eitaa logo
زنده شاد
29.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
6 فایل
مدیریت کانال سید مرتضی پورعلی/متخصص حوزه نشاط اجتماعی/طلبه و دانشجوی دکتری ادمین هماهنگی برنامه ها👇 @Adminzendeshad 👇👇 تبلیغات و رزرو وقت مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4012703872C5f1b434449
مشاهده در ایتا
دانلود
زنده شاد
#خاطرات_ساحل 🔻قسمت دهم 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت دهم... 🔻چند روز اول حضورمون کنار و فقط قدم میزدیم از ساعت پنج بعدالظهر تا حوالی هشت از پارکینگ یک شروع میکردیم قدم زدن تا پارکینگ چهار،پنج می رفتیم و میومدیم 😊 🔸کار مون هم این بود که میرفتیم سمت ،یه سلام و احوال پرسی وخوش آمد گویی اگه گرم می گرفتند ،یه چند دقیقه ای کنارشون بودیم و بیشتر صحبت میکردیم ♨️از مسائل مختلف و زندگی و صحبت های عادی دیگه اگه هم تحویل نمی گرفتند که هیچی می رفتیم سراغ سوژه های دیگه.. روزهای بعدی علاوه بر ، هم به کارمون اضافه شد🎈 .با این تفاوت که شکلات و به همه میدادیم کوچیک و بزرگ ❌ اما بادکنک و فقط به بچه ها میدادیم 👫 که البته خیلی هم نمی دادیم مثلا می گفتیم یه شعری بخون یه آیه قرآنی یا هر چیز دیگه اگه هم بلد نبودند یا خجالت می کشیدند اسمشونو و هم می گفتند بادکنک و می دادیم🎈 خلاصه نمیذاشتیم کسی دست خالی بره یادمه تو پارکینگ دو با یکی از دوستان در حال قدم زدن بودیم یه خانواده ای رو دیدم که رو زیلو نشسته بودند یه خانواده چهار نفره👨‍👩‍👧‍👦 که جوون بودند .یه پسر سه چهار ساله به اسم آرمین و یه دختر ۸ ساله به اسم آیدا داشتند 😊 رفتم جلو.. ✋سلام کردم..پدر خونه شوکه شد یه لحظه تو همون حالت نشسته جواب سلام و به زور داد بدون معطلی نگاهمو معطوف به پسر کوچولو کردم ، سریع یه بهش دادم پسره لبخند زد😊 رو کردم به دختره گفتم چند سالته و اسمت چیه گفتم شعر بلدی بخونی؟ گفت آره ..گفتم بخون.. 🌸همین طور که داشت و میخوند به دوستم گفت بادکنک و باد کن از این بادکنک هایی بود که خیلی بزرگ میشد شعر خوندنش که تموم شد بادکنک آبی رنگ و بهش دادم و خیلی هم شد☺️ خونه که تا این لحظه همچنان نشسته بود و ما رو فقط نگاه می کرد👀 نیم خیز شد و گفت حاج آقا ممنونم میشه آیدین هم شعر بخونه؟😇 گفتم بله که میتونه آیدین هم شعر معروف یه دارم قلقلیه رو تا نصف خوند🎾 و یه بادکنک قرمز تقدیم آرمین شد😍 پدر خونه که کمی از حالت تعجبش کم شده بود رو کرد به من و گفت حاج آقا به منم بادکنک میدی😁 از اونجا که مهمات خیلی کم بوده و به همه نمی رسید شرمنده بابا شدیم و نشد بهش بادکنک هدیه بدیم🙂 خواستم خداحافظی کنم که مادر خونه گفت حاج آقا یه لحظه گفتم بفرمائید گفت میشه بچه ها و همسرم کنارتون بایستند و یه عکس یادگاری بگیرم؟📸 گفتم بله بفرمائید عکسی که کنار ساحل به گفته پدر خونه برا بار اول با دوتا حاج آقا گرفته شد... @zendeshad
زنده شاد
#خاطرات_ساحل قسمت دوازدهم... 👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت دوازدهم... 🔻پارکینگ دو ،در فاصله ده دوازده متری با آب های دریای مشغول اولین برنامه دریایی مون بودیم کمتر کسی فکرشو میکرد که کنار دریا چشمش به چندتا بیفته که دارن برنامه اجرا میکنند 🔻اینکه برنامه مون جذاب بوده یا نه اینکه برنامه مون بود یا نه اینکه آدمهای حرفه ای بودیم برا اجرا یا نه اینا هیچ کدوم و مهم نبوده همین که مردم برا بار اول تو اون شلوغی ساحل،چندتا حاج آقا با عبا و قبا و ببینند،خودش یه جذابیت بوده❗️ 💢تقریبا تعداد بچه ها به ۳۰نفر رسیده بود تا تونستیم داد و بی داد کردیم که عاقا بیاید داریم هر چی بلد بودیم گفتیم هر چی می دونستیم خوندیم سین برنامه ای هم نداشتیم که حالا چه کنیم همه چی بداهه بود..❗️ 🔺چاره ای هم نداشتیم که از بداهه پردازی استفاده کنیم چون همچنان که در خاطرات قبل گفتم طلاب یا گروه خاصی از طلبه ها تا قبل از این سابقه‌ اجرای برنامه و حضور در را نداشتند که ما از تجربیات اونا استفاده کنیم که چه کنیم 🔹بچه ها به صورت حلقه دور هم ایستاده بودند و منتظر ادامه برنامه .. تعداد جمعیت طبیعتا بیشتر از ۳۰ نفرِ بچه ها شده بودند چرا؟ 🌹چون همراه هر بچه ای پدر و مادرشون هم اومده بودند و یه جورایی نزدیک به ۱۰۰ نفر ایستاده بودند.. اومد گفت چه کنیم؟ گفتم بذاریم میکروفون و گرفتم و برنامه رو شروع کردم جواد و حامد برا اینکه فضا یه کم جالب تر و طبیعی تر بشه رفتن بین جمعیت ،کنار بچه ها نشستند صحنه جالبی بود😊 🔸منم شروع کردم ... گفتم اول دخترها یا پسرها پسرها دست بالاااا 🤵 اگه پسرها جمعیت تون بیشتر جیغ و دست ...هوراااااا 😍 اگه دخترها جمعیتتون بیشتر دست و جیغ و هورااااا 👩‍⚕ خلاصه خواستم یک جوی ایجاد کنم بعد گفتم از اونجا که فرمودن میخرید اول به دخترها بدید،ما هم اول از دخترها شروع میکنیم☺️ تا اومدیم مسابقه رو شروع کنیم دیدم ای دل غافل الو یک دو سه....صدا میاد؟؟؟ نه نه...صدا نمیاد...😐 بعلههه...شارژ اکوی همراه ما تموم شده بود😕 همون قدر صدایی هم که ازش در میومد قطع شد...😄 هیچی دیگه..بدون صدا شروع کردم به اجرای برنامه... 🔻یه مسابقه برا دختر ها گذاشتم 🔻یه مسابقه هم برا پسرها نیم ساعتی طول کشید و برنامه روز اول و تموم کردیم انگار ده ساعت طول کشیده بود😬 جو سنگین و سخت نگاه های مردم که نمی دونستیم الان از حضور و اجرای ما اند یا تعجب میکنند یا چی... گوشی های موبایلی که از گوشه و کنار بالا اومده بود و شاید بالای صدها عکس از ما گرفته شد و نمی دونستیم این عکسها با چه هدف و نیتی گرفته شده؟؟؟📸 قراره کجا پخش بشه؟ 🔻و ده ها سوال و ابهامی که از اولین روز اجرامون تو ذهنم بود که روزهای بعد و هفته های بعد به بیشتر اونا جواب داده شد.... @zendeshad
ما غلامیم غلام دو اباعبدالله دل ما خورده به نام دو اباعبدالله شیعه را داد نجات از همه طوفان ها کشتی لطف مدام دو اباعبدالله تا قیامت به خدا هر که مسلمان بشود هست مدیون قیام دو اباعبدالله از همه شادی و غم های جهان آزاد است دل افتاده به دام دو اباعبدالله هر شب و روز فقط فکر هدایت بودند خرج دین گشت تمام دو اباعبدالله آسمانی شده بی چون و چرا هر کس که پر گرفت از سر بام دو اباعبدالله دم به دم ، دم بزن از مهدی موعود فقط شیعه این است پیام دو اباعبدالله چه در آن کوچه ، چه گودال نشد ای دشمن ذره ای کم ز مقام دو اباعبدالله هر چه دیدند نکردند گلایه اصلا ای به قربان مرام دو اباعبدالله کاش محشر نشود قسمت منصور و یزید سفره رحمت عام دو اباعبدالله 🔸شاعر: محمد حسین رحیمیان https://eitaa.com/joinchat/2961113132Ccce4fd0170