eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
19.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
امروزم یه مورد جدید داریم ان شالله که بیشتر نشه و بقیه کنار خانواده هاشون بهترین ها رو تجربه کنن و کسی دیگه امروز عزادار نباشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میخوای ثواب یک کار خوب تا قیامت برات نوشته بشه... از دیدن این کلیپ چند ثانیه ای غفلت نکن.... 🎙حجت الاسلام عالی 💐 @ghassalkhaneyazd
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
سه تا میت داشتیم تا الان میت اول خانم مسن بود که دلیل فوتشو نمیدونم ولی به شدت زخم داشت یعنی دو طرف گردنش زخم بود که بخیه زدم پشت کمرش هم زخم داشت و واقعا هم میت اذیت شد هم من ، واقعا از دست بیمارستانها عصبانی شدم امروز آخه یه بخیه زدن چقد کارتون رو میگیره که دریغ میکنید و میسپارید به ما؟ میت دوم هم نمیدونم چرا فوت کرده بود ولی سنش بالا بود خداروشکر زخمی نداشت میت سوم هم سکته کرده بود و سنش بالا بود اونم خدارو شکر زخمی نداشت
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
اینم آخرین میت و چهارمین میت امروز دلیل فوتشون سکته است بخاطر قند و فشارخون بالا سنشون ۷۲ سال هست الانم میبینید اطلاعات کامل میدم چون میت آخره ، غسالخونه خلوته ، این خانمی هم که اومده داخل خیلی آرومه میشه ازش سوال پرسید😊
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
غسال بودن جدا از اینکه کار محترمیه و قابل ستایش و اینکه همه ازش با احترام نام میبرن یه سری سختیها داره که شاید به چشم خیلیها نمیاد و دیده نمیشه ولی برای ما خیلی سخته ، و اون سختی دیدن گریه و زاری بستگان کنار متوفی است، ما اون متوفی رو نمیشناسیم باهاش زندگی نکردیم برای ما اون فقط یه متوفی است و میتونیم براش دعا کنیم ولی وقتی بستگانش، نزدیکانش ، بچه هاش میان و کنارش باهاش حرف میزنن میفهمیم اون متوفی چجور زندگی کرده و چه سختیهایی تحمل کرده ، بدیش اینه تو اون لحظه دلداری دادن های ما هم چاره ساز نیس و این خیلی ما رو ناراحت میکنه
هدایت شده از سالن تطهیر یزد
میت سوم یه پیرزن نازه، خدا رحمتش کنه ، کاورشو باز کردیم اینقد ذوقش کردم که نگو، یه لباسهای بانمکی تنش بود که میخواستم بغلش کنم ، صورت مهربونش آدمو به وجد میاره ، روحش شاد باشه ، پیرزن با این سن و سال ندیده بودم لباسای به این بانمکی بپوشه😊
زندگی از غسالخونه تا برزخ
خاطرات غسالخانه 👇
غسالخانه ی زنان🧕🏻 . منبع👇 neiynava313 ساعت تقریبا ۹شب بود.من بودمو سارا خیره به هم تک و تنها روی نیمکت کنار غسالخونه نشسته بودیم.صدای سگ های ولگرد اطراف خیلی می اومد، ترس داشتم نکنه بیان نزدیک و بمون حمله کنن،چون اطراف غسالخونه یک دره ی خیلی بزرگه و دیگه هیچی جز قبرها نیست ،اما مقاومت بر نترسیدن منو سارا ادامه داشت،یهو سارا گفتن زهرااا اومدن برامون😨منو بگی جیغ می کشیدمو می دویدم میزدم اخه وحشت دارم از سگ دیدم بلند بلند میخنده,من گفتم اه الان اصلا زمانش شوخی کردن نیست سارا نمیبینی چقدر خوف هست امشب،سارا گفت زهرا یه چی بگم ؟ بگوووو چته!زهرا میشه باهم بمیریم؟😓 میشه یکی مون زودتر نمیره؟ همزمان باهم بمیریم که جنازه ی همو غسل ندیم خیلی سختتتته ها، صدای نگهبان غسالخونه تو اون تاریک اومد خوش اومدید خانما 🧕🏻بیاید جنازه رو تحویل بگیرید؛من و سارا بهم نگاه میکردیم کی جرائتش داشت بره جنازه رو بگیره و بیاره تو اون شب تنهایی! به هر سختی بود جنازه رو تحویل گرفتیم،وارد غسالخونه شدم ظلمات مطلق بود زودی پریدم چراغهارو روشن کردن،شیشه ی درب غسالخونه شکسته بود،ترس داشتم نکنه یکی درب رو بازکنه بیاد تو،مدام زیر لب ایه الکرسی میخوندم تا اون شب محفوظ بمونیم،جنازه توی یک کارتون کوچیک پر از چسب بود؛ زهرا چیکارش کنیم؟ کفنش امادس؟ سارا فعلا دست به جنازه نزن درش نیار تامن کفن رو برش بزنم،پارچه ی سفید رو باز کردم شروع کردم به برش زدن ،انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اینقدر بی تاب و واهمه داشتم از روبه رو شدن با چهره ی اون عروسک😓 سارا دربیار جنازه رو ببر تو حوض اللهم صل علی محمد وال محمد وعج یه عروس کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده از اون جعبه بیرون اومد،گوشه ی‌غسالخونه نشستم و نگاه میکردم.این حوض برای این نوزاد بزرگه😓بمیرم برای مادرت ،بمیرم که عمرت کوتاه بود،تودلم انگار رخت میشستن،قرار نداشتم😭 اه اخه چطور تو رو غسل بدیم؟ تواغوش سارا بود و اب میریختم. زهرا اب بریز تمام تنم یخ بود. بس کن رباب😭حرمله بیدار میشود... غسل میت میکنم.... سر و گردن اب میریزم،چشمم به گلوش افتاد,اه از تیر سه شعبه علی اصغر،اه از شهادت اه از لب های خشک طفل رباب😭اه از گهواره ی خالی، اروم شو رباب... هرکس که دید رأس تو را روی نیزه ها… آهی کشید و گفت که بیچاره مادرش😭سمت راست بدن دستشو گرفتم مامان قربون دست های خوشکل کوچیکت بشم؛چرا دستات اینقدر سرده؟ چرا پاهات حرکتی نداره؟ چرا تو دست پا نمیزنی ؟ چرا گریه نمیکنی😭 عروسک خوشکل من پاشو مادر از خواب... ادامه 👇👇👇
تموم شد غسل دادیم ، کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم😭 یهو خون اومد از دهنش کوچیکش، کفن خونی شد، پنبه نبود.... باید میرفتم غسالخونه ی روبه رو اونجا پنبه بود،فرق این غسالخونه و اون یکی این بود😭 اونجا جنازه ی مادری خواب بود که دو روز کسی نیامده بود دنبالش😭 اینجا جنازه ی فرزندی بود که کسی پشت درب غسال منتظر به اغوش کشیدنش نبود😭 سارا تا کفن دربیاری بشوری منم برم پنیه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم بدو بدو رفتم از سردخونه کلید گرفتم داشتم میرفتم سمت غسالخونه دوم، پنبه بیارم سارا بلند صدا زد نروو،پنبه پیدا کردم ،اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد....... برگشتم سمت سارا پنبه رو تو دهنش گذاشتم کفن رو دوباره تنش کردم😭 چطور بدون اینکه مامانش ببینش من برای همیشه چهرشو بپوشونم،😭 خدایا پناه میبرم برتو🤲🏻 خدایامنوهم مثل این نوزادپاک پاک از این دنیا ببر😭 کارکفن تمام شد،گرفتمش تو اغوشم بوش میکشیدم، دختر قشنگم بجای بوی عطر گلوت بوی کافور میدی چرا😭 اه از دل مادر😭 ببین برات چقدر گیره رنگی گرفتم، مامانت پشت غسالخونه نیست اشکال نداره،من و سارا که هستیم😭 رفتی پیش خدا به خدا بگو زهرا چندتا رفیق داره که دلشون نی نی میخاد میشه تو به خدا بگی؟؟؟ از طرف من؟ میشه بگی خدا بهشون اولاد بده😭.......
ساعت تقریبا ۹ شب بود.من بودم و رفیقم تک وتنها روی نیمکت سبز رنگ کنار غسالخونه نشسته بودیم. صدای سگ های ولگرد اطراف غسالخونه می اومد اخه اونجا فضاش بازه یک طرف غسالخونه مثل دره ماننده ، طرف دیگش گلزاره و جاده ومزارها.... منبع neiynava_313 neiynava_313 ترس داشتم سگ ها بمون نزدیک بشن و بمون حمله کنن وهیچ کسی هم به دادمون نرسه، اما مقاومت کردم به نترسیدن سعی کردم حفظ کنم روحیمو ومثل همیشه باشوخ طبعیم خودمو گول بزنم، که یهو رفیقم تو تاریکی داد زد زهرااومدن برامون-فقط جیغ میزدم، دیدم رفیقم غش خندس گفتم خدا ازت نگذره دختره چه وقت سر به سر گذاشتنه منه ، تو نمیبنی امشب چقدر اینجا خوف داره😭 یهو رفیقم گفت زهرایه چی بگم؟؟ گفتم چته بگومیخای چی بگی؟ اون نشسته بود منم ایستاده از ترس به چشمام خیره شد زهرا میشه اگه روزی میخایم بمیریم باهم بمیریم؟؟میشه یکی مون زودتر نمیره؟ همزمان باهم بمیریم که جنا.زه ی همو غسل ندیم خیلی سخته ها. تمام حرفاش منو بفکر برد مگه قراره من بمیرم🥺من ش.ه.ا.دت میخام یهوی نگهبان غسالخونه تو اون تاریکی اومد پیشمون گفت بیاید جنا،زه رو تحویل بگیرید. کی جراتش رو داشت؟؟ تو اون تاریکی بره جنا، زه ی بچه ایی رو بگیره به هر سختی بود ، جنا، زه رو تحویل گرفتیم وارد غسالخونه شدم تاریک مطلق بود زودی پریدم چراغ رو روشن کردم، شیشه ی درغسالخونه شکسته بود میترسیدم یکی از اون شیشه دررو باز کنه بیاد داخل؛ مدام ایه الکرسی زمزمه میکردم حقیتا ترس داشتم اولین بارم بود میخواستم جنا.زه ی نوزاد غسل بدم، داخل کارتن کوچیک گذاشته بود پر از چسب کاری ، گفتم دست نزن درش نیار طاقتش ندارم بزار کفن رو اماده کنم بعد درش بیار😭 پارچه سفید رو در اوردم شروع کردم به برش زدن انگار داشتم برای خودم کفن اماده میکردم اینقدر سنگین بودم اون شب🥺 من تاحالا کفن کوچیک درست نکردم ای خدا چطور درستش کنم جنازه رو در اوردن گذاشتن توحوض اللهم صل علی محمد وال محمد وعج الفرجهم😭 یه عروسک کوچیک تو یه پارچه سفید قنداق کرده روی حوض غسالخونه ؛ رفتم یه گوشه نشستم و فقط نگاه میکردم اخه این حوض برای این بچه خیلی بزرگ بود😭 تودلم رخت میشستن پاشدم رفتم کنار رفیقم سطل اب گرفتم دستم ، رفیقم نوزاد رو گرفت بغلش😭 بس کن رباب حرمله بیدار میشود اه رباب😭 اروم تر گریه کننننن غسل میت میکنم‌... سر وگردن اب میریزم ، چشمم به گلوش افتاد ، اه از تیر سه شعبه علی اصغر اه از لب های خشک طفل رباب😭 اه از گهواره ی خالی ، اروم شو رباب هرکس که دید راس تو را روی نیزه ها اهی کشید و گفت بیچاره مادرش😭 سمت راست بدن ، دستشو گرفتم مامان قربون دست کوچیکت بشم ادامه ۰۰👇
زندگی از غسالخونه تا برزخ
جنازه نوزاد👇
غسل تمام شد .کفن کوچیکی که اماده کردم رو تنش کردم ، یهو از دهنش کوچیکش که به زور باز میشد خو.ن اومد🥺 منبع neiynava_313 neiynava_313 کفن خو.نی شد پنبه نداشتیم باید میرفتم غسالخانه ی کرونایی ها که روبه روی ما بود اونجا وسایل مورد نیاز ذخیره شده بود. فرق بین این غسالخونه و اون غسالخونه میدونی چی بود؟؟ اینجا نوزادی بود که هیچ کس پشت درب غسالخونه منتظرش نبود تو اون غسالخونه ج.نازه ی مادری بود که دو روز هیچ خانواده ی نیومده بود دنبالش😭 به رفیقم گفتم کفن رو از تنش بیرون بیار بشور منم برم پنبه بیارم اون شب ترس عجیبی داشتم بدو بدو رفتم سردخونه کلید در غسالخونه قدیمی رو گرفتم ، یهو رفیقم صدا زد نرو داخل بمون زهرا پنبه پیدا کردم اه نفسم داشت بند می اومد قلبم تند تند میزد برگشتم سمت غسالخونه ی که توش بودیم. پنبه رو تو دهنش گذاشتم، کفن رو دوباره تنش کردم🥺 چطور بدون اینکه مامانش چهرشو ببینه من دارم صورت قشنگش رو می پوشونم خدایا پناه میبرم بر تو خدایا تا مارو نیامرزیدی از دنیا مبر کار کفن تمام شد گرفتمش تو آغوشم بوش میکشیدم دختر قشنگم بجای عطر گلوت بوی کافور میدی😭 (اون روز چون میدونستم ج.نازه نوزاده رفته بودم یک بسته کش مو گرفته بودم بردم غسالخونه به نیت اونایی که بچه دار نمیشن🥺) همینجور که تو آغوشم بود بهش گفتم ببین برات گیره رنگی گرفتم ، رفتی پیش خدا به خدا بگو خاله زهرا چند تا رفیق داره دلشون نی نی میخاد میشه بهشون نی نی بدی😭 من درد بی بچگی کشیدم من درد بچه از دست دادن کشیدم خوب میفهمم خانم های که میان میگن دعا کنید صاحب اولاد بشیم ینی چی.... خدامیدونه همیشه بیادتونم پيامبر به زبير فرمود:👇 "اگر يكي از فرزندان تو سقط شود، بهتر است از اين كه صد فرزند داشته باشي كه در راه خدا ج.هاد كنند". باز ايشان فرمود: "در روز قيامت به فرزندان گفته مي شود وارد بهشت شويد، ولي پاسخ فرزندان آن است كه: تا پدر و مادرمان وارد بهشت نشوند، ما وارد بهشت نمي شويم، سپس خطاب مي آيد كه با پدر و مادرتان وارد بهشت شويد".
اگر از من بپرسید سخت ترین لحظه ی غسالخونه کجاست؟ میگم همه ی لحظاتش قلب ادم رو به فشار میاره... اما امان از روزی که ج..-نازه ی کودکی رو بخواهیم غسل بدیم😭 امان از اون لحظه ای که نمیدونیم اون بچه رو چطور تو آغوشمون بگیریم چطوری اب بریزیم روی صورتش... امان از اون لحظه ایی که پدرو مادری پشت درغسالخونه اسم بچشون رو بلند بلند صدا میزنن😭 امان از اون لحظه ی که بخواهی کفن اماده کنی ونگاه کنی به قد قامت اون بچه... (بسم الله الرحمن الرحیم) باید میرفتم سردخونه و ج..نازه رو بلند میکردم اما من که جراتش رو نداشتم اقای ... میشه خودتون بلندش کنید. چرا مگه می تر...سی؟! بعد این همه مدت!!! تر...س نه اصلا. اما طاقتش رو ندارم چون منم یه مادرم😭 ج...نازه رو بردیم و گذاشتیم روی سنگ سرد وبی مهر غسالخونه💔 رفیقم بمن نگاه کرد... منم نگاهم رو برگردوندم نه نه از من نخواه... من میرم کفن اماده کنم، توهم کم کم امادش کن💔 خب زهرا وایسا یه لحظه! ببین اصلا این بچه غسل داره!! بدون نگاه من بهت میگم غسل داره غسلش رو انجام بده... رفیقم :نه زهرا تو یه لحظه نگاه کن... من: میخواهی دلم رو خو..ن کنی💔 باشه باز کن کارتون رو.. صورتی نحیف زرد،چشمای که دیگه قرار نبود باز بشه، دستای مشت کرده گره داده لبای خشک وجمع شده😭 چقدر این ترکیب برام اشناست... از بغل گوشه های که خو،.ن می چکید.. غسل داره غسل داره... انجامش بده من روحیه ام دیگه نمیکشه😭💔 بغلش کرد و نگاهش کردم زدم بیرون اینقدر سنگین شدم انگار وزنه های ۱۰۰ کیلویی بم وصل کرده بودن.... ! به چه مغرور شدیم؟این دنیا؟ به خودمون؟ به مالمون؟ به خونمون؟ به ماشینمون؟ به اولادمون؟ به چه چیزی که اینقدر از خدا دور شدیم! نمیدونید؟ نمی بینید این امتحان های سخت دنیا رو! یافکر میکنید این داستان ها برای همسایه هاست؟ برای ماها نیست.... @neiynava_313 ادامه دارد....
خدایا خوب میدونم الان حال اون مادر چطوره، چون شاهد مادرانی بودم که میوه ی دلشون رو دستم داده بودن والتماس میکردن حواست به بچم باشه💔 یه وقت بچم سرد نشه با اب سرد غسلش بدی، یه وقت پهلوهاش اذیت نشن روی سنگ سرد غسالخونه😭 یه وقت بچم گریه نکنه منو بخواد ومن نباشم.... حال رفیقام اون شب خیلی گرفته بود به حدی که تو صورت هم دیگه نگاه نمیکردیم غم بزرگی تو دل هامون بود به جر..ات میگم غسل ا..موات بزرگ برامون اینقدر سخت نبود اما دیدن ج..نازه ی معصوم بچه ها چهار ستون بدنمون رو میلرزونه💔 چه تحملی باید داشته باشیم که بتونیم چهره معصومه وقشنگ بچه هارو تو کف...ن کنیم و به اغوش بکشیم😭 الان که به تصاویر بچه های (ق_ظ‌.ه ) [ مجبورم اشتباه بنویسمش شما درست بخونیدش...] خفه میشم میگم خدایا چه صبری داری😭ما که بنده ای توایم با دیدن تصاویر اون بچه ها میخوایم جون بدیم. تو چه صبری داری.... خدایا ادم ها به این ضعیفی و بی ارادگی تویی که بهشون ارادا وقدرت دادی وکم کم بزرگ میشن، رشد میکنن، پیشرفت میکنن، اما تو رو فراموش میکنن نافرمان میشن، احکام تو رو مسخره میکنن وقبول ندارن، انسانیت رو فراموش میکنن، غیبت وتهمت میزن، و فقط به این باور هستن ما زندگی میکنیم تو این دنیا واخرت رو قبول ندارن خدایا چرا بنده هااات بیدار نمیشن😭 پلاستیک رو گذاشت روی دستاش بچه اینقدر نحیف و شل بود که می..تر..سید بغلش کنه روی پلاستیک قرارش داد تا لیز نخوره @neiynava_313 منم کار ک..فنم تموم شده بود برای خودم یه گوشه ایستاده بودم ورفیقم رو نگاه میکردم،تیکه پارچه از بیمارستان چسبیده بود به بدن بچه رفیقم گفت چی کنم میت..رسم زخمی بشه! رفتم جلو کمی اب وسدر قاطی کردم و ریختم همون قسمت ویواش یواش سعی کردم جداش کنم نگاهم به چشمای بسته اش افتاد به موهای سرش خواب بود اره خواب بود دیگه بی قرار سینه ی مادر برای شیر خوردن نبود😭 حتما سیر سیر شده بود اونم از دنیا... ______ حواسمون به نعمت های بزرگی که خدا بمون داده باشه شکر گزار خدا باشیم درهمه حال❤️‍🩹