم خوبید؟ ببخشید شاید سوالم مرتبط نباشه ولی می پرسم اگر صلاح دونستید پاسخ بدید ببخشید می خواستم بپرسم پسرم یه وسواسی داره که یه جا از مبل رو در نظر گرفته برا خودش و میخواد فقط اونجا بشینه کارتون های مورد علاقه اش رو ببینه و اگر کسی اونجا بشینه میگه عرقی شد. بعد هم میگه تو هال چیزی نباشه مرتب باشه در اتاقارو میبنده میگه برو تو اتاق بمون صدا نیاد و بعد میشینه پا تلویزیون اگر گوش نکنم جیغ و داد میکنه و عصبی میشه و میزنه برا همین گوش میکنم میگم اعصابش خراب نشه. یکی دیگه هم اینکه موقع خواب نمی تونم جاشو جدا کنم میگه میخوام وسط مامان و بابا جامو بندازم اگر من دستم بره رو تشکش دوباره همون داستانه مثل مورد قبل میگه کثیف شد حالا من دقت میکنم. اما باباش حواسش نیست یه وقت از روی تشک پسرم رد میشه دیگه چشمتون روز بد نبینه داستان داریم هم نگران این اخلاقشم هم نمی دونم چه کنم معمولا گوش میدم به حرفش نمی دونم چه کنم یه وقتا انقدر تحمل میکنم و اون زیاده روی میکنه که داد میزنم😢 ☃️⛅☃️ ☘️ سلام ،، متشکرم 🌹 کسانی که وسواس فکری و عملی دارند،، فکرشون بیمار و درگیر و دایم در اضطراب و نگرانی هستند،، 👈و با این حساسیت ها و وسواس هم خودشون بسیار اذیت میشن هم اطرافیان رو به شدت آزار میدن.. وسواس اگر در مراحل اولیه باشه با رفتاردرمانی و مراقبه و توجه مثبت میشه بر اون غلبه کرد ان شا الله ،، اما اگه مدت زمانی ازش گذشته باشه و در روح و روان شخص نفوذ کرده باشه،، 👈بهتره از دارودرمانی هم کمک گرفت. 👉 توصیه میشه برای بهبود وضعیت ایشون و جلوگیری از ادامه و شدت بیماری،، فرزندتون رو پیش روانپزشک ببرید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبح زیباتون به خیر و خوشی پسر ۹ ساله ی من، پرجنب و جوش، کارهای منفی زیاد تکرار میکنه،و خیلی همه رو اذیت میکنه و میخنده،متاسفانه مثل همسرم عصبی و دادو بیداد میکنه،خیلی خیلی براش تلاش میکنم،خیلی محبت میکنم بازی میکنم نوازش لمسی کلامی،و موقع حرکات نادرستش جدی میشم،ولی همیشه اثر نمیده،یه حرفی میگیم گوش نمیکنه، متاسفانه خیلی علاقه به سیگار نشون میده،،یواشکی فندک خرید...میگه خیلی بوشو دوست دارم😔، میگه اگه کار خوبی نیس چرا عمو میکشه،همچنین قلیان،یا دوست دختر..اصلا درس دوست نداره،حاضر نمیشه در کلاس و درس هم نمیخونه،،میگه میخوام برم کارگری ممنونم از لطف شما 🐹🐣🐹 ☘️سلام عزیزم،، عاقبت تون بخیر و سعادتمندی 🌹 طبق الگوی معروف روانشناسی،، رفتار و شخصیت انسانها تحت تاثیر دو چیز شکل میگیره،، 1.وراثت 2 . محیط حتی اگر کسی از نظر وراثت پیشینه ی رفتارهای منفی داشته باشه،، اما در محیط بهنجار با الگوهای شخصیتی صحیح قرار بگیره،، ان شا الله میشه امیدوار بود که بتونه تا آخر،، در مسیر درست قدم برداره... احتمالا پسر شما با الگوهای رفتاری نا درست و محیط متشنج همراه بوده که طبق تعریف خودتون جری ، لجباز و گستاخ شده... الان شما تنهایی و بدون مهارت نمیتونید از پسش بر بیاید. حتما باید همراهی همسرتون رو داشته باشید. رفتار با این تیپ بچه ها باید بسیار ظریف و دقیق و بااحتیاط باشه،، چون ممکنه با کوچکترین نرمش،، 👈 باج خواهی کنند و متمرد و طلبکار بشن.. ابزارهایی که برای تربیت او نیاز دارید اینهاست: 👈صبر و حوصله، 👈احساس قدرتمندی، 👈 مطالعه، 👈محبت کافی 👈و قاطعیت به اندازه ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌈تنبیه در عرصه ارزش‌ها صورت می‌گیرد نه مهارت‌ها 🔹️ مهارت مثل وقتی که فرزندتان می‌خواهد آب بیاورد و لیوان از دستش می‌افتد و می‌شکند، اشکالی ندارد. با حفظ آرامش، از او بخواهید در جمع و تمیز کردن آن به شما کمک کند. ارزش‌ها مثل وقتی که فرزندتان هنگام عصبانیت وسیله‌ای را می‌شکند یا به دیگران(با کتک یا فحاشی) آسیب وارد می‌کند، لازم است با عواقب رفتارش به شکل محرومیت و جبران خسارت مواجه شود. سپس در شرایط مناسب، مهارت‌های مدیریت خشم و ارتباط موثر را به او آموزش دهید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤👈بچه‌هایی که اخلاق خوبی ندارند یا مثلا زیاد دروغ میگویند، در خانه آرامش کافی نداشته‌ اند آرامشی که در روابط زوجین وجود دارد، تعیین‌کننده‌ترین عامل درجهت تامین آرامش مورد نیاز برای تربیت فرزندان است و بخش دیگر این آرامش در صورتی تأمین می‌شود که پیش از هرگونه اقدام تربیتی و در ضمن آن به این فکر باشیم که آرامش فرزندمان را به هم نزنیم. تردید نکنید بچه‌هایی که اخلاق خوبی ندارند یا از آسیب‌های اخلاقی مثل دروغ‌گویی رنج می‌برند در خانه آرامش کافی نداشته‌اند. زوجین قبل از هرچیز باید مراقب آرامش هم باشند و به همدیگر آرامش بدهند! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان بر اساس داستان نویسنده : زهرا اسعد بلنددوست ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#یک_فنجان_چای_باخدا #قسمت11 و من گفتم...از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هس
مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد.زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.صدای زن آشپزخانه بلند شد: ( خوش اومدین..داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم..)و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت.نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتم و فقط دلم دانیال را میخواست... کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگویم... چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را میداد...و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت. زن با صدایی مچاله در حالیکه به کودکش شیر میداد،لب باز کرد به گفتن...از آرامش اتاقش...از خواهر و برادرهایش...از پدر و مادر مهربان ومعمولیش...از درس و دانشگاهش.. از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند...همه و همه قبل از مبارزه... رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان،راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد..اما مسلمان وار رفت..و از منوی جهاد،نکاحش را انتخاب کرد...نکاحی که وقتی به خود آمد،روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز... و او هر روز و هر ساعت پذیرایی میکرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر میکردند.وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدر،نوزادش بخواند و کدام را عامل ایدز افتاده به جان خود و کودکش...دلم لرزید.... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا میزد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محض یک ساعت داشتنش....تنم یخ زد وقتی از دخترانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده. و هرروز هستند دخترهایی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست.... و من چقدر از بهشت ترسیدم.... یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟؟؟؟؟ ... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
هدیه به روح شهید آوینی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💭 درد دل‌هایی با پدر مهربان 🖤گل‌های الغوث! دلمان ، بهارانه می‌بارد! جانمان، شقایق‌وار می‌شکفد و هستی‌مان با شما بودن را زمزمه می‌کند! ✅ای آرزوی زمان! هر سپیده دم، گل‌های 🌾 «ألغوث» می‌کاریم و غنچه‌های 🌾 «أدرکنی» می‌بوییم و در سایه‌سار 🌾«ألسّاعه» آرام می‌گیریم و در چشمه‌سار 🌾«ألعجل» وضو می‌سازیم! سجّاده‌ی امید، بر چمنزار آرزو پهن می‌کنیم و دو رکعت نماز 🌾 «رجاء» می‌گزاریم! شکوفه‌های نیاز به دست نسیم استجابت می‌سپاریم و بر آورده شدن را به انتظار می‌نشینیم! که انتظار، تعلّق خاطری است به جاودانگی! 🌾 می‌دانیم که خواهید آمد و پر از نور ظهور خواهیم شد. 🌤️ ای آفتاب هستی بخش! بیایید و محفل مسیر الهی را به نور جمال بی مثالتان مزیّن سازید! یک نگهی بر ما کنید و لطف بی شائبه‌تان را افشا نمایید! 🌿🌾🌹🌿🌾🌹🌿🌾🌹🌿🌾