💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت80 به روايت حانيه ........................................ کلا امروز روز گی
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت81
به روایت حانیه............ سرشو بالا گرفته بود ، به زور تونستم چشماشو ببینم چشماشو بسته بود ، سرخ شده بود و داشت میلرزید و زیر لب هم چیزی زمزمه میکرد ، نمیدونم چرا ، ولی دوست نداشتم منو تو این وضع ببینه. هرچند فکر کنم هنوز صورتمو ندیده بود چون سرم پایین بود و موهامم ریخته بود تو صورتم چشمای اونم بسته . به فکرم زد که سریع بلند شم و فرار کنم ، اما ترسیدم ، ترسیدم دوباره گیراونا بیوفتم ، تنها صدایی که شنیدم ، صدای یکی از اون پسرا بود که گفت _ اوه ساسی یارو از این بچه بسیجیاس، بدو بریم.
و بعد سکوت...... چند دقیه گذشته بود و من فقط از سرجام بلندشده بودم و نشسته بودم رو زمین. که یه دفعه با صداش به خودم اومدم. پشتش به من بود_ شما هیچی ندارید......
دوباره گریم شدت گرفت، لرزش صداش و بی قراری هاش به خاطر وضعیت من بود ، ای خداااا، من چیکار کردم.
_ یعنی چی؟
امیرحسین _ خب چیزی ندارید..... که..... که.... خب روسری چیزی....... وای خدا من چقدر خنگم .
_ داشتم ولی ولی...... تو کوچه افتاده فکر کنم.
بدون هیچ حرفی، رفت داخل کوچه ، با رفتنش دوباره ترسم برگشت ، نمیدونم چرا ولی وجودش برام سرشار از امنیت و آرامش بود.
بعد از یکی دو دقیقه برگشت ، بدون این که نگاهی سمتم بندازه شالم رو گرفت طرفم ، زیر لب ممنونی گفتم و شال رو ازش گرفتم ، یکم اون طرف تر کیریپسم رو برداشتم و بعد از بستن موهام ، شالمو سرم کردم و موهام رو کاملا دادم داخل. بدون هیچ حرفی وایسادم سرجام. بعد از چند دقیقه برگشت طرفم یه لحظه سرشو اورد بالا و کاملا تعجباز معلوم بود ، نمیدونم چرا ولی علاوه بر تعجب یه غم خاصی تو چشماش بود
امیرحسین _ سوارشین لطفا
_ کجا؟
امیرحسین _ درست نیست...... یه دختر تنها......این موقع شب......میرسونمتون.
با این وجود که اونم غریبه بود ، ولی بهش اعتماد داشتم ، یه حس عجیبی دلم رو قرص میکرد ، بی حرف سمت ماشین رفتم و نشستم عقب.
امیرحسین _ خونتون کجاست؟
ادرس رو بهش دادم و اونم بی هیچ حرفی حرکت کرد.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
✍ متاسفانه انگار بخشی از رمان پرش داره ظاهرا حانیه قصه از محل بسیج و مسجد به سمت منزلش در حرکت بوده که مورد تعرض یه عده اوباش قرار میگیره ...
قلم ایشون یکم ناپخته و خام هست ولی بدلیل روایت تحول یک دختر و انسش با حجاب قرار دادیم از نظر من این رمان خیلی جای کار داره و ناپخته نوشته شده
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت82
تقریبا نزدیکای خونه بودیم که به این سکوت پایان داد_ فکر میکردم......چادری شده باشن.
_ من.....من.......متاسفم
امیرحسین _ حجاب شما به من ربطی نداره. کلا عرض کردم
نمیدونم چرا ولی وقتی گفت به من ربطی نداره یه غم عجیبی اومد سراغم.
_ من فقط.....تو مسجد و مکان های مذهبی چادر سرم میکنم.
سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت .
همزمان با رسیدن ما جلوی خونه ، امیرعلی هم رسید، با تعجب از تو ماشین هردوشون زل زده بودن به هم. بعد پیاده شدن و سلام و احوالپرسی کردن فکر کنم امیرعلی منو ندیده بود هنوز. الهی بمیرم داداشم چشاش سرخ شده بود ، درو که بازکردم . امیرعلی با تعجب به من و امیرحسین نگاه کرد، هرکس دیگه بود الان هزارجور فکر میکرد ولی امیرعلی کسی بود که از قضاوت متنفر بود .
.
.
ماجرا رو براشون تعریف کردم البته نه همشو. قسمت کشیدن شال و افتادن جلوی امیرحسین رو فاکتور گرفتم. بعد هم با اصرار فراوون امیرحسین اومد تو و مامان هم کلی منو دعوا کرد و اخرش هم با گریه و زاری از امیرحسین تشکرکرد..........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
و صدافسوس كه از حال دلم بي خبري
❣افسانه صالحي ❣
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه205ازقرآن💐
#جز_یازده💐
#سوره_توبه💐
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به#شهید_مهدی_طهماسبی 💐
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
♨️تنها راه ...
💢امام زمان(عجل الله) در هیچ حالی ما را فراموش نمی کند، ما هم سزاوار نیست حضرت را فراموش کنیم.
در توسلات، توجهات و گرفتاریهایمان، آن حضرت را صدا بزنیم.
👌خدا می داند اگر راه حل برای گرفتاریهای مادی و معنوی می خواهید، باید یابن الحسن بگویید.
💢انشاءالله مورد عنایت قرار می گیرید. چون ایشان ملاذ و ملجأ شیعه هستند؛ هیچ جای دیگر هیچ راهی جز این نیست.
🖋آیت الله ناصری
🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
#حسین_جان
آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را
تاروزے مانیز ڪند ڪربوبلارا
انگارڪه فهمیده نسیمسحرے باز
صبحاسٺ ودلم لڪ زده ایوانطلا را
پدربزگ همیشه میگفت: قلب آدما، مسیر زندگیشونرو مشخص میکنه
میگفت مراقب دلت باش که به چی و به کی میسپاریش
که همه خیر و شرّ دنیا و عاقبتت به همین دل گره میخوره...
چشمامو بستم
ببینم چند چنده دلم ...
دیدم تمومش خونهی توئه.
عاقبت بخیر منم، که دلدارم توئی حسین....❤
سلام روز بارونیتون بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام سلام سلام 😍😍😍😍😍
صبح قشنگ روز یک شنبه تون بخیر و شادی و برکت 🍀🍀🍀🍀🍀
انشالله که روز خوبی در پیش داشته باشیم💪💪💪💪💪
ثواب کارهای امروزمون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به #شهید_سید_عمران_حسینی😍😍😍😍😍😍😍😍
مراقبه✅
#نماز_اول_وقت✅
دائم الذکر بودن✅
قرار شد دائم الذکر بودن رو تو کارهامون قرار بدیم 😍
حالا چجوری🤔🤔🤔🤔
ما خیلی وقت های پرت تو زندگی داریم 🤔
مثلا چند تا رو میگم ....
موقع تلویزیون دیدن...
موقع رفتن به خرید ...
موقع شانه زدن موها ....
موقع رفتن تا آشپز خونه....
موقع .......
کار اینجوری زیاد داریم
منتها باید خودمون رو عادت بدیم به ذکر گفتن 💪💪💪💪💪
این باعث میشه ما دائم الذکر بشیم
و باعث میشه مدام دهانمون خوشبو باشه☺️☺️
موفق باشید تلاشگران در راه خدا🍀🍀
التماس دعا از همه بزرگواران 🍀
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#👈🏼 احــتـــرام مهمترین اصل زندگی مشترک
● یکی از اصول مهم صمیمیت واقعی، رعایت احترام همسر است.
● رعایت نکردن احترام متقابل، باعث میشود طرفین احساس عجز و بی ارزش بودن کنند.
#هردوبخوانیم 🧔🏻🧕🏻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#موفقیت
⭕️ 5 جملهی تاثیرگذار
🔺 اگر انسان چیزی را از دست بدهد، نشان می دهد که در ضمیر ناخودآگاه خود، اعتقاد به از دست دادن آن وجود دارد.
🔺 برای از بین بردن هر گونه ناراحتی و غصه باید ابتدا درون خود را آرام کنید.
🔺 بسیاری از چیزها به زمان نیاز دارند تا درست شوند و در شریط مناسب قرار گیرند.
🔺 اگر تصمیمی می گیرید که انجام دهید باید آن را انجام دهید، شایسته نیست که با خود پیمانی ببندید و بعد از مدتی آن را فراموش کنید.
🔺 بازی زندگی یک بازی هدفمند است، هرچه را که به آن بدهی، به همان شکل به خودت باز میگرداند
#هردوبخوانیم 🧕🏻🧔🏻
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══