دو تا کارگر گرفته بودم واسه اثاث کشی.
گفتن ۴۰ تومن من هم چونه زدم شد ۳۰ تومن...
بعد پایان کار، توی اون هوای گرم
سه تا 10 تومنی دادم بهشون.
یکی از کارگرا 10تومن برداشت
و 20 تومن داد به اون یکی.
گفتم مگر شریک نیستید؟؟
گفت چرا ولی اون عیالواره
احتیاجش از من بیشتره.
من هم برای این طبع بلندش
دوباره 10 تومن بهش دادم
تشکر کرد و دوباره 5 تومن داد
به اون یکی و رفتن.
داشتم فکر میکردم هیچ وقت نتونستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم
اونجا بود یاد جمله زیبایی که روی پل عابر خونده بودم افتادم
بخشیدن دل بزرگ میخواد نه توان مالی......
همه میتونن پولدار بشن اما
همه نمیتونن بخشنده باشن
پولدار شدن مهارته اما بخشندگی فضیلت
«باسوادشدن مهارته اما فهمیدگی فضلیت..
همه بلدن زندگی کنن اما همه
نمیتونن زیبا زندگی کنن
زندگی عادته اما زیبا زیستن فضیلت...
🍁أمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ🍁
@Atrekhoda2
#روابط_همسران
✍خانه شما، باشگاهی بی نظیر است!
برای قدرت گرفتن روح تان.
و همسر شما،
حریف تمرینی تان، در این باشگاه😊
💓 با محبت به او،
بهشت تان را بسازید...
@ostad_shojae
#روابط_همسران
✍هرچه مهربان تر = به خدا نزدیک تر
❣روابط بدنی؛
مانند دست دادن،بوسیدن،در آغوش کشیدن، درتامین سلامت روح اهل خانه،معجزه میکند!
تکبر وحیای بیجا؛ در مهرورزی ممنوع❌
@ostad_shojae
#روابط_همسران
❣آقای خونه؛
خودآرایی در منزل، فقط وظیفه همسر شما نیست!
👈استفاده از لباسها، و عطر مورد پسند همسرتان؛
قدم موثری، در تامین سلامت روح اهل خانه شماست😊
@ostad_shojae
🌹چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار
✅ حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟
✅ حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!...
✅ حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری...! گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!!اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
✅ حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:خداوند را چگونه میبینی؟!
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد،اما دستم را میگیرد
@Atrekhoda2