eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
25.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
82 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت84 مامان_ حانیه بیا این میوه هارو بزار رو میز. الان میان دیگه. داشتم از استر
به روايت امير حسين ................................................................. مدام نگران اين بودم كه بابا سرد برخورد كنه يا حرفی بزنه که ناراحتشون کنه. بلاخره با افراد مذهبی میونه خوبی نداره . اما خوشبختانه این خانواده انقدر خون گرم و مهربون هستن که هم مامان هم بابا خیلی زود باهاشون صمیمی شدن و همچنین پرنیان با نامزد امیرعلی فاطمه خانوم. اما اون خانومی که فهمیدم خواهر امیرعلی بوده و اسمش هم حانیه ؛ نه تو بحثی شرکت میکنه نه حرفی میزنه ، وای مدام سعی میکنم بهش توجه نکنم اما همش فکرم درگیرشه و همین منو عذاب میده. بلاخره نامحرمه ، همون مسجد هم که باهاش چشم تو چشم شدم کلی توبه کردم و چند روز حالم داغون بود. امیرعلی_ امیرحسین. اینجایی؟ _ جان؟ امیرعلی_ کجایی داداش ؟ عاشق شدی؟ _ چی ؟ من ؟ نه بابا امیرعلی_ 😂 . میخوای من سکوت کنم به توهماتت برسی پسرم ؟ _ نه پدرم ادامه بده. 😂 . مامان حانیه خانوم _ خب دخترا میاید کمک سفره بندازیم؟ با این حرف، مامان و پرنیان و فاطمه خانوم و حانیه خانوم بلند میشن و به سمت آشپزخونه میرن و بلاخره بعد از تعارف معمول که نه شما بفرمایید و این حرفا؛ همه خانوما میرن تو آشپزخونه . . . چندبار سر جام غلط میزنم ." وای خدا دارم دیوونه میشم ". الان یه ساعته که میخوام بخوابم ولی خوابم نمیبره. تصمیم میگیرم کمی مهمونی امشب رو مرور کنم ، واقعا شب خوبی بود ، خیلی خوش گذشت. با این وجود که خانواده مذهبی بودن اما بابا خیلی خوب باهاشون کنار اومد اما اون اوضاع حجاب حانیه خانوم اون روز دربند و اون شب برام عجیب بود ، از یه خانواده مذهبی همچین حجابی؟ البته حجاب اون شبش به خاطر کار اون...... با حرص دندونامو رو هم فشار میدم و چشمام رو میبندم . آية الكرسى مسكن خوبيه....... . . . با صداي آلارم گوشي سريع از جام بلند ميشم. با حرص گوشي رو خاموش ميكنم و ميندازمش اون سمت. " واي امروز ، دانشگاه نه " . . . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
محمدجواد_ ميگما امير اين خواهرمون چي بود اسمش؟ اها خانوم مقيمي. اخ ببخشيد بيتا خانوم. بعد لحنشو زنونه ميكنه و ميگه _ خواهر فكر كنم ميخواد مختو بزنه. _ خيلي مسخره اي جواد. ميدوني ازاين شوخيا بدم ميادا. محمدجواد_ اوا خواهر . خب به من چه ؟ _ بسته برادر. محمد جواد_ خب حالا بي جنبه جانم. امروز ميخوايم با بچه ها بريم بيرون فكر كنم يه شش هفت ماهي هست كه اصلا جايي نرفتيم ، فقط تو هيئت همدیگه رو دیدیم. میای دیگه ؟ _ صددرصد محمدجواد_ سنگین باش خواهرم. _ برادر تقبل الله با نشستن دستی روی شونم برمیگردم عقب ، از چیزی که میبینم متعجب و فوق العاده عصبی میشم. چشمامو میبندم و چندتا صلوات زیر لب زمزمه میکنم. مغزم از کار افتاده و واقعا نمیدونم چیکار میتونم بکنم. دستم میارم بالا که با تمام قدرت بزنم تو صورتش اما گذشت بهترین کاره. تمام نفرتم رو تو چشمام میریزم و سریع پشتم رو بهش میکنم که از برم بیرون از دانشگاه. چشمم به اطراف که میوفته با دیدن جمعیتی که همه با تعجب زل زدن بهم عصبانیتم بیشتر میشه. دستم رو مشت میکنم و تمام حرصم رو سعی میکنم رو دستم خالی کنم. دختره بی حیا خجالتم نمیکشه. سریع از در دانشگاه خارج میشم و به سمت ماشین میرم. با اینکه من کاری نکردم اما خودم رو گناهکار میدونم. بهترین مهد آرامش برای من مزار شهدا بود ، پس پیش به سوی بهشت زهرا. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
به روايت راوي ( سوم شخص ) محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده فقط به رفتن امیرعلی نگاه میکنه، الان فقط اون حال دوستش رو درک میکنه ، چون میدونه امیرحسین فوق العاده رو مسئله محرم و نامحرم حساسه. و البته پچ پچ اطرافیان بیشتر عصبیش میکنه. تمام نفرتش رو تو چشماش میریزه و به سمت بیتا برمیگرده. محمد جواد_ دختره احمق این چه کاری بود که کردی؟ بیتا که ظاهرا به نقشش رسیده بود لبخند موزیانه ای میزنه و با ناز و عشوه پشتش رو به محمد جواد میکنه و از اونجا میره. همه فکر میکنن بیتا عاشق امیرحسین شده در صورتی که قصد اون فقط و فقط اذیت کردن بچه مذهبیای دانشگاهه که با این لبخندش محمد جواد پی به نقشش میبره. جو دانشگاه براش فوق العاده سنگینه و این رو هم درک میکنه که امیرحسین الان فقط نیاز به تنهایی داره. تصمیم میگیره در اولین فرصت با بچه ها تماس بگیره و برنامه امروز رو کنسل کنه و خودش هم به سمت خونه راه میوفته. . . . امیرحسین با سرعت زیاد به سمت بهشت زهرا میره ، تمام مدت تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده ، حانیه هست. دختری که با وجود بی حجابی اما هیچ سو استفاده ای حتی از تنهاییشون نکرد و این فکرش بیشتر کلافش میکنه ، اصلا دوست نداره به نامحرم فکر بکنه اما........ بعد از یک ساعت به بهشت زهرا میرسه. قطعه 40. سرداران بی پلاک . شهدای گمنام. نزدیک به اذان مغربه و هوا تقریبا تاریک. چراغ های روشن بالای قبر شهدا فضا رو دلنشین کرده. تمام سعیش اینه که آرامش قلب بی قرارش رو از شهدای گمنام بگیره. زیارت عاشورا کوچیکی که همیشه همراهش بود رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. به یاد دوست شهیدش میوفته و باهاش درد و دل میکنه. یاداوری این که چند وقته از دوست شهیدش حسابی دور شده دوباره غم عجیبی به دلش برمیگرده. با شنیدن صدای الله اکبر چشماش رو میبنده و زیر لب صلواتی میفرسته.چفیه ای که انداخته بود روی شونش رو برمیداره و روی زمین پهن میکنه جانماز کوچیکی که از ماشین برداشته بود رو روی اون میندازه و قامت میبنده. _ الله اکبر ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💐 💐 💐 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به💐 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
اگر هنوز نشدی عجله کن😍👆👆
سلام سفره جشن ولادت امام حسن عسکری(ع) چیدم وبه نیابت ازشهیدحاج قاسم سلیمانی سوره یس، حدیث کساء، زیارت عاشورا، زیارت امام حسن عسکر(ع) ودعای هفتم صحیفه سجادیه روخوندم وهدیه کردم به امام حسن عسکری(ع) 🌸🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌱عاقبت نور تو پهنای جهان می‌گیرد... 🌱جسم بی‌جان زمین از تو توان می‌گیرد... 🌱سال‌ها قلب ما از دوریتان مرده ولی... 🌱خبری از تو بیاید ضربان می‌گیرد... 🌱🌹 🌴🦋🌴🦋🦋🌴🦋🦋🦋🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر شیران روز و سلام بر پارسایان شب؛ همانانی که سربازان امام زمان(عج) و پشتیبان اسلام و مستضعفان سراسر جهان هستند و سلام بر بسیجیان سلحشور؛ همان پاکباختگانی که زیباترین شعر تاریخ را سروده و زیباترین حماسه فداکاری را آفریدند روز بسیج بر تمام بسیجیان غیور مبارک باد🌹🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
سلام سلام سلام 😍😍😍 صبح زیبای روز چهارشنبه تون بخیر و نیکی 🌹🌹🌹🌹🌹 انشالله امروز خوبی رو شروع کنیم💪 به برکت صلوات بر محمد و آل محمد ✅ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ثواب تمام کارهامون از کوچیک تا بزرگ رو تقدیم میکنیم به 😍😍😍😍😍😍😍😍 انشالله تا شب از خود شهید عزیز کمک بگیریم تو کارهامون ✅ خوب یک بار قرارهامون رو با هم دوره کنیم 🤔🤔🤔🤔 یک هفته روی نماز اول وقت کار کردیم😍 قرار بود مراقبه داشته باشیم ✅یعنی حواسمون به کارهامون باشه👌👌👌👌 و این هفته هم روی این کار کردیم که دائم الذکر باشیم✅ وقت های پرت تو زندگی بیکار نباشیم و دهانمون رو خوشبو کنیم به ذکر گفتن😍 فقط کافیه بخواهیم و اراده کنیم💪💪💪💪 مطمئن باشیم که میتونیم😍 انشالله موفق باشید تلاشگران در راه خدا😍😍😍😍 التماس دعا از همگی بزرگواران🌹🌹🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
سلام سلام سلام 😍😍😍 صبح زیبای روز چهارشنبه تون بخیر و نیکی 🌹🌹🌹🌹🌹 انشالله امروز خوبی رو شروع کنیم💪
برای نزديكی به خدا ✅قانون اول: بارالها، اعتراف می كنم از اينكه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نكردم. حداقل روزی ده آيه قرآن را بايد بخوانم.اگر روزی كوتاهی كردم و به هر دليلی نتوانستم اين ده آيه را بخوانم روز بعد بايد حتماً يك جزء كامل بخوانم.(تاريخ اجراء ۴/۵/۶۹) ✅قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می كنم از اينكه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای ديگری بود، در نتيجه دچار شك در نماز شدم. حداقل روزی دو ركعت نماز قضا بايد بخوانم.اگر روزی به هر دليلی نتوانستم اين دو ركعت نماز را بخوانم، روز بعد بايد نماز قضای يك ۲۴ ساعت (۱۷ ركعت) بخوانم .(تاريخ اجراء ۱۱/۵/۶۹) ✅قانون سوم: خدايا! اعتراف می كنم از اينكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب بايد دو ركعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دليلی نتوانستم اين دو ركعت را بجا بياورم روز بعد بايد ۲۰ ريال صدقه و ۸ ركعت نماز قضا بجا بياورم.(تاريخ اجراء ۲۶/۵/۶۹) ✅قانون چهارم: خدايا! اعتراف می كنم از اينكه شب با ياد تو نخوابيدم و بهر نماز شب هم بيدار نشدم.حداقل در هر هفته بايد دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دليلی نتوانستم شبی را بجا بياورم بايد بجای هر شب ۵۰ ريال صدقه و۱۱ ركعت تمام را بجا بياورم .(تاريخ اجراء ۱۶/۶/۶۹) ✅قانون پنجم: خدايا! اعتراف می كنم از اينكه «خدا می بيند» را در همه كارهايم دخالت ندادم و برای عزيز كردن خودم كاركردم.حداقل در هر هفته بايد دو صبح زيارت عاشورا و صبح جمعه بايد سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دليلی نتوانستم زيارت عاشورا را بخوانم بايد هفته بعد ۴ صبح زيارت عاشورا و يك جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم بايد قضای آن را در اولين فرصت به اضافه ۲ حزب قرآن بخوانم.(تاريخ اجراء ۱۳/۷/۶۹) ✅قانون ششم: حداقل بايد در آخرين ركوع و در كليه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دليلی نتوانستم اين عمل را انجام دهم، بايد به ازای هر صلوات ۱۰ ريال صدقه بدهم و ۱۰۰ صلوات بفرستم.(تاريخ اجراء ۱۸/۸/۶۹) ✅قانون هفتم: حداقل بايد در هر ۲۴ ساعت ۷۰ بار استغفار كنم.اگر به هر دليلی نتوانستم اين عمل را بجا آورم، در ۲۴ ساعت بعدی بايد ۳۰۰ بار استغفار كنم و باز هم ۳۰۰ به ۶۰۰ تبديل می شود.(تاريخ اجراء ۳۰/۹/۶۹) ✅قانون هشتم: هر كجا كه نماز را تمام می خوانم بايد در هفته ۲ روز را روزه بگيرم، بهتر است كه دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دليلی نتوانستم اين عمل را بجا بياورم در هفته بعد به ازای دو روز ۳ روز و به ازای هر روز ۱۰۰ ريال صدقه بايد بپردازم .(تاريخ اجراء ۱۹/۱۱/۶۹) ✅قانون نهم: در هر روز بايد ۵ مسئله از احكام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دليلی نتوانستم اين عمل را بجا بياورم روز بعد بايد ۱۵ مسئله بخوانم .(تاريخ اجراء ۱۴/۱/۷۰) ✅قانون دهم: در هر ۲۴ ساعت بايد ۵ بار تسبيح حضرت زهرا(س) برای نماز يوميه و ۲ بار هم برای نماز قضا بگويم. اگر به هر دليلی نتوانستم اين فريضه الهی را انجام دهم بايد به ازای هر يكبار ، ۳ مرتبه اين عمل را تكرار كنم.(تاريخ اجراء ۱۵/۳/۷۰) ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
سلام سلام سلام 😍😍😍 صبح زیبای روز چهارشنبه تون بخیر و نیکی 🌹🌹🌹🌹🌹 انشالله امروز خوبی رو شروع کنیم💪
يكی دوبار كه درباره شهادت حرف می زد می گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نيم با شما هستم و بعد می روم. كه اتفاقاً همينطور هم شد. دفعة آخری كه مريض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. ديدم حال عجيبی دارد. او كه هيچوقت شوخی نمی كرد آن شب شنگول بود. تعجب كردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجيبی دارم. حرفهايی می زد كه انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء كرد. آقا امضاء كرد. داريم می رويم. نزديك صبح، ديدم خيلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگيريم كه او قبول نكرد. گفت: تو برو، دوستم می آيد و مرا به دكتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اينكه به بيمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بكنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء كرد. گفت: تو بايد بيايی. ديگر بس است توی اين دنيا ماندن. من ديگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بيمارستان. هم اتاقيهايش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان كه شد، بعد از يك هفته بيهوشی كامل، بلند شد و همه را نگاه كرد و شهادتين را گفت و گفت: خداحافظ و شهيد شد … سیّد هميشه « يا زهرا(س) » می گفت. البته عناياتی هم نصيب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد كه بی پول شديم. آنچنان توان مالی نداشتيم. يكبار می خواستم دانشگاه بروم اما كرايه نداشتم. ۵ تا يك تومانی بيشتر توی جيبم نبود. توی جيب ايشان هم پول نبود. وقتی به اتاق ديگر رفتم ديدم اسكناسهای هزاری زير طاقچه مان است. تعجب كردم، گفتم: آقا ما كه يك ۵ تومانی هم نداشتيم اين هزاريها از كجا آمد. گفت: اين لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به كسی نگو.