eitaa logo
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
24.2هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
88 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹 سلام... به این فصل خوش اومدی...🌹 بذار ادامه ماجرارو بهت بگم... وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن... بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون... بابام کلا آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند گذاشت تا آزادم کنه اصلا هیچی بهم نگفت... 😞 🔥من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه... اخه گرماییه و اونجا براش کولر نمیزنن... 😔 یکی از دلایلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟ به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت... بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود... 😞 بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود... 😭😭 خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی رسیدیم خونه و من بلافاصله رفتم تو اتاقم... ☑️کلا هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم. از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی... 👆🔰🔰 تو کما رفته بودم انگار... کلا هنگ بودم... یه حس خالی شدن داشتم. انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود... ❌ ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم. 📵تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم... منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه چیز و همه کس پیدا کردم... دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از 👈خدا بگه... دوست داشتم از👈 خدا بشنوم. 🔍💻همش تو گوگل سرچ میزدم خدا کجاست. خدا چکار میکنه خدارو کی درست کرده خدا چیه خدارو کی آفرید خدا مال کجاست خدا مال کیاست... 🤔🤔 همه چیم شده بود خدا... حس کردم ته خطم... شایدم پایین تر از ته خط. هیچی برام مهم نبود... همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام. 😕 تو اتاقم بودم و اصلا بیرون نمیرفتم. برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام.... 🔴⭕️⭕️⭕️ هیچی برام مهم نبود. دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و بالای پنج ساعت بهش خیره میشدم... ⏰ ✅این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود... متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم. چند بارم با اعضای خانواده درگیر شده بودم که آرومتر حرف بزنن. دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن.... نمیخوام بگم افسرده بودم ... نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه چون همه جوره به ته خط رسیده بودم. عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم. فقط تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از بگه... 💟بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قرآن بود... فقط دوست داشتم قران بخونم... همه چیم شده بود قرآن و خدا. هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد... دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم. دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 خیلی پشیمون بودم... 😞 تصمیم گرفتم برم مسجد اما خودمو لایق مسجد رفتن نمیدونستم. 😔 چندبار خواستم لباس بپوشم اما دوباره پشیمون شدم و نمیرفتم... ☑️ اصلا نمیدونستم چمه... میخواستم باور کنم خدا هست اما ذهنم نمیپذیرفت... 🔥 همش میگفتم اگه خدا بود پس چرا من انقدر کج رفتم... چرا کمکم نکرد... خدا اصلا وجود نداره. همه اینا الکیه... قرآنم یه شاعر نوشته... 😐🤔 🔥میرفتم تو سایت های آدمای بی خدا و تموم حرفاشونو میخوندم... اونا هم میگفتن خدا نیست و همه این چیزا ساخته ذهنه و آدما دوست دارن خدا باشه تا آروم باشن... ♨️ یعنی هیچ جوره باورم نمیشد خدا هست 📛یه سری کارهای اشتباه کردم که نمیدونم بگم یا نه... مثلا چند بارم خودمو زدم و ... نه ... نمیتونم بگم...چون ممکنه درست نباشه... اما یه حالت های روحی بدی داشتم... یه حسی بهم میگفت نیست... یه حسی میگفت هست و منم مونده بودم حرف کدومو باور کنم... ♨️اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست همیشه استدلال میاورد که این همه آدم دارن زندگی میکنن انقدر براشون مهم نیست بعد اونوقت تو میگی خدا ؟ 😒 اینا همه چرت پرته. خدا کجا بود بابا... ماها موجودات تک سلولی هستیم که یهویی درست شدیم و تهشم اینجاییم... ⚜اما یه حسی بهم میگفت : اون تک سلولی رو کی آفرید پس... کلا یه جنگ درونی در وجودم به وجود میومد که من روز به روز داشتم دیوانه تر میشدم... دیگه خیلی داغون بودم... حالم خیلی بد بود... افتادم گوشه خونه و رسما شب و روزم شده بود اضطراب... 😣😓😥☑️ دست نویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم... اما کی ؟😞 هیشکی نمیتونست کمکم کنه... نماز میخوندم... اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو کوچه... کلا مخم پر از فکر و صدا بود... داشتم دیوانه میشدم از دست خودم... از طرفی میگفتم خدا هست ... از طرفی میگفتم خدا نیست... قران میخوندم و میگفتم خدا هست.. اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن قران کلی مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته. این کتاب از خدا نیست. اینا همه ساخته ذهنه ماست ... یهو یه اتفاقی در من افتاد...👌 من یه آینه داشتم... اونو آوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم: رضا اینارو کی درست کرده؟ یهو مخم هنگ میکرد... اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد... ♨️❌ بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون میکردم و سعی میکردم فکر کنم... 🍓🍅🍏🌽 و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت... بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده... از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم... رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟ بعدشم میومدم خونه و مدام قرآن میخوندم... حتی موقع خواب هم قرآن گوش میکردم. وقتی حس کردم خدا هست تصمیم گرفتم سایت بزنم و تموم تجربیاتمو به دیگران بگم... این کار رو ۲۸شهریور سال ۱۳۹۳ کردم و بعدش شروع کردم به دادن آگاهی هام در مورد خدا به بقیه... دست نویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜🌹💜 #ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی #فصل_اول #قسمت12 از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرف
🔥اما یهو یه مشکلی پیش اومد.... به نظرت اون مشکل چی بود؟ بذار کمی راهنماییت کنم... ❓یه سوال: قبول داری آدم یه کار اشتباه رو مدام انجام بده بعد یه مدت براش عادت میشه و همش انجام میده؟ خب منم همین بودم... وقتی مهر سال ۱۳۹۳ رسید از خودم پرسیدم رضا ؟ مگه نمیگی خدا هست...خب... این خدا تو قران اومده گفته فلان کارو اصلا نباید انجام بدی... 👈خب تو که همش تو این سایتا خراب میپلکی... وقتی خواستم این کارامو بذارم کنار تازه فهمیدم به همین سادگی ها هم که فکر میکردم نیست... 💻بخاطر همین تو سایتم مهر سال ۱۳۹۳ یه دوره چهل روزه گرفتم و گفتم هر کی میخواد گناه نکنه بیاد ثبت نام کنه... 4⃣0⃣ عجیب بود... 👀 من فکر نمیکردم سایتمو کسی میخونه... اما وقتی دوره گذاشتم ۲۰۰ نفر ثبت نام کردن ! 😳😳 تو اون دوره چهل روزه که خودمم برگزار کردم متاسفانه روز پونزدهم پام لغزید ... 😞😔 وقتی اینو به بچه ها گفتم خیلی ناراحت شدن و گفتن رضا کم نیار ادامه بده... من خیلی تلاش میکردم اما نمیشد... 😭😞 اصلا نمیشد... ✅باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد... بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین... تو سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد... اصلا نمیشد... هیچ راهی نبود... فکر میکردم نمیشه... سایتمو تصمیم گرفتم حذف کنم. و بعدش دوباره شروع کردم به گناه کردن ... 🔥🔥🔥🔥 دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 کلا نمیفهمیدم چه مرگمه 😖😫😩 یه روز با خدا بودم ...پنج روز با شیطان. 🌹....🔥 سال ۹۳ بالای هزار بار پام لغزید... خیلی زیاد ... خیلی... کسی نبود منو بفهمه ... هیچ راهی نداشتم... انگاری طلسم شده بودم.... 🔥 تموم سایت هارو چک میکردم... همه رو انجام میدادم ولی نمیشد.. بارها تصمیم گرفتم سایتمو حذف کنم اما پشیمون میشدم ... خیلی ها میگفتن : آخه رضا ...تو خودت هنوز آدم نشدی بعد میای از خدا میگی ... 😒😒😒 حتی چند تا آدم مذهبی میگفتن رضا بهتره سایتتو پاک کنی ... چون تو تخصص نداری. باعث گمراهی جوونا میشی... ♨️💢 تو تموم سایت های مذهبی دنبال یه راهی برای بودم اما هیچی تو این سایتها پیدا نمیشد... آرزو به دلم مونده بود یه نفر... فقط یه نفر با من خوب صحبت کنه و درکم کنه...اما نبود... ❌⭕️ اکثرا ادبیاتشون قلمبه سلمبه بود و منو درک نمیکردن... 😞😔 همش حس میکردم این نگاه بالا به پایین اگه نبود الان خیلی میتونستم از این آدما کمک بگیرم اما از بس مذهبی شدید بودن که کلا میترسیدم بگم دارم چکار میکنم... حس میکردم تکم و کسی مثل من غرق گناه و بد بختی و مشکلات نیست... 😭 همش آرزو میکردم یه سایت یا یه جایی رو پیدا کنم که امید بدن...انگیزه بدن... با هام خوب حرف بزنن... قضاوت نکنن... کمک کنن... نگاه بالا به پایین نباشه ... بتونم دردمو بگم... اما نبود... هیشکی نبود منو درک کنه. ☑️تو یه سایتی مشکلمو گفتم مدیرش سریع باهام دعوا گرفت که داری نظرات سایتمونو خراب میکنی... نظر نده! 😠😡 و من ....هنوز درونم پر از آلودگی بود... ☑️☑️☑️ دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 هر چقد جلوتر میرفتم انگاری از درون قوی تر میشدم. 💪💪💪 دی ماه سال ۱۳۹۳ پست های سایتم بازدید زیادی میخورد. 👌👌 همه براشون جالب بود که بفهمن این رضا داره دقیقا چکار میکنه که انقدر انگیزه داره... 🤔🤔 تا اینکه از بس خودسازی کردم و از خدا کمک میخواستم و تلاش میکردم یهو حرفام مدلش تغییر کرد... ✅🌹 خیلی این نکته مهم و جالبه... خیلی... حرف که میزدم همه میگفتن رضا؟ تو چرا این مدلی حرف میزنی ... هزار تا آدم هستن که از خدا و پاکی حرف میزنن اما تو با اینکه اصلا تخصصی تو مسائل دینی نداری اما حرف که میزنی نمیدونیم چرا حرفات به دل میشینه و راهکارات عملی تره... ✅✅ بچه ها راست میگفتن... کلامم نفوذ گرفته بود... میدونی چرا ؟ چون خیلی به دونسته هام عمل میکردم.👌 از بس گناه کرده بودم و تلاش برای ترک گناه میکردم مدام تجربه کسب میکردم و دیگه قشنگ میتونستم راهکار بدم... 💜وقتی کسی باهام حرف میزد انگاری یه حس شهود داشتم و میتونستم بفهمم کجای زندگیش ضعف داره... ☑️☑️ قشنگ میدونستم فلان کار فلان نتیجه رو میده... دقیقا بهمن ماه سال ۱۳۹۳ بود که شبا تا صبح با خدا حرف میزدم و میگفتم خدایا غلط کردم. پی به اشتباهم بردم. بهم یه فرصت بده قول میدم جبران کنم. خیلی پشیمون بودم. همش گذشته رو مرور میکردم و میگفتم ای رضای فلان فلان شده ... چرا این کارارو کردی... و مینشستم کلی خودمو سرزنش میکردم... 😔😞😭😭😭 دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 #ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی #قسمت16 #فصل_اول هر چقد جلوتر میرفتم انگاری از درون قوی تر
حس میکردم دارم آتیش میگیرم... 🔥😭 تشنه بودم... خیلی تشنم بود... خدارو میخواستم... معنویاتو میخواستم. پاکی رو کامل میخواستم... انقدر تشنه بودم که تا میدیدم کسی از خدا میگه به هیچی جز حرف اون دقت نمیکردم. ❤️❤️❤️ شده بودم آهن ربا... هر چیزی که درمورد پاکی بود رو به سمت خودم میکشیدم. این تموم ماجراهای سال ۱۳۹۳ من بود... میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره. و میتوتید شمام رشد کنید 💕سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود. یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود... شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم. ☑️✅ ❤️این روزا خیلی چیزام تغییر کرده.❤️ متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن... اما من سختی زیاد داشتم. 😞😓 من کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون.... این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم... ❌میتونستم بهونه بیارم... ❌میتونستم کم بیارم. ❌به خدا میتونستم باشم ♨️و دنبال چرا چرا کردن باشم... 💯اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا... ✔️خیلی چیزا رو از صفر و زیر صفر شروع کردم... ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشی ☺️☺️ دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 سال ۱۳۹۳ سال پوست اندازی و تولد دوبارم بود... ✅✳️ اما سال ۱۳۹۴ سال بالا بردن آگاهی... وقتی هیشکی نیست دستتو بگیره... اونجاست که باید خودت برای خودت یه کاری کنی... توکل رو وقتی بشی بهتر میفهمیش. 🙏 نخواه که همه چی وفق مرادت باشه... نه... زندگی پستی بلندی داره.. اگه کسی نیست برات کاری کنه... خودت برا خودت یه کاری کن... خیلی وقتا مسیر بستست... خودت باید یه مسیری وا کنی... 🌹🌼✅ من سال 1393 که تازه داشتم قدم های اولیه رو برمیداشتم اصلا دنبال این نبودم که خدا منو میبخشه یا نمیبخشه... ✔️فقط دنبال این بودم که از این لجن زار خودمو نجات بدم. دیگه ته خط بودم. برام مهم نبود خدا میبخشه یانمیبخشه... برام فقط این مهم بود که بیشتر از این سختی نکشم و خدا نجاتم بده زندان نیوفتم. کار من از بخششو این حرفا گذشته بود... من فقط فرصت جبران میخواستم. همش دعا میکردم خدایا کمکم کنی جبران میکنم... بعد از اینکه رای دادگاه اومد و کلا تبرئه شدم ❤️اونوقت دیگه خدارو همه جوره دوستش میداشتم❤️ یه چیزم بگم...؟؟؟ خدا کلارفتارش با من لوتی واره... وخیلی محبتش رو میبینم ☺️😊😁 دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 19 اول در ضمن وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن.... 📵😒😒😒 کلا بوی گل نمیدادم که حالا پروانه سمتم بیاد... 🌷🔥💐 آدم وقتی خودش بد باشه... دختر خوبی سمتش نمیاد.خیالتون راحت...!!! ☺️✅✅ بچه ها مدل حرف زدنمم هر چقدر خودسازی کردم بهتر شد... الانم که دیگه واقعا خیلی خوب حرف میزنم. خیلی مودب تر و خیلی صبور تر و خیلی با نشاط تر شدم. سال ۱۳۹۳ وقتی نماز میخوندم همه مسخرم میکردن... 😏😏 اخه قبلا همیشه تو ماشینم فلان آهنگای بوق.... رو میذاشتم. 💟اما وقتی توبه کردم و نماز میخوندم یهو همه میگفتن : سلام حاج آقا التماس دعا...تقبل الله ... 🙄📿📿📿 میخواستن اینجوری مسخرم کنن. 😕😕 میدونی چیه... من حس میکنم پسرا تا بلا سرشون نیاد تغییر نمیکنن... 😐 پسر جماعت باید بلای بدی سرشون بیاد تا عوض بشن.. مثل بیماری یا خطر بودن جان یا زورگیری بشه ازشون یا قطع عضو بشن یا زندان بیوفتن یا سرطانی چیزی بگیرن تا عقلشون سر جاش بیاد... 😑😐 💎اما پسر زرنگ قبل تغییر تغییر میکنه... 👌😊 راستشو بخوای بعد از اینکه بلا سرم اومد و فهمیدم خدایی هست ❤️یه قولی به خدا دادم... تو اون شرایط بازداشت و... گفتم خدایا اگه نجاتم بدی جبران میکنم... فقط بهم فرصت بده...همین... من جبران میکنم. من هیچی درمورد خدا نمیدونستم... ولی میدونستم فقط خداست که میتونه کمکم کنه... راستشو بخوای از همه نا امید بودم... ✅و دلیل اصلی مستجاب شدن دعام هم همین بود... وقتی نا امید از همه جا میشی خدا زودتر دعاتو مستجاب میکنه. 🙏🙏😔😞 یه صدایی بهم میگفت : رضا ؟ تو آدم بشو...منه خدا همه کار برات میکنم. 💕💕💕✅ دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 20 اول بچه ها خدا خیلی نزدیکه... 😢❤️ شما فکر میکنید دوره... اما خدا با یه صدایی از درون با همتون حرف میزنه... خیلی ها اینو نمیدونن... چون خدا بهشون بد معرفی شده. ☑️☑️ من معتقدم خدا با کسایی که سختی کشیدن مهربون تره... 😔😞😢 بخاطر همین بهم فرصت داد... دلیل اصلی اینکه باعث میشد سال ۱۳۹۳ اصلا کم نیوردم یاد مرگ بود. چون یاد مرگ خیلی انگیزه میده... اما خوبیم این بود که زیاد تو مسیر پاکی نا امید نشدم... درسته گریه میکردم و کم میاوردم اما نا امید هرگز. معتقدم برای هر مشکلی راه حلی وجود داره. پیشینه مذهبی اصلا نداشتم. اما راستشو بخوای تو نوجوونیم با دوستم مهدی میرفتیم هیئت واسه شام خوردن .در همین حد..... فقط واسه شامش میرفتیم. 😐🙄🙄 🔥 راسی اینم بگم ...اونایی که تو شرایط سخت که بالا گفتم تغییر نمیکنن نگران نباشن... بعد مرگشون خوب تغییر میکنن. همه تغییر میکنن... همه... خیالت تخت... ❤️فقط بعضی ها این دنیاست... بعضی ها اون دنیا..... !!! دست نویس های 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕 سلام... به این فصل خوش اومدی... ☺️ میخوام از سال ۱۳۹۴ خودم بگم... ✅سعی کردم سال ۹۳ رو کامل براتون بگم اما روند رو به پیشرفتم دقیقا از سال ۱۳۹۴ شروع شد.... اگه یادت باشه تو قسمت قبلی بهت گفتم که سال ۹۳ خیلی تشنه بودم... 💠💠💯 ✔️حس میکردم تربیت نشدم... ✔️حس میکردم نیاز به رشد و آگاهی دارم... ✔️احساس میکردم هیچی حالیم نیست... میدونی میخوام چی بگم؟ میخوام بگم از بس تشنه بودم که حاضر بودم هر چی دارم و ندارم رو بدم تا فقط یه کسی بهم اطلاعات مفید بده... در واقع سال ۱۳۹۴ سال کسب آگاهی من بود... 🔶🔷🔸🔹 ✳️بالای ۳ هزار ساعت سخنرانی گوش دادم و بالای دویست سیصد تا کتاب خوندم... روزانه ۸ ساعت سخنرانی گوش میکردم... اینو به هر کی میگم باور نمیکنه... 🙄🤔 اما واقعا همین بود... از بس تشنه یاد گیری بودم که اصلا نمیفهمیدم هشت ساعت گذشته... 💕دیوووونه و عاشق مطالعه شدم. منی که حالم از هرچی مطالعه بهم میخورد سال ۱۳۹۴ نزدیک سیصد تا کتاب در حوزه های مختلف روانشناسی و موفقیت و مذهبی خونده بودم . دیگه از بس آگاهی هام بالا رفته بود که حس میکردم خود مذهبی ها هم انقدر آگاهی های درست ندارن... ☺️✅ دیگه جوری شده بودم که خیلی از مذهبی ها میومدن ازم سوال میپرسیدن و منم به لطف خدا مثل بلبل جوابشونو میدادم... ☺️همه میگفتن : دمت گرم رضا...جوابت عالی بود... دستنویس های 💞 @zendegiasheghane_ma