eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
817 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
178 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌هاکسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده @fendreck @KhademAllah7 @Maghadam1234 @Sarbaaz_mahdi313 🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رو کسی بجز حسین حساب نکن...❤️ روایتی از زندگی شهید مدافع امنیت دانیال رضا زاده (قسمت دوم) 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
👇👇🕊🌷 او که دایی شهید است، در‌حالی‌که چشمانش به اشک نشسته با حالتی غم‌بار می‌گوید: ‌ما تازه از روزی که دانیالمان شهید شده‌‌ است فهمیده‌ایم چه گوهری را از دست داده‌ایم و بعد تعریف می‌کند:‌ همان روزهای اول شهادتش بود که غریبه‌ای ‌آمد و من را به کناری کشید و گفت: «ما در حاشیه شهر زندگی می‌کنیم. ‌چند ماه قبل این جوان با چند تا از دوستانش به محله ما آمد و در تعمیر‌ خانه به من کمک‌ کرد.» او که از روی عکس دانیال و دوستش که در شهر دیده بود، متوجه شهادت خواهرزاده‌ام شده بود با پیداکردن نشانی خانه برای حلالیت‌‌طلبی و تسلیت‌گویی آمده بود. دایی شهید در حالی‌که نگاهش به تصویر خواهرزاده‌اش خیره مانده است، می‌گوید:‌‌ اگر می‌خواهید از دانیال بدانید بروید سراغ ‌آن‌هایی که با او در برنامه‌های جهادی بوده‌اند، دوستانش در پایگاه بسیج که از نوجوانی با هم بزرگ شده‌اند. او که حالا بغض کرده و با پشت دست اشک‌هایش را پاک می‌کند، می‌گوید: چهارم آذر ‌‌سالگرد عقدشان است. تازه شش ماهی بود که برای خودش در شرکتی کاری دست و پا کرده بود و داشت برای برگزاری مراسم عروسی‌ آماده می‌شد. بعد با حسرت ادامه می‌دهد: با رفتن دانیال چراغ این خانه خاموش شد. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
29.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهـــدا را یــاد کنیــد؛ حتــی بــا یــک صلــوات ... اللهــم صـل علـی محمـد و آل محمـد و عجـل فـرجهـــم 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
💟همسر شهید دانیال نیز در گفت‌وگوی کوتاه، اظهار داشت: دانیال به من می‌گفت که من یک خواسته‌ای از شما دارم؛ خواسته من این است که وقتی دارند خطبه عقدمان را می‌خوانند؛ چون در آن موقع دعا خیلی مستجاب می‌شود، برای شهادت من دعا کنید. وی تأکید کرد: من خیلی دوست داشتم که دانیال به آرزوی خود برسد و مطمئن هستم که جای او خیلی خوب است؛ برای همین دوست ندارم آن‌هایی که از این اتفاقات خوشحال می‌شوند و فکر می‌کنند که ما از فدا کردن جوانان خود می‌ترسیم، ناآرامی من را ببینند و خوشحال شوند. یک ماه مانده به سالگرد عقد دانیال و همسرش است و خانواده در حال تدارک یک هدیه ویژه بوده اند که آن‌ها را به سفر بفرستند، اما او به شهادت رسید و خانواده اش را داغدار کرد.🏴 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
ساده از این کوچه‌ها، این نام‌ها رد می‌شویم رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست.. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
♦️زندگینامه شهید دانیال از زبان مادر دانیال برای مادرش مترادف با همه چیز بود؛ همه داشته اش از دنیا، همه آرزوهایش و همه دل خوشی اش برای ازسرگذراندن روز‌های سخت. هرچه باشد، فرزند یکی یک دانه اش بود و دست تنها بزرگ کردن او به بهای عمر و جوانی اش تمام شد. چند ماهی می‌شد که دل خوش از ازدواج فرزند، رؤیا‌های مادرانه می‌بافت برای ماه‌ها و سال‌هایی که هرگز نیامد. نه اینکه دلواپس مأموریت‌های داوطلبانه دانیال برای خاموش کردن آتش اغتشاشات نباشد، اما پایان این قصه را هم هرگز این طور تصور نمی‌کرد؛ اینکه روزی ناچار شود روی سر فرزند عزیزتر از جانش بایستد و با جسم بی حرکت او وداع کند یا اینکه ناچار باشد جشن تولد فرزند را در مزار او بگیرد. راوی روایت‌های پرفراز و کم فرودی که‌ می‌خوانید، زهره محمدیان، مادر شهید دانیال رضازاده، است که به مناسبت سالگرد شهادت فرزندش پای صحبت‌های او نشسته ایم. لالایی شبانه دانیال تنها فرزند من است شب تا صبح سوزن می‌زدم. دانیال با صدای چرخ خیاطی من می‌خوابید، اما باهم بودیم. مستأجری سخت بود. پدرم که به رحمت خدا رفت، مادرم از سهم ارثمان برایمان خانه ساخت. خانه اش را به چند تا آپارتمان تبدیل کرد و به هرکدام از بچه‌ها یک واحد داد تا همه پیش خودش باشیم. من و دانیال هفده سال در همین آپارتمان شصت متری زندگی کردیم. به جای کارکردن بیرون خانه، چرخ خیاطی ام را به کار انداختم تا هم کنار دانیال باشم و هم خرج زندگی را دربیاورم. از عهده مخارج برنمی آمدم، برای همین، آپارتمان را اجاره دادم تا هم کمک خرجمان باشد، هم پس اندازی برای آینده دانیال جور شود. این طور شد که من و دانیال به طبقه بالا و آپارتمان مادرم رفتیم و سیزده سال با مادرم در یک آپارتمان شصت متری یک خوابه زندگی کردیم. ♦️خادم الشهدا دانیال هنرستان را هم خواند و به کنکور رسید.  کلاس کنکور رفت، درس خواند و خواند تا دانشگاه قبول شد؛ دانشگاه شهیدمنتظری. با اینکه حسین یک  سال و نیم از دانیال بزرگ‌تر بود، دانیال زودتر ازدواج کرد.  عقدش را بالاسر حضرت خواندیم. دانیال و حسین دانشگاه منتظری را رها کردند و سر کار رفتند. دانیال دو ماه برای ساخت صحن حضرت زهرا (س) به نجف رفت و همین بهانه اش برای ترک دانشگاه شد، اما در دانشگاه آزاد درسش را ادامه داد. یک عضو جدی اردو‌های جهادی در مناطق محروم و روستا‌های دورافتاده، سیل و راهیان نور بود. طوری بود که ما هشت سال سر سفره سال تحویل دانیال را نداشتیم. در راهیان نور خادم الشهدا شده بود. اسفند هر سال به راهیان نور می‌رفت و آنجا سالش را تحویل می‌کرد. فرمانده اردو‌های نظامی اش، شهید سنجرانی بود. دانیال عاشق مرام و اخلاق فرمانده اش بود. پدر و مادر شهید رضا سنجرانی هم می‌گفتند: پسر شما مثل فرزند آقارضا شده بود. سال ۱۳۹۶ که فرمانده محبوب دانیال به شهادت رسید، به برنامه‌های ثابت پسرم یکی دیگر هم اضافه شد؛ اینکه هر ماه سر مزار شهید سنجرانی برود. ♦️قسط‌های یادگاری دانیال در ناز بزرگ شد، اما در نعمت نبود. برای همین، نداری دیگران را‌ می‌فهمید و برای رفع نیازشان کمک می‌کرد.   وام‌هایی که برای کمک به دیگران گرفته بود، هنوز مانده است و خودم باافتخار قسط هایش را‌ می‌دهم. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
👇👇👇ادامه زمان کرونا دانیال و حسین مثل همیشه باهم بودند.  کنار بیمارستان امام رضا (ع) پایگاه زدند و شب و روز خدمت کردند. همین زمان دانیال کرونای سختی گرفت. دوستانش خبر دادند که مریض شده است و نباید به خانه بیاید. بیست روز خانه نیامد.  من غذا و دم نوش درست می‌کردم و‌ می‌دادم دوستانش برایش ببرند. عین این بیست روز، کار من دعا و دل تنگی بود؛ و قتی دانیال به خانه آمد، خیلی ضعیف و نحیف شده بود. یک بار دیگر هم کرونا گرفت، اما سبک تر. ♦️پنجشنبه آخر شهید حسن براتی، دوست حسین و دانیال بود. روز‌های اغتشاشات این بچه‌ها را کم می‌دیدیم. شهید براتی با ضربات چاقو شهید شد. در مراسم تشییع، حسین و دانیال یک عکس دونفره می‌گیرند.   دانیال می‌گوید این عکس برای حجله شهادت باشد؛ شاید ما هم در این جریانات شهید شدیم. ساعت شش صبح می‌رفتند سر کار و بعد از کار برای تأمین امنیت راهی مأموریت می‌شدند.  پیش می‌آمد که دوسه روز خانه نیایند. دانیال دائم می‌گفت از خانه بیرون نروید، دوست ندارم یک وقت به شما بی احترامی شود. از شعار‌ها و فحاشی‌های اغتشاشگران، ناراحت و دل گیر به خانه می‌آمد. چهارشنبه مثل هر روز ساندویچ ناهارش را گذاشتم. ساعت شش صبح رفت سر کار. عصر زنگ زد که مأموریت دارند و پنجشنبه به خانه می‌آید.  خودش گفت ناهار فردا می‌آید. پنجشنبه برای ناهار آش درست کردم.   آماده که شد، برایش ظرف آش را تزیین کردم و منتظر نشستم برسد و باهم ناهار بخوریم. دیدم دیر کرده است، به خواهرزاده ام امین زنگ زدم. گفت بی خبر است و ردش را‌ می‌گیرد و به من خبر می‌دهد. چند دقیقه بعد امین زنگ زد و گفت: به پای دانیال چاقو زده اند و الان بیمارستان امام رضاست. بگویید دایی بیاید. داداشم رفت. آرام و قرار نداشتم. من هم با داماد برادرم به اورژانس عدالتیان رفتم. چه غلغله‌ای بود! دو نفر زخمی و دو نفر شهید آورده بودند.  شلوغی جمعیت مرا گیج کرده بود. به من این طور گفتند که دانیال در اتاق عمل است و دارند پایش را جراحی می‌کنند. دعا می‌خواندم و ذکر می‌گفتم. منتظر بودم عملش تمام شود، اما عملی در کار نبود.  دو ساعت بعد برادرم آمد با اشک و بغض گفت: آبجی! دانیالت شهید شد. ♦️تولدت مبارک🕊🕊 دم اذان بوده که قاتل روی سینه دانیال نشسته و سینه و گردن پسرم را چاک چاک کرده بود. دو ساعت در اتاق عمل این چاک چاک‌ها را دوخته بودند تا بدنش را پاره پاره نبینیم.   نگذاشتند کفنش را باز کنم. من فقط صورت دانیال را دیدم. حسین و دانیال اگر به مرگ طبیعی می‌رفتند یا اصلا هر مرگی غیر از شهادت، من این قدر صبوری نمی‌کردم. دانیال حاصل عمر یک مادر دست تنها و بی یاور بود. امید روز‌های زندگی ام بود...، اما شهید شد و چه خوب که با شهادت رفت. داغ نبودن دانیالم اصلا سرد نمی‌شود، اما دلم خنک و خرم است که با شهادت رفت. اسفندماه، چهارماه بعد از شهادت دانیال بود که تولد بیست وپنج سالگی اش را سر مزارش جشن گرفتم. در ذهنم هر چه مانده، شوخی‌ها و خنده‌های دانیال است.  اتاق کوچکش را هم برای خاطراتش گذاشتم. از نوزادی تا جوانی اش خیلی چیز‌ها را به یادگار نگه داشتم؛ دفتر‌های مهد و پیش دبستانی و مدرسه و اردو‌های جهادی و کتاب هایش را. دفتر‌های نقاشی، کاردستی ها، اسباب بازی ها، تلسکوپ، کوله پشتی، کفش و لباس بسیجی، سربند‌ها و عکس هایش را در این اتاق جمع کرده ام. نمازم را همین جا می‌خوانم. ساعت‌ها همین جا می‌نشینم و با دانیال حرف می‌زنم. تنها شده ام، اما او مرا تنها نگذاشته است. خاطره هایش هست؛ مثلا وقتی پیچ ومهره وسایل خانه را از سر کنجکاوی باز‌ می‌کرد و‌ نمی‌توانست ببندد و از شوهرخاله اش می‌خواست برایش ببندد یا مثلا تلسکوپی که همه چیز را با عشق و علاقه زیر عدسی اش نگاه می‌کرد. کوله پشتی اش را که خودم برای اردوهایش می‌بستم. همچنین عکس‌هایی که تا زانو در گل فرو رفته است و دارد سیلاب را از خانه مردم بیرون می‌ریزد. از یک سال پیش، همه زندگی من مادر همین هاست. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
مادر شهید "دانیال رضازاده" در یادواره 40 شهید تیپ مردم پایه سپاه انصارالرضا(ع) خراسان جنوبی با بیان اینکه دانیال تنها فرزندم بود که او را تقدیم رهبر کردم، اظهار داشت: خوشحالم که دانیال این راه را انتخاب کرد هر چند برایم سخت است که دیگر او را ندارم، اما همین که به آرزویش رسید برایم کافی است. وی با بیان اینکه من 50 روز است که دیگر دانیال را ندارم، گفت: خوشحالم دانیال شهید در راه امنیت وطن و رهبرش شده است، او بسیجی مخلص بود که با تمام وجود کار می‌کرد. مادر شهید "دانیال رضازاده" با بیان اینکه اگر در این سال‌ها دانیال تنها از آن من بود، اما امروز بعد از شهادتش، دانیال متعلق به تمام کشور است او شهید شد، اما هزار هزار دانیال رشد می‌کنند. وی با بیان اینکه خوشحالم که بعد از فرزندم جوانان دیگر به من مادر خطاب می‌کنند گفت: دانیال به من قول داده بود که اگر روزی من نبودم دوستانم جای مرا پر می‌کنند و تنها نیستی و حتی بیشتر از من به تو می‌رسند. مادر شهید رضازاده با بیان اینکه دانیال تنها آرزویش شهادت بود، گفت: لحظه‌ای که عاقد خطبه عقد جاری می‌کند، لحظه اجابت دعا است و دانیال از همسرش خواسته بود در آن لحظه قشنگ برای او طلب شهادت کند و این شد که خدا او را اجابت کرد. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
👇👇🕊🍃 وی با بیان اینکه دانیال در اردوی راهیان نور طرح هجرت همیشه پیش قدم بود، گفت: اگر زلزله سیل یا هر حادثه‌ای در کشور رخ می‌داد دانیال پیش قدم بود و مدت زمان هم برایش مهم نبود. مادر شهید "دانیال رضازاده" با بیان اینکه فرزند شهیدش برای ساخت و ساز حرم حضرت زهرا(س) دو ماه به عتبات رفت، گفت: او خط مقدم کرونا بود و در زمانی که مسئولان از ترس کرونا پشت میزها بودند، شهید رضازاده و شهید حسین‌زاده با وجودی که هیچ واکسنی نزده بودند، اما با تمام وجود در خط مقدم کرونا بودند و به کادر پزشکی کمک می‌کردند. وی ادامه داد: دانیال از کودکی عاشق رهبر بود آن گونه که در سن 4 سالگی به من گفت می‌خواهم با رهبرم صحبت کنم، اما شرایط دیدار فراهم نشد، دانیال بزرگتر که شد، گفت، مادر بسیجی می‌شوم شاید بتوانم در قالب دیدار بسیجیان رهبری را ببینم، اما این لیاقت برایش محقق نشد. مادر شهید رضازاده ادامه داد: امروز من خوشحالم اگر فرزندم به آرزویش نرسید، اما من به آرزویش رسیدم و به دیدار رهبری رفتم. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
👇👇🕊🍃🍃 وی بیان کرد: فرزند شهیدم با تمام وجود عاشق شهادت بود و او امسال مرا اربعین به کربلا فرستاد و از من خواست تا از امام حسین(ع) بخواهم که او را اجابت کند، بعد از پیاده‌روی اربعین زمانی که به حرم امام حسین(ع) رسیدم، با آن که از خواسته فرزندم خبر نداشتم، اما از امام حسین(ع) خواستم حاجت دل فرزندم را بدهد و امام حسین(ع) خواسته فرزندم را بعد از چند ماه از اربعین اجابت کرد و آن هم شهادت فرزندم بود. مادر این شهید با بیان اینکه شهادت فرزندم از نوع شهادت امام حسین(ع) بود گفت: فرزندم مانند علی اکبر امام حسین(ع) بدنش با چاقو ضربه وارد شد و از ناحیه گردن آسیب دید که من ناراحت شدم، اما دلم را جای دل حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) گذاشتم و از شما می‌خواهم برایم دعا کنید راه دانبال را ادامه دهم. وی با بیان اینکه دانیال به دلیل حجاب زنان کشورش جانش را داد و از شما خواهش می‌کنم راه شهدا را با حفظ حجاب خود ادامه دهید او گفت: همه دغدغه دانیال رهبری بود او می‌گفت توهین‌های زیادی به رهبری می‌شود و من راضی‌ام جانم فدای رهبرم شود. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
از شهادت دانیال به چه صورت اطلاع پیدا کردید؟ آن روز صبح که از خواب بیدار شدم خیلی آشفته بودم. ظهر به او زنگ زدم و گفتم برایت آش رشته پختم. آخر دانیال آش رشته خیلی دوست داشت. خوشحال شد و گفت مامان باشه زود برمی‌گردم خانه. اما دیر کرد. زنگ زدم دیدم جواب تلفن را نمی‌دهد. نگرانش شدم. به دوستش زنگ زدم که گفت با هم بودیم. از شرکت بیرون آمدیم به سمت خانه از هم جدا شدیم. الان من به خانه رسیدم. به دوستان دیگرش زنگ زدم. گفتند دانیال در درگیری‌های خیابان کمی زخمی شده است و او را به بیمارستان رساندیم. به دایی‌اش بگو خودش را برساند. سریع زنگ زدم به داداشم و گفتم برو بیمارستان امام رضا (ع) دانیال را بیمارستان بستری کرده‌اند. خودم هم سریع رفتم و آنجا متوجه شدم دانیال به شهادت رسیده است. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
وقتی شما فیلم به قتل رساندن پسر خودتان را دیدید چه حالی داشتید؟ فیلم خیابانی را که حسین زینال‌زاده توسط قاتل آنجا به شهادت می‌رسد مغازه‌دار‌ها دستکاری کرده بودند و پاک شده بود ولی فیلم دانیال بود. وقتی من دیدم گویا صحرای کربلا برایم تجلی شد. بغضم ترکید و خیلی گریه کردم ولی دلم را بردم به جای دل آقا اباعبدالله (ع) وقتی فرزند رشیدشان علی اکبر (ع) را آن طوری قطعه قطعه کرده بودند ایشان چه حالی داشت. یا حضرت زینب (س) که چه صبری در آن لحظات داشت. 🌷 ╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯