eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت115 نفهمیدم چه می‌گوید، نیم‌رخش به طرف حرم بود و حس می‌کردم تمام دلش به سمت ح
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل می‌شنیدم در چشمان او می‌دیدم. هنوز نمی‌دانستم چه عکسی در موبایل آن بوده و آن‌ها به‌خوبی می‌دانستند که ابوالفضل التماسم می‌کرد :«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم! من نذاشتم بری ، مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم، ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد! امشب رو تحمل کن، ارتش داره میاد سمت .» 💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را می‌گرفت که ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت و مصطفی تا صبح نخوابید و فقط دورم می‌چرخید. مادرش همین گوشه ، روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمی‌برد. رگبار گلوله همچنان شنیده می‌شد و فقط دعا می‌کردیم این صدا از این نزدیک‌تر نشود که اگر می‌شد صحن این قتلگاه خانواده‌هایی می‌شد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده و پناهنده (علیهاالسلام) شده بودند. 💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمه‌های شب، زمزمه کم آبی در بلند شد. نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود، تکیه به دیوار حرم، تمام بدنم درد می‌کرد و دلم می‌خواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت برایم لالایی می‌خواند که خواب سبکی چشمان خسته‌ام را در آغوش کشید تا لحظه‌ای که از آوای حرم پلکم گشوده شد. 💠 هنوز می‌ترسیدم که با نگاهم دورم گشتم و دیدم مصطفی کنارم می‌خواند. نماز خواندنش را زیاد دیده و ندیده بودم بعد از نماز گریه کند که انگار تنگنای این محاصره و سنگینی این امانت طاقتش را تمام کرده بود. خواست به سمتم بچرخد و نمی‌خواستم خلوتش را خراب کنم که دوباره چشمانم را بستم تا خیال کند خوابم و او بی‌خبر از بیداری‌ام با پلک‌هایم نجوا کرد :«هیچوقت نشد بگم چه حسی بهت دارم، اما دیگه نمی‌تونم تحمل کنم...» 💠 پشت همین پلک‌های بسته، زیر سرانگشت تمام تارهای دلم به لرزه افتاده و می‌ترسیدم نغمه احساسم را بشنود که صدایش را بلندتر کرد :«خواهرم!» نمی‌توانستم چشمانم را به رویش بگشایم که گرمای عشقش ندیده دلم را آتش می‌زد و او دوباره با صدایم زد :«خواهرم، نمازه!» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌟 در هر ساعت ماه رجب، لطف و عنایت الهی را به دست آورید 🔸 رهبرانقلاب: ، ماه مبارکی است؛ ماه توسل و تذکر و توجه و تضرع و استغاثه و محکم کردن پیوند دلهای محتاج و نیازمند ما به ذیل لطف و فضل الهی است. این روزها را قدر بدانید. هر یک روز ماه رجب، یک نعمت خداست. 🔹 در هر ساعتی از این ساعات، یک انسان اگر هوشمند و زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همه‌ی نعمتهای دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند رضا و لطف و عنایت و توجه الهی را به دست آورد. 🔸 بعد از ماه رجب، ماه شعبان و بعد ماه رمضان است. برادران و خواهران مسلمان! ای صاحبان دلهای بیدار و مخصوصاً ای جوانان! این سه ماه را قدر بدانید. در این سه ماه، فرصت برای وصل کردن و منور نمودن دلها به لطف و نور پروردگار، بیش از همیشه است. ۱۳۶۹/۱۱/۱۹ 💻 @Khamenei_ir
✍پیامبر اکرم "صلی الله علیه و آله" فرمودند: رجب، ماه استغفار برای امت من است، پس در این ماه بسیار از خداوند آمرزش بطلبید که همانا او بسیار آمرزنده و مهربان است 📚وسایل الشیعه، ج۱۰ 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌹 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔅باران حریف اشک تو مولا نمی شود شاهی غریب تر ز تو پیدا نمی شود... 🔅ارباب عالمی و نمی بینمت که چشم غرق گناه گشته و بینا .... نمی شود 🔅ترجیح می دهی که غریبانه سر کنی..؟؟! باشد... ولی حبیب که تنها نمی شود 🔅دلبر زیاد بود در این شهر بی فروغ هر دلبری که یوسف زهرا نمی شود 🔅رنگ ریا گرفته نفسهایمان ؛ دریغ با عهد و ندبه این گره ها ... وا نمیشود 🔅آقا خودت دعای فرج را بخوان که این زخم عمیق بی تو مداوا نمی شود 🔅پرونده ام سیاه و دلم روسیاه تر بی اذنتان که نامه ام امضا نمی شود 🔅این جمعه از حوالی قلبم عبور کن یک شب بمان کنار من ... آیا نمی شود؟ 🍀🕊 🍃☘✨🍃☘✨🍃☘✨🍃☘✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ از اشک مسیر گونه ها فرسوده ست انـگـار دعـاهـای هـمــه‌‌‍‌ بـیـهـوده ست یکـبـار تـو را نـدیـده ایـم از بـس کـه در شـهــر تمـام چشـم هـا آلـوده ست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هلال ماه رجب است، حضرت باقر آمد مژده دهید ای شیعیان، فخر مفاخر آمد استـــاد دانشگاه دین مظهـر ایمان آمد زاده زین العـابدین محبوب یزدان آمد سلام .صبحتون بخیر✋ 💐 آغاز ماه رجب المرجب و ولادت حضرت باقرالعلوم(علیه‌السلام) بر همه شیعیان مبارک باد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
و 48 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت46 استاد #پناهیان چی میخواستی از اهل بیت ؟ حالا بازم سبد تو نگه
استاد چرا نماز اول وقت اینقدر مهم است؟ استاد پناهیان؛ جوون مردم رفته خواستگاری دختر مردم. که از دختر مردم خواستگاری کنه. ❤️🌸 رفته گشته خانواده ای رو پیدا کرده مذهبی نباشن . میخواد بره خواستگاری ، راحت زندگی کنه . 🔶🌺 آقای داماد .... باهم صحبت کنید ، ببینید هم دیگر رو میپسندید ؟ ✅دختر خانم بر میگردن میگن آقاپسر ... شما نماز اول وقت میخونید ؟ 🔴 اقا پسر میگه ، شما چه کار داری به نماز اول وقت من ؟ مگه امام جماعت مسجدی شما ؟ ✅🔴 مگه میخوای من و تو سپاه پاسداران استخدام کنی ؟ یا حوزه علمیه گزینش بشم ؟ ❌🔶 شما خودت نماز میخونی دختر خانم... که داری اینو از من میپرسی ؟ 🔴 دختر خانم میگه نه نماز نمیخونم من . دارم از شما میپرسم ، ✅🔶 شما نماز اول وقت میخونی یا نه ؟ آقا داماد میگه ، اول وقت که نمیخونیم نماز رو ... 🔴 اصلا گاهی میخونیم... ، چه برسه نماز اول وقت بخونیم . دختر خانم میگن که شما معتقد هستی از نظر دیدگاهی ؟ مشکلی ندارید که باید دستور خدارو گوش کرد ؟ ✅🔴 میگه اره مشکلی نداریم ،حالشو نداریم ... دختر خانم میگن پس ما قبول نمیکنیم . ⛔️ ببخشید ، برید خدا روزیتون و جای دیگه حواله بده. آقا پسر تعجب می کنند ...!!! ‼️ تعجب میکنند ،میگن شما چرا به نماز ما گیر دادی؟ ❗️❗️ شمااز من عشق بخواه ، محبت بخواه، از من نمیدونم عقل و شعور و زندگی بخواه . از من نظم و ادب و تمیزی و نظافت بخواه . این چیزا رو بخواه پول بخواه از من ؛ ♨️💢♨️ از من چی میخوای؟ دختر بر میگرده به پسر میگه که من از شما یه چیز بیشتر نمیخوام... 🔶✅ اونم عشق ، محبت ، صفا ..... وفا هم باشه که ..... دیگه چه قدر عاااالی میشه..... ❤️🌸❤️ ولی تو یک ادمی هستی که اصلا روت نمیشه حساب کرد. 🔴🔴 کسی که با نماز خودش و مقید کرد ، معلوم میشه ادم هوس رانی نیست ... ❌ معلوم میشه هوس خودش و با نماز اول وقت کشته ، من از کجا اطمینان پیدا کنم امروز از من خوشت اومده ، فردا از کسی دیگه ... ❌ امروز بخاطردل خودت اومدی سراغ من ، فردا بخاطر دل خودت منو زیر پات له میکنی ... 😔 من تا نماز نخونی ، بهت نمیتونم دورزار اطمینان کنم . ❌❌❌ والله هزاران زندگی رو دیدم . من نه خدا می شناسم ، نه پیغمبر خدا... اما میخوام شوهری داشته باشم که ، بمونه برای من ... ❌❤️❌ تو که به خدای خودت معتقدی ، چرا حرفش و گوش نمیکنی ؟ ✅❌ از سر هوس رانی ، من بایک مرد هوس ران نمیتونم زندگی کنم . تو اگر خودت رو زیر پای خودت ،پای نماز ، له نکرده باشی ، ⭕️✅ عاشق پیشه ام نیستی ... دروغ میگی ... بخدا قسم دروغ میگی من و دوست داری ، هوس خودت و دوست داری . پس فردا میخوای بخاطر هوس از من بیچاره متنفر بشی. 💠✅ این سخنرانی من اینجوری که من دارم نگاه میکنم ، زیاد اینجا نمیگیره ، میگیره ؟ تو اون دلت خیلی اباده ... ولی این سخنرانی رو من تو وسط لندن ، وسط پاریس ، وسط شهر های اروپایی بکنم میگیره . ⚜⚜⚜ یه عده ای اون جا بدبختی کشیدن از مردم نامرد ...از هم دیگه ... اونا از بی مهری های همدیگه خسته اند . ❤️❌ اونجا برای همه ثابت شده همه نامردن ... اونجا برای همه ثابت شده محبت خبری نیست... اون چیزی که تو الان داری تلک تلک میکنی در مسیر معصیته... مردم غرب و اروپا تا آخرش رفتند 👆👆 و فهمیدند که هیچ خبری نیست ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
استاد چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد؟ 🔶✅🔶✅ استاد پناهیان؛ غربیه تا اخرش رفته بدبخت شده... ⛔️ حاضره با سگ و گربه و موش زندگی بکنه ، با مردش یا زنش ، حاضر نیست زندگی بکنه... ❌🔴❌ همه بهم خائنند... هیچ کس به هیچ کس نمی تواند محبت بکند . 〰🔶〰 این بلاییه که یهودیهای صهیونیسم نامرد، سر مسیحیهای بدبخت ، آوردند. 🔴 محبت کجاست ؟ تو دلی میتونی محبت پیدا بکنی که ، علیه خود قیام کرده باشه . ✅🔶 تو دلی میتونی عشق پیدا بکنی که ، علیه هوس خود اقدام کرده باشه . 🔶✅ تو دلی میتوانی وفا و صفا پیدا بکنی که علیه خود اقدام کرده باشه. 🔶✅ حداقل اقدام علیه خود ، نماز اول وقت خوندن مودبانه است ، ✅✅ بی کم گذاشتن از نماز . آقا ببخشید میتونیم وسط سخنرانی سوال بکنیم ؟ نه نمیشه ، به هیچ وجه ... اینجا سخنرانی یکطرفه اس. 🔴⛔️⛔️ حاج آقا ... آخه ، این سوال تو گلومون گیر بکنه ،این گلو ، درد میگیره . حالا ، چون شما انسان محترمی هستی سوال کن . حاج آقا .... نمیشه ما جای دیگه ای غیر از نماز باخودمون مبارزه با نفس بکنیم ؟ 🔴🔶 که آدم اهل عشق و صفا و محبت باشیم؟ خیلی جاها تو دنیا هست ، تو زندگی ما هست ، ✅ که ما تو اون جاها باخودمون مبارزه می کنیم . ⛔️✅ وقتی با خودمون مبارزه کردیم ، وقتی با هوای نفس خودمون مبارزه کردیم. 🔴🔴 اونوقت اون هوا پرستیمون کم میشه ، عاشق پیشه میشیم ، ✅ میتونیم به کسی محبت کنیم. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕 مرد و زن نشسته‌اند دور ِ سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو می‌برد توی کاسه سوپ و زودتر می‌چشد طعم غذا را و زودتر می‌فهمد که دستپخت همسرش بی‌نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تأیید آشپزی‌اش را از چشم‌های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و می‌گوید: “چقدر تشنه‌ام!” زن بی‌معطلی بلند می‌شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می‌رود. سوراخ‌های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می‌شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد. زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی‌گردد و می‌نشیند. مرد تشکر می‌کند، صدایش را صاف می‌کند و می‌گوید: ” می‌دونستی کتاب‌های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟ “ و سوپ بی‌نمکش را می‌خورد؛ با رضایت و زن سوپ با نمکش را می‌خورد؛ با لبخند! 📚 برگرفته از کتاب زندگی به سبک روح الله ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕🏻 🔆خانم 15 سال هست که آشپزی می‌کند. در این مدت خانواده هیچ وقت طعم غذارا دوست نداشتند😣. 🔺 با اینکه هر روز به خاطر طعم غذا اعتراض می‌کنند، اما خانم هیچ ترتیب اثری نمی‌دهد.😲 ✅ زندگی از دست خانم خارج شده،ایشان کمترین چیز را نمی تواند مهار و کنترل کند. استدلال خانم این هست⬅️ چشمی نمک و ادویه. ... میریزم. 📣 لطفا قبل از سرو کردن، طعم غذا را بچشید تا اگر چاشنی غذا کم بود بتوانید همون موقع جبران کنید.👌 *غذای مطبوع و خوش خوراک محیط سرد خانه را جلا می‌دهد.🔮* ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧕🏻 🔸یکی از مواردی که همسر را آرام می‌کند💆‍♂ محبت و لمس فیزیکی است. مرد نیاز دارد که همسرش کنارش بنشیند او را ببوسد، دستش را بگیرد ✅ برای همسرانتان حکم * پرستار* 👩‍⚕را داشته باشید نه اینکه دردهایش را مضاعف کنید. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آقایون محترم! حواستون هست «تکبر و زورگویی» فقط اقتدار شما رو لطمه دار میکنه؟!! ⚠️اونوقت نبود شما تو خونه برای اهل و عیال زیاد مهم نیست...!! استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧕🏻 ❤️ایجاد دوستی و رحمت رحم چیست؟ نوع نگاه کردنمان به همدیگر ما احتیاج داریم به مجموعه ای از مهارتها که یکی از این مهارتها نگاه کردن است. 🔸 یکی از چیزهایی که در زندگی زناشویی خیلی دستخوش شیطان است نگاه است. 🔸 با نگاهمان بلد باشیم از سر تقصیرات همدیگر بگذریم. 🔸 باید بتوانیم نگاهمان را کنترل کنیم. این یک مهارت است. 🔸 نگاه من نشان دهنده هدف من است. 🔸 نگاه باید ثبات داشته باشد. 🔸 نگاه محبت آمیزی که با غرض باشد اثر نمیکند. 🔸 در نگاه انرژی وجود دارد. ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════          @asheghanehalal
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت117 چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده و انگار حضرت بر
💠 مژگانم را از روی هم بلند کردم و در قاب گنبد و گلدسته، صورتش را دیدم و چشمانی که دل نداشتند نگاهم را ببینند و خجالتی به زیر افتادند. از همان چشمان به زیر افتاده، بارش عشقش را می‌دیدم و این خلوت حالش را به‌هم ریخته بود که از کنارم بلند شد و مادرش را برای نماز صدا زد. 💠 تا وضوخانه دنبال‌مان آمد، با چشمانش دورم می‌گشت مبدا غریبه‌ای تعقیبم کند و تحمل این چشم‌ها دیگر برایم سخت شده بود که نگاهم را از هر طرف می‌کشیدم مبادا عطر عشقش مستم کند. آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله‌ای که تن و بدن مردم را می‌لرزاند. 💠 مصطفی لحظه‌ای نمی‌نشست، هر لحظه تا درِ می‌رفت و دوباره برمی‌گشت تا همه جا زیر نظرش باشد و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم :«زینب جان! نمی‌ترسی که؟» و مگر می‌شد نترسم که در همهمه مردم می‌شنیدم هر کسی را به اتهام یا حمایت از دولت سر می‌برند و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده‌ها تمام شد. 💠 دست خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود که خبر ورود ارتش به در حرم پیچید. ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت تا بی‌معطلی از داریا خارج شویم که می‌دانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد. حرم (علیهاالسلام) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم، مصطفی جان می‌داد و من اشک‌هایم را از چشمانش مخفی می‌کردم تا کمتر زجرش دهم. 💠 با ماشین از محدوده حرم خارج شدیم و تازه می‌دیدیم کوچه‌های داریا مردم شده است. آن‌هایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکر‌های پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود. مصطفی خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا من و مادرش کمتر جنازه مردم داریا را ببینیم و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا می‌زد. دسته‌های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده و خبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم‌برداری می‌کردند... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز ، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. 💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟» و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!» 💠 خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش رو ببینه قلبش آروم شه!» نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟» 💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.» 💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!» و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══