▪️مزار مادر▪️
داشتی میرفتی سر قبر مادر
مرا هم خبر میکردی.
مگر چه میشد؟
میخواستی کسی از مزار مادرت خبردار نشود؟
خب چشم بسته مرا میبردی
تازه این طور برایم بهتر بود
چون خودت باید دستم را میگرفتی تا سر مزار مادر.
دست در دست تو
لذتی بالاتر از این هم هست؟
سر مزار مادر هم که میرسیدیم
قول میدادم سرم پایین باشد
و نگاهم تنها به خاک مادرت خیره.
اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود
تو اگر یک روز مرا ببری
کنار مزار مادرت
قول شرف میدهم همان جا بمیرم.
مرده که نمیتواند رازی افشا کند.
مگر میشود کنار مزار مادر تو نفس کشید؟
تو خودت اگر بر سر مزار مینشینی
و بعدش باز نفس میکشی
برای آن است که از خدا اجازۀ رفتن نداری.
مزار مادر تو، قتلگاه است.
عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین میگویم:
اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو
اثبات مظلومیت و حقانیت اوست
امّا حکمتی دیگر هم در آن نهفته است:
مادرت مزارش را پنهان کرد
تا نسل شیعیانش باقی بماند.
مزار مادر تو اگر آشکار بود
و ما اگر توفیق زیارتش را مییافتیم
مدینه بزرگترین قبرستان شیعیان جهان میشد.
چه مادر مهربانی!
پیش از رفتنش نگران جان بچههایش بود.
آقا!
کنار مزار مادر یاد ما هم باش.
تو جان مایی
وقتی برای مادرت گریه میکنی
مراقب جان ما هم باش.
شبت بخیر جان جهان!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#فاطمیه
#محسن_عباسی_ولدی
🏴 @abbasivaladi
🍃 بهار قلب من
تمام شد.
تمامِ تمام.
یک سال دیگر هم تمام شد.
چه قدر زود!
چشمم را روی هم گذاشته بودم
که سال نو آغاز شد
و چشم که باز کردم و دیدم تمام شد.
به همین زودی.
آقا!
در سالی که گذشت، از دست من راضی بودی؟
من دوست خوبی برای تو بودم؟
به دوستیام چه نمرهای میدهی؟
چند بار دلت را شکستم؟
حساب، دستت هست؟
چند بار لبخند به لبت نشاندم؟
جایی نوشتهای؟
خانۀ محبّتت در دلم آبادتر شده یا ویرانتر؟
دلم نمیآید این سؤال را بپرسم
ولی آزارم میدهد.
نپرسم، آرام نمیگیرم
بپرسم، شاید بیقرارتر شوم.
میپرسم به این امید که پاسخت
آرام کند دلم را:
آقا!
چند بار به خاطر من گریه کردی؟
چند قطره اشک برای من از چشمت جاری شد روی گونهات؟
اشک شوق بود یا اشک غصّه؟
راستی چند بار دعا کردی برایم؟
به گمانم تو به نیابت از جاماندهها به زیارت هم میروی.
نه؟
جامانده خوب باشد یا بد
برای تو فرقی میکند؟
چند بار به نیابت از من به زیارت رفتی؟
میشود بگویی الآن چند کربلا در نامۀ عملم نوشتهاند
کربلاهایی که تو رفتی و به نام من زدند؟
من که در سالی که گذشت خوب نشدم
ولی خودت میدانی که دوست دارم خوب باشم.
حنای عهدهای من پیش تو
رنگی دارد یا نه، نمیدانم.
در آغاز سالی که گذشت
قول دادم خوب شوم؛ امّا نشدم.
میشود التماس کنم
سالی را که گذشت فراموش کنی؟
میخواهم باز هم قول بدهم به تو:
آقا! باور کن خوب میشوم.
کمی صبر کن.
شبت بخیر بهار قلب من!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
🍃خوب ترین
یادم هست که میخواستم
اجازۀ ناز کردن از تو بگیرم
ولی شرم اجازه نمیداد.
به قدری بدیهایم در برابر نگاهم صف کشیده بودند
که روی درخواست کردن را از من گرفته بودند.
از وقتی شرم را کنار گذاشتهام
و دارم در بارۀ نازکردنهای دوست داشتنیام با تو حرف میزنم
احساس میکنم بدیها دارد از خاطرم میرود.
درست است که از تو خواسته بودم
چند لحظه بدیهایم را از خاطرم پاک کنی
تا توان ناز کردن بیابم؛ امّا آقا!
من همیشه از فراموش کردن بدیهایم هراس دارم.
بنده وقتی ناز میکند
حواسش هست که ارباب، کرم کرده و به او اجازۀ ناز داده.
وقتی بدیها فراموش میشود
توهم بزرگی دامن بنده را میگیرد
و دیگر نام کارهایش را نمیشود ناز گذاشت
چنین بندهای طلبکار مولا میشود.
آقا!
ممنونم که توان دادی تا از نازکردنهای دوست داشتنیام بگویم
ولی ممنونترم از این که نمیگذاری بدیهایم را فراموش کنم.
حالا که به بدیهایم نگاه میکنم
میبینم میشود بی آن که این بدیها را فراموش کنم
برای تویی که ارباب خوبیها هستی ناز کنم.
یک روز همۀ بدیهایم را میریزم در کیسهای.
کیسه را در کیسههای دیگری میکنم
و کیسه بر دوش میآیم درِ خانهات.
وقتی غلامت در خانه را باز کرد
سلامش میدهم و به او التماس میکنم که تو را صدا بزند.
اگر از تو اذن ورود گرفت برای من
ناز میکنم و میگویم: «میشود به اربابم بگویی
از پنجرۀ همان حجرهای که در آن نشسته
سر بیرون کند و مرا ببیند و خودش اذن ورود بدهد؟»
تو سر بیرون میکنی، من میبینمت
نمیگویی بیا، میگویی: «منتظرت هستم. نمیآیی؟»
من با سر میدوم به سوی حجرهات.
وقتی رسیدم به در حجره، میایستم.
تو میپرسی: چرا داخل نمیشوی؟
میگویم: با این کیسه مگر میشود وارد شد؟
تا همین جا هم که آمدم، باید توبه کنم.
میگویی: این چیست؟
میگویم: کیسهای پر از همۀ بدیهایم.
و با ناز میگویم: اگر میخواهی مهمانت پا به حجرهات بگذارد
فکری کن به حال این بدیها
و گرنه داخل نشده میروم.
میگویی: کیسهات را بگذار روی زمین.
من هم میگذارم.
میگویی درش را باز کن.
میگویم خجالت میکشم. کیسه در کیسه گذاشتهام
تا بوی تعفّنش را بپوشانم
باز کنم، تعفّنش همه جا را میگیرد.
خودت خم میشوی، در کیسه را باز میکنی
همه جا را بوی عطر و گلاب میگیرد.
میخواهم از هوش بروم، تو نمیگذاری.
چه کار میکنی با من؟
من آمده بودم با ناز، بدیهایم را از میان ببرم
تو همه را تبدیل به خوبی کردی.
شبت بخیر خوبترین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
تو چه قدر برای من ارزش داری؟
به اندازهای که برایت قربانی شوم؟
اگر این چنین نیست
عید قربانی برایم نیست.
شبت بخیر قربانت شوم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#عید_قربان
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃امام غریب
آقا! این روزها میان ما اختلاف افتاده. یکی میگوید واکسن بزن و یکی میگوید نزن. یکی میگوید اگر بزنی، هزار درد بیدرمان میگیری و آخرش هم میمیری. یکی میگوید اگر نزنی، درد بیدرمان میگیری و میمیری و حالا احتیاطی به رنگ تردید به جانمان افتاده که آزارمان میدهد. خیلی اهل حساب و کتاب شدهایم و چه قدر اهل تحقیق. از این و آن میپرسیم و در جوابها دقت میکنیم تا نکند اشتباه تصمیم بگیریم.
امام غریب! کاش به همین اندازه که دل نگران تن خویش بودیم، غصّۀ دل نازکتر از گُل تو را میخوردیم. نه، حتّی کمتر از این. کارهایی را که شک داشتیم دلت را به درد میآورد، انجام میدادیم و فقط از کارهایی که یقین داشتیم دلت را آزرده میکند، دوری میکردیم. کاش اهل تحقیق میشدیم تا هیچ کاری نماند که ندانیم دلت را به درد میآورد یا نه.
تا وقتی که تن ما از دل تو برایمان محبوبتر است، نمیشود دعای تعجیل در فرج را خواند. با این حالی که ما داریم، اگر بیایی، تردید نکن که در ترجیح دادن جانمان بر دفاع از تو، شک نمیکنیم. چه حال بدی است وقتی که احساس میکنم نباید برای زودتر آمدنت دعا کنم.
شبت بخیر امام غریب!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃 آقای من
نمیشود به تو فکر کرد و حسرت نخورد. نمیشود حسرت خورد و آه نکشید. نمیشود آه کشید و اشک نریخت. تو شدهای همۀ فکر و حسرت و آه و اشکم آقا!
نمیشود تو را آرزو کرد و پشت پا به دنیا نزد. نمیشود دنیا را کنار کنار زد و دل به آسمان نبست. نمیشود دل به آسمان بست و بی تو راه آسمان را پیمود. دستم را بگیر در راه آسمان آقا!
نمیشود میان خلائق بود و بدون تو آرام نفس کشید. نمیشود با تو بود و زمینیان را تاب آورد. نمیشود در زمین بیتاب بود و طعم زندگی را چشید. مرا از زمین نجات بده آقا!
نمیشود ادعای عشق کرد و منتظر نبود. نمیشود منتظر بود و آتش نگرفت. نمیشود آتش گرفت و بیقرار نشد. نمیشود بیقرار شد و تو را فریاد نزد. تو همۀ فریاد در سینۀ جمع شدۀ من هستی آقا!
نمیشود خوابید بی آن که به تو شب بخیر گفت. نمیشود شب بخیر گفت و صدای تو را نشنید؛ ولی چه شبها که شب بخیر گفتم و صدایت را نشنیدم. یک بار جواب شب بخیرم را بده آقا!
شبت بخیر آقا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃محک خوبی ها
میترسم از روزی که وقتی حساب و کتاب کنم خودم و تو را، ببینم هر جا که تو با من بودی، تو را بزرگ کردم و هر جا که با من نبودی، تو را پنهان کردم تا مخالف من نباشی.
«تو خوبی تا وقتی که با من باشی». این قاعدۀ رابطۀ برخی از ما با توست. برعکس آن چیزی که باید باشد. «من خوبم اگر با تو باشم» قانون زندگی عاشقانی است که در برابر تو از خودشان نادانتر سراغ ندارند. کسی اگر این قاعده را قبول نداشته باشد، خود را نباید ایمن از دشمنی تو بداند.
مگر همۀ دشمنان شما از همان روز اول دشمنتان بودند؟ وای از آن روزی که تو را طوری تفسیر کنم که هم گفتارت و هم رفتارت، تأیید سبک زندگی من باشد. اگر بناست به این جا برسم و در همین حال بمیرم، مرا بر همین ایمان نصفه و نیمهای که دارم بمیران.
شبت بخیر محک خوبیها!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃امام غریب
همیشه میترسیدم و میترسم از این که به نبودنت عادت کنیم. از وقتی رفتهای تا همین امروز دهشتناکتر از نبودن تو اتّفاق دیگری افتاده است؟ هر چه قدر از نبودنت میگذرد، باید سختتر جان بدهیم از غم فراقت؛ ولی چرا این قدر آسان شده نبودنت؟!
کسی از ما اگر یک روز و حتی نصف روزی نباشد و ما از او بیخبر باشیم، از هم سراغش را میگیریم، به این امید که شاید دستمان به خبری از او برسد.
آخرین باری که سراغ تو را از کسی گرفتم کی بود؟ نمیدانم. چه قدر بد! و چه اندازه مایۀ شرمندگی! کدام درد و کدام مصیبت بدتر از عادت کردن به نبودن توست؟! چرا برای رهایی از این درد، رو به آسمان فریاد نمیکشیم؟
التماس میکنم آقا که تو به نبودنت در میان ما عادت نکن. وای بر ما اگر روزی برسد که تو میل آمدن نداشته باشی! اگر چه حق داری اگر لحظهای دلت برای ما تنگ نشود.
ما را ببخش برای این همه عادت کردن و این قدر عاشق نبودن.
شبت بخیر امام غریب!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
شبتون نورانی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃نور زمین و آسمان
شب و روزهایی را که بیتو طی میشود، باید سیاهترین لحظههای زندگی نامید. تو نوری. حقیقت نور را اگر در کسی جز تو جستجو کنیم، جز تاریکی به چیزی نمیرسیم.
حقیقت ظلمت دشمن توست. چه بیچاره است کسی که حتی سوسوی نوری را در دشمن تو جستجو میکند. کسی اگر در پی نور به دنبال دشمن تو بیفتد، زیانکارترین آدم روی زمین میشود.
آقا! شب و روزم را به نور خودت روشن کن، روزهایم را از تاریکی نجات بده، شبهایم را روشنتر از قلب خورشید کن. مرا از ظلمت نجات بده.
شبت بخیر نور زمین و آسمان
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃حساب و کتاب عالم
ما همین حالا وقتی پای دفاع از تو به میان میآید، به قدری اهل حساب و کتاب میشویم که اگر کسی برای دفاع از ما همین اندازه و یا حتی کمتر از این، اهل حساب و کتاب شود، دلمان میرنجد.
همین حالا یعنی وقتی که فریاد میزنیم که زودتر بیا. همین حالا یعنی وقتی که دادمان از ظلم و ستم بلند است. همین حالا یعنی وقتی که فهمیدهایم بدون تو زمین سامان نمیگیرد.
حالا وقتی که بیایی و پای جان دادن برای تو به میان بیاید، چه قدر اهل حساب و کتاب میشویم؟ خدا میداند و با این ایمان دست و پا شکستهای که ما داریم، خودمان هم میدانیم.
ما تو را برای رفاه خودمان میخواهیم. با تو بودن اگر رفاهمان را بگیرد، تو را رها میکنیم. تلخ است؛ ولی حقیقت دارد.
خدا را شکر که تو روی جماعتی که اهل حساب و کتاب است، حسابی باز نمیکنی. 13 نفر از شما کشتۀ جماعتی شدند که اهل حساب و کتاب بودند، خدا اراده کرده که تو را نگهدارد. پس به یقین وقتی میآیی که لشکرت کامل شده باشد از مردهایی که همۀ حساب و کتابشان تو هستی. کاش من هم سرباز لشکرت میشدم.
شبت بخیر حساب و کتاب عالم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃پدر مهربانم
راهی نشانم بده که جز تو به هیچ کسی دل نبندم و به جز مهربانی تو چشم به مهربانی هیچ کسی ندوزم. چرا سرخورده شدنها ادبم نمیکند. خستهام از این همه پتکی که بر سرم خورد و آدمم نکرد.
راهی نشانم بده که در میان آدمها جز به قول و وعدۀ تو، به قول کسی اعتنا نکنم و در انتظار ایستادن پای عهد هیچ کسی ننشینم. خستهام از این همه همه منتظر نشستنهای بیفایده.
راهی نشانم بده که برای خوشامد هیچ کسی جز تو کاری نکنم و برای به دست آوردن دل کسی جز تو قدمی برندارم. خستهام از این همه قدم برداشتنهای بیحاصل.
کاش باور میکردم که تو تنها کسی هستی که برایم میمانی. چرا هر چه برایم غصه خوردی، آدم نشدم؟ التماس میکنم خسته نشو از من. یک روز آدم میشوم ان شاء الله.
شبت بخیر پدر مهربانم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍃یار مهربان من
بارها و بارها این قصه تکرار شد و من آدم نشدم که نشدم و هر بار که این قصه تکرار میشود، دلم میلرزد برای این که نکند تو از من خسته شوی.
قصه تکراری من این است: همیشه دل نگران میشود و در تردید فرو میروم که آیا حواست به من هست یا نه، و تو طوری توجهت را به من ثابت میکنی که من میمانم یک دنیا شرمندگی. با خودم قرار میگذارم در کوره راه زندگی هر وقت زمین و آسمان بر من تنگ گرفتند، ذرهای تردید نکنم که در مقابل نگاه تو هستم و تو لحظهای از حالم غافل نیستی؛ ولی چه کار کنم با این ایمان شکستهام که وقتی دوباره گرفتار تنگا میشوم، شک میکنم که تو حواست هست یا نه.
یک جا باید این قصه تکراری تمام شود. کی؟ نمیدانم. اگر به قاعدۀ ما پایبند باشی یک جا باید تو از من خسته شوی. کی؟ خیلی پیش از این.
آقا! التماس میکنم کمی دیگر مرا تحمّل کن. تو اگر از من خسته شوی، زندگی به انتها میرسد. قول میدهم این بار بار آخرم باشد. امید که هیچ گاه قولم را نشکنم.
شبت بخیر یار مهربان من!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#امام_زمان
#محسن_عباسی_ولدی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══