اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره...
اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی
رو بخواهیم غسل بدیم😭
امان از اون لحظه ای که نمیدونیم
اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم
چطوری اب بریزیم روی صورتش...
امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری
پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭
امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی
ونگاه کنی به قد قامت اون بچه...
(بسم الله الرحمن الرحیم)
باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم
اما من که جراتش رو نداشتم
اقای ... میشه خودتون بلندش کنید.
چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!!
تر...س نه اصلا.
اما طاقتش رو ندارم
چون منم یه مادرم😭
ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ
سرد وبی مهر غسالخونه💔
رفیقم بمن نگاه کرد...
منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه...
من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔
خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!!
بدون نگاه من بهت میگم غسل داره
غسلش رو انجام بده...
رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن...
من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔
باشه باز کن کارتون رو..
صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه،
دستای مشت کرده گره داده
لبای خشک وجمع شده😭
چقدر این ترکیب برام اشناست...
از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید..
غسل داره غسل داره...
انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔
بغلش کرد و نگاهش کردم
زدم بیرون اینقدر سنگین شدم
انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن....
! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟
به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟
به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم!
نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو!
یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟
برای ماها نیست....
@neiynava_313
ادامه دارد....
#غسالخانه #امید #خدا #زندگی #مال #مغرور #کودک #انگیزشی
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
خداروشاهد میگیرم تموم چیزای که مینویسم اینجا عین واقعیته چرا که فردای قیامت این قلم و نوشته ها منو بازخواست میکنن....
سرو گردن رو که غسل دادم، رفتم سمت راست بدن دستاش برخلاف بقیه ج..نازه ها نرم بود .اکثرا خشک و سخت غسل داده میشدن اما اینقدر به راحتی دستاشو بالا پایین میکردم که اب به تموم قسمت دستش بخوره گفتم بچه ها نگاه چقدر راحت دستش جابه جا میشه!!!
چقدر داره بامون همکاری میکنه🥹
حین غسل دادن بستگانش دم در می اومدن ومیخواستن بیان داخل تاجایی ممکن حین غسل اجازه نمیدادیم کسی بیاد چون مطمن بودم راضی نبود کسی بدنش رو ببینه ...
غسل رو دادیم تموم باورتون میشه اون لبخنده تا اخر غسل روی لباش بود!!
حس میکردم خوابم و این تصویر رو دارم می بینم تا اینکه یاد ش...ه..ید
محمد رضا حقیقی افتادم اونم کسی بود که لبخند رو لباش بود🥺
پس جای شکی برام نمونده بود...
کفن پوشش کردیم تاحدی که خانوادش بیان باش خدا حافظی کنن
وای از اون لحظه😭💔
رفتیم تو اتاق کناری تا پسرش بیاد داخل
و با مادرش اخرین دیدار رو داشته باشه
اون برای مادرش میخوند ...
ما تو اتاق بغلی گیر میکردیم
جیگرم اتیش گرفت براش....
التماس های که به مادرش میکرد😭
نوبت دخترش شد
زیر بغلش گرفته بودن اوردن داخل
ومادری که در انتظار دخترش چشمش بازشد😭💔
داد میزد....
مامانم مامانم چشمش باز شد.
مامانم منتظر من بود..
اخ از اون لحظه که دلم میخواست
یه گوشه بشینم و بلند بلند گریه کنم.
بیاد حضرت زهرا سلام الله
که بچه هاش دورش جمع شدن و گریه میکردن 😭
چیزی که ازش درک کردم این بود که راضی بود، خوشحال و سبک بال بود برای رفتن به اون دنیا😭
به حال خودم گریه کردم...
به اینکه زمان رفتن منم ! همین قدر سبک وراحته!!!
اصلا چی دارم که برم؟؟؟
اونی هستم که خدا ازم راضی باشه؟
هی به خودم گفتم بابا این دنیا تهش همینه! حرص دنیا رو نخور!
زدنت! غیبتت کردن! دورغ گفتن! ناحقی کردن!
باشه اشکال نداره.
اما باور داشته باش روزی جای همه ی ما همین جاست حالا چه اعتقاد داشته باشی
چه اعتقاد نداشته باشی
پس همونی باش که خدا میخواد
منبع:
@neiynava_313
از اتاق بغلی اومدم بیرون وهمه رفتن
نزدیک اذان مغرب بود باید کارو تموم میکردم که به نماز برسیم..
پنبه رو گرفتم گذاشتم داخل دهنش
لبخند تکون نخورد💔
بینی و گوش وچشماشو پنبه گذاشتم
و روسریشو سفت بستم پارچه ی سفید رو روی صورتش کشیدم😭
گفتم ببین فقط میگم شفاعتم کن..
عکس تزیینی است.
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
شاید باورتون نشه اما این اتفاق واقعی بود جنا..زه ایی که درغسالخانه با لبخند بود.
چندین بار اخری که میرفتم غسالخونه
زیاد حال دلم رو خوب نمیکرد....
منبع
@neiynava_313
من میرم غسالخونه تا هرانچه تو دلم ومغزم میگذره برای این دنیا همونجا بزارمشون بیام خونه ، میرم تا بیدار بشم و تلنگری برام باشه تا بتونم مسیرم رو درست تر برم.
باید خودمو می رسوندم جایی که اخرش همه مون روزی اونجا قرار میگیریم
سریع اماده شدم ورفتم رسیدم به گلزار از بین تمام مزار ها رد شدم وبهشون گفتم قوت وتوان بم بدید شما میتونید دست منو بگیرید پس منو تنها نزارید
خدایش با یه انرژی خوبی رسیدم تا دم سالن غسالخونه رفتم سمت جنا..زه و رفقام خداقوتی گفتم ..
طبق معمول تا بچه ها لباس ج..نازه رو در می اوردن من باید کفن رو اماده میکردمسالن انتظار پر از خانم بود واین مغز منو اذیت میکرد چون شلوغی باعث میشه نتونم کارمو درست انجام بدم و از طرفی نمیتونستم نقابم رو درست بکشم پایین
ولی چاره نبود باید کارومو میکردم...
بعداز کفن رفتم سمت ج..نازه با دیدنش شوکه شدم🥹 لبخند روی لبش بود گفتم خب شاید بدن خشک شده دهن اونجور مونده💔 اگه کسی دیگه جز خودم میگفت شاید باورش برام سخت میشد.
فضا یه فضای خاصی شده بود
بوی کافور این سری دیگه منو اذیت نمیکرد بعضی از جنا...زه ها اینقدر سخت غسل داده میشن که میگیم کی تموم بشه از بس فضا سنگین میشه( قضاوتی در کار نیست فقط تجربه مو میگم)
اما بعضی ج..نازه ها انگار که دلت نمیاد کفن کنی و بفرستی سردخونه
اینعروسمون هم از اون دسته بود
بقدر فضا خاص بود برامون بقدری سبک بود و کارهاش سریع انجام داده میشد..
که ذهنم رو به خودش درگیر کرده بود
سرش گرفتم دستم😭 تا اب رو بریزن توصورتش انگشت های دستم رو زیر سرش بالا پایین میکردم که خوب اب به همه جا برسه ، اما هنوز لبخند قشنگش روی لبش بود. مادر عزیز؟
قشنگم خوشحالی این دنیارو داری ترک میکنی و میری توآغوش خدا😭
دنیات چطور بوده،چطور زندگی کردی؟
که این همه فضای غسالخونه رو برای ما سبک کردی، دم غسالخونه رو دیدی؟؟
همه ی این جمعیت برای تو اومدن
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
ادامه دارد....
#غسالخانه #مذهبی #کفن #مادر#لبخند #آخرت #دنیا #گردشگری
زندگی از غسالخونه تا برزخ
دم گوشش گفتم حتما ادم خیلی خوبی بودی که اینجا غساله ها هم چشماشون برای تو گریون شده ابی که میریزم روی جسمت بجاش منو شفاعت کن تو این دنیا گیرم💔
خداروشاهد میگیرم تموم چیزای که مینویسم اینجا عین واقعیته چرا که فردای قیامت این قلم و نوشته ها منو بازخواست میکنن....
سرو گردن رو که غسل دادم، رفتم سمت راست بدن دستاش برخلاف بقیه ج..نازه ها نرم بود .اکثرا خشک و سخت غسل داده میشدن اما اینقدر به راحتی دستاشو بالا پایین میکردم که اب به تموم قسمت دستش بخوره گفتم بچه ها نگاه چقدر راحت دستش جابه جا میشه!!!
چقدر داره بامون همکاری میکنه🥹
حین غسل دادن بستگانش دم در می اومدن ومیخواستن بیان داخل تاجایی ممکن حین غسل اجازه نمیدادیم کسی بیاد چون مطمن بودم راضی نبود کسی بدنش رو ببینه ...
غسل رو دادیم تموم باورتون میشه اون لبخنده تا اخر غسل روی لباش بود!!
حس میکردم خوابم و این تصویر رو دارم می بینم تا اینکه یاد ش...ه..ید
محمد رضا حقیقی افتادم اونم کسی بود که لبخند رو لباش بود🥺
پس جای شکی برام نمونده بود...
کفن پوشش کردیم تاحدی که خانوادش بیان باش خدا حافظی کنن
وای از اون لحظه😭💔
رفتیم تو اتاق کناری تا پسرش بیاد داخل
و با مادرش اخرین دیدار رو داشته باشه
اون برای مادرش میخوند ...
ما تو اتاق بغلی گیر میکردیم
جیگرم اتیش گرفت براش....
التماس های که به مادرش میکرد😭
نوبت دخترش شد
زیر بغلش گرفته بودن اوردن داخل
ومادری که در انتظار دخترش چشمش بازشد😭💔
داد میزد....
مامانم مامانم چشمش باز شد.
مامانم منتظر من بود..
اخ از اون لحظه که دلم میخواست
یه گوشه بشینم و بلند بلند گریه کنم.
بیاد حضرت زهرا سلام الله
که بچه هاش دورش جمع شدن و گریه میکردن 😭
چیزی که ازش درک کردم این بود که راضی بود، خوشحال و سبک بال بود برای رفتن به اون دنیا😭
به حال خودم گریه کردم...
به اینکه زمان رفتن منم ! همین قدر سبک وراحته!!!
اصلا چی دارم که برم؟؟؟
اونی هستم که خدا ازم راضی باشه؟
هی به خودم گفتم بابا این دنیا تهش همینه! حرص دنیا رو نخور!
زدنت! غیبتت کردن! دورغ گفتن! ناحقی کردن!
باشه اشکال نداره.
اما باور داشته باش روزی جای همه ی ما همین جاست حالا چه اعتقاد داشته باشی
چه اعتقاد نداشته باشی
پس همونی باش که خدا میخواد
منبع:
@neiynava_313
از اتاق بغلی اومدم بیرون وهمه رفتن
نزدیک اذان مغرب بود باید کارو تموم میکردم که به نماز برسیم..
پنبه رو گرفتم گذاشتم داخل دهنش
لبخند تکون نخورد💔
بینی و گوش وچشماشو پنبه گذاشتم
و روسریشو سفت بستم پارچه ی سفید رو روی صورتش کشیدم😭
گفتم ببین فقط میگم شفاعتم کن..
عکس تزیینی است.
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
امروز یه مورد داریم تو سردخونه که جدید آوردن، دوستایی که تازه اومدن تو جمع خانواده ما ، اولا خیلی خوش اومدید ، قدم رنجه فرمودید خوشحالیم که کنارمون هستید ، دوما خواستم بگم بهتون که اون سه تا موردی که تو طبقه بالای قفسه ها و اون ته سردخونه رو زمین هست اینا مجهول الهویه ان، یعنی بستگانشون پیداشون نکردن و هیچ مدرک شناسایی هم ندارن ، اینا تو سردخونه میمونن معلوم نیس چقد وقت بشه
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظه وداع خیلی سخته
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
دو تا مورد آوردن واسه غسل، هر دو سنشون زیاد بود و مشکل قلب و ریه داشتن
اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره...
اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی
رو بخواهیم غسل بدیم😭
امان از اون لحظه ای که نمیدونیم
اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم
چطوری اب بریزیم روی صورتش...
امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری
پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭
امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی
ونگاه کنی به قد قامت اون بچه...
(بسم الله الرحمن الرحیم)
باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم
اما من که جراتش رو نداشتم
اقای ... میشه خودتون بلندش کنید.
چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!!
تر...س نه اصلا.
اما طاقتش رو ندارم
چون منم یه مادرم😭
ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ
سرد وبی مهر غسالخونه💔
رفیقم بمن نگاه کرد...
منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه...
من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔
خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!!
بدون نگاه من بهت میگم غسل داره
غسلش رو انجام بده...
رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن...
من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔
باشه باز کن کارتون رو..
صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه،
دستای مشت کرده گره داده
لبای خشک وجمع شده😭
چقدر این ترکیب برام اشناست...
از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید..
غسل داره غسل داره...
انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔
بغلش کرد و نگاهش کردم
زدم بیرون اینقدر سنگین شدم
انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن....
! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟
به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟
به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم!
نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو!
یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟
برای ماها نیست....
@neiynava_313
ادامه دارد....
#غسالخانه #امید #خدا #زندگی #مال #مغرور #کودک #انگیزشی
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
موهای بلند پر خون...ن
یه چشمش ازحدقه زده بود بیرون💔
چشم دیگه اش پر خو..ن
صدای ناله ی مادر پشت درب غسال...
منبع
neiynava_313
neiynava_313
خب خدایا چی شده که دختر ۱۷ساله دست به این کار زده🥺
گردنش رو نگاه کردم دیدم جای طناب دار بود😭 چقدر بهت فشار اومده؟؟؟
چقدر اون لحظه مادرت رو صدا زدی؟؟
چقدر تو دلت چی به رفیقت گفتی که دروغ پشت سرت گفته بود؟؟
چی میشه به ادم که حاضر برای بهتر نشون دادن خودش ، دروغ پای کسی ببنده؟؟ یا بیاد راز رفیقشو فاش کنه💔
برای خوب جلو دادن خودتون تورخدا با ابروی ادما بازی نکنید
اون خدا شاهده و ناظره اون میگه من اگه بنده ی من توبه کنه میبخشم!اون مخفی میکنه عیب مارو...
اما توی بنده ی فاش میکنی!
عیب بقیه رو اشکار میکنی!
بدون دنیاش اینجور نمی مونه روزگار جوری چرخ میخوره که همونجور با ابروی بقیه بازی کردی با ابروی خودت بازی میشه عین حقیقتتتتته ...
گردنش که دیدم حالم گرفته شد مثل جای شلا...ق بود روی گردن 💔
دستم کشیدم روی دستای ظریف وقشنگش ، درغسالخونه باز شد مادرش خودش پرت کرد داخل 😭هی ناله میکرد هی میگفت مگه چند سالت بود
بدون تو من چی کنم....
وقت عروسیت بود....
اخ که قلبم هزا..ر تیکه شد😭
خدایااااااا
گفتم مادر تورخدا فاصله بگیر اذیتش نکن😭میدونم درد داری میدونم باهیچی اروم نمیشی اما بگو یازهرا یازهرا😭
چطور اب بریزم تو صورتش؟؟؟
اگ چشمم بیفته بیرون چی😭
بسم الله الرحمن الرحیم...
اب میریختم و چشم شروع کرد خو..نریزی کردن.....
صدای ناله های پدر به گوش میرسه
زانوهام سست کردن 😭
چنگ میزدم به پاهام که بتونم بایستم ...
صدا میزد پاشو دخترم پاشووو من اشتباه کردم پاشوووو😭
برای ما این داغ زود بود
پاشو دخترم از اونجا بیا بیرون...
دیگه فایده ای نداشت دخترتون برای همیشه رفته اما چه رفتنی؟؟؟
چرا بهش مهلت ندادید؟
چرا حرف بقیه رو باور کردید😭
بخاطر یه حرکت مسخره
بخاطر یه حرف دروغ رفیقش از حسادت
باید به دخترتون فشار می اوردید؟؟😭
اینم نتیجه ی حسادت اینم نتیجه ی خبر چینی! باعث شد یک نفر خودشو دار بزنه
باعث شد یه خانواده داغدار بشه..
صورت رو که تمیز کردیم رفتم سمت بدنش چک کنم مانعی نمونده باشه
سمت پاهاش رفتم😭
بخدا سخته برام نوشتن
به علی سخته نوشتن از اون روز....
میدونی چی دیدم؟؟؟
با خودکار ابی نقاشی روی مچ پاش کشیده بود😭
اخ چقدر بچه بودی تو....
لیف گرفتم صابونی کردم هی پاک میکردم
هی تند تند اشکام می اومدن
اخه جوهر خودکار تازه بود😭
اخه شاید چند ساعت پیش که نفس میکشید داشته توخیال خودش روی پاش
یه طرح قشنگی میزد😭
چی میدونست در حقش قراره نامردی بشه😭ادامه در کام..نت اول💔
کانال زندگی از غسالخونه تا برزخ👇
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
امروزم یه مورد جدید داریم ان شالله که بیشتر نشه و بقیه کنار خانواده هاشون بهترین ها رو تجربه کنن و کسی دیگه امروز عزادار نباشه
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میت دوم ، ۶۰ ساله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا ترس از مرگ؟!
🎙استاد مسعود عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میخوای ثواب یک کار خوب تا قیامت برات نوشته بشه... از دیدن این کلیپ چند ثانیه ای غفلت نکن....
🎙حجت الاسلام عالی 💐
@ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
سه تا میت داشتیم تا الان
میت اول خانم مسن بود که دلیل فوتشو نمیدونم ولی به شدت زخم داشت یعنی دو طرف گردنش زخم بود که بخیه زدم پشت کمرش هم زخم داشت و واقعا هم میت اذیت شد هم من ، واقعا از دست بیمارستانها عصبانی شدم امروز آخه یه بخیه زدن چقد کارتون رو میگیره که دریغ میکنید و میسپارید به ما؟
میت دوم هم نمیدونم چرا فوت کرده بود ولی سنش بالا بود خداروشکر زخمی نداشت
میت سوم هم سکته کرده بود و سنش بالا بود اونم خدارو شکر زخمی نداشت
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
اینم آخرین میت و چهارمین میت امروز
دلیل فوتشون سکته است بخاطر قند و فشارخون بالا سنشون ۷۲ سال هست
الانم میبینید اطلاعات کامل میدم چون میت آخره ، غسالخونه خلوته ، این خانمی هم که اومده داخل خیلی آرومه میشه ازش سوال پرسید😊