10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـه تـو تنهـا برسـم،
یـا بـه تـو تنهـا برسـم...
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
گزارش خبرگزاری خبرآنلاین،
سیدناصر عمادی، برادر همسر شهید سردار سید رضی موسوی
دربرنامه به افق فلسطین گفت: شما به زندگی شهید سیدرضی نگاه کنید، دوتا پسر و یک دختر دارند و همسر ایشان، خواهر من هستند.
من از همه کسانی که این عرایض بنده را می شنوند، خواهش میکنم در جزئیات زندگی فرزندان و همسرشان دقت کنند. یک روحیهای که حاجی داشت،
من به او میگفتم شما این همه قدرت و جایگاه دارید،
کمک کنید خانم و فرزندانتان یک جایگاه ویژهای داشته باشند. باور کنید میگفت خیر و هرکس باید لیاقت،
توان و شایستگی خودش را داشته باشد. شما پسر بزرگ او را ببینید چهکاره است؟
هیچ کدام از فرزندان او در جایی استخدام نیستند؛ شرکت خصوصی نداشته و با هیچجایی زد و بند ندارند.👇👇👇
👇👇👇
وی ادامه داد: خواهر من که همسر ایشان است، بیست و چند سال است که در دمشق معلم است و هنوز در جایی استخدام نشدند.
حاج رضی در سال ۶۳ و ۶۲ در محور جنوب شیمیایی میشود و هرگز به کمیسیون پزشکی نرفت و چندباری هم ترور شد.
آخرین باری که او ترور شد، به خاطر بارها عمل جراحی در ناحیه پا، به کمیسیون پزشکی آمد.
من عضو کمیسیون پزشکی بنیاد شهید هستم، به خواهرم گفته بود اگر به ناصر بگویید به کمیسیون نمیروم. خیلی وقتها گفته میشود سیدرضی مستشار نظامی بود. به موضوع سیاسی و نظامی آن کاری ندارم،
اما خدای من شاهد است در آخرین سفری که ایشان را دیدم، مرا به هتلی برد و میگفت این طبقه برای زائرین و استراحت آنهاست، هیچ جا صحبتی از خدمتی که ایشان برای زائرین حضرت زینب انجام داده،
نگفت و بیان میکرد من بزرگترین خادم حضرت زینب هستم.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
وخدا تمام ناگفته های قلبت را
می شنود
تمام تمام تمامت را...... 💛
✨️الله اکبر..🌾
✨️نمازاول وقت..🥀
🌷 سفارش شهدا ...🕊
🌿یا ارحم الراحمین!
مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛
آن چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم.
جز دیدار تو را نمی خواهم،
بهشت من جوار توست، یا الله🤍
🍃✨
زندگی نامه شهیدان
🌿یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نم
🍃شادی ارواح طیبه ی شهدا به خصوص
حاج قاسم عزیز..
فاتحه مع الصلوات...🌸
شهید «سیدرضی موسوی» به روایت همسرش؛ وقتی خواست خدا و خواست بنده یکی میشود
مهناز سادات عمادی نه تنها مانعی نبود؛ بلکه بعضاً موانعی هم که سر راه شهید موسوی قرار میگرفت را با سیاست و محبت یک زن ایرانی، چنان برطرف میکرد که گاهی سید هم متوجه آنها نمی شد.
به قول سید رضی،
سادات خانم! وقتی شروع به صحبت کرد آن چهره مصممی که مقابلمان بود حالا محوریتش را به مهربانی میداد و خیلی خودمانی تر از آنچه فکرش را بکنید با ما سخن میگفت.
سادات خانم هنوز که هنوز است همان عشقی که دوم دبیرستان در دلش نشست را مراقبت کرده و هزاران سخن از مردش دارد که نمیداند کدام را روایت کند. گاهی وسط سخن آهی میکشد و میگوید وقتی یادم می آید سید نیست قلبم میخواهد منفجر شود.
شرطی که پدر سید رضی برای جبهه رفتن تنها پسرش گذاشت!
آقا سید رضی از همان دوران نوجوانی سری پر شور داشت و دوست نداشت یکجا بنشیند.
با اینکه تک پسر خانواده بود و طبیعتاً یک جورهای عزیز کرده پدرو مادرش هم بود اما از سن 15-16 سالگی تصمیم گرفت علاوه بر درس، کار هم بکند و به همین خاطر در اداره راه مشغول می شود.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
یادم هست همیشه تابستانها خاله با دخترخالههایم و سید رضی به روستایمان «چاشم» جایی میان استان مازندران و استان سمنان می آمدند و یک ماهی با هم بودیم. آن سالها او 10، 12 سالش بود. بچه بودیم و با هم تفنگبازی میکردیم، از چوب تفنگ درست میکرد و میگفت باید کشته شویم، از همان بچگی هم به فکر جبهه و جنگ بود انگار.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد سید هم علی رغم سن نوجوانی مصمم می شود که برود جبهه اما پدرش اجازه نمی دهد و به او می گوید: «تو تنها پسر من هستی!»
اما گوش پسر بدهکار شنیدن این حرف ها نبوده و دائم اصرار به رفتن می کرده.
تا اینکه پدرش تعریف می کرد: «یک روز وارد اتاق سید رضی شدم و دیدم اینقدر گریه کرده که تمام روبالشتی خیس شده! با تعجب پرسیدم چرا اینقدر گریه کردی؟!
گفت: چون نمیگذاری بروم جبهه!» پدرش هم چون بسیار او را دوست داشت می گوید: «باشه، من تحمل گریه تو را ندارم و رضایت میدهم بروی ولی تو را قسم میدهم که طوری نشود تو شهید شوی و من زنده باشم! برای من سخت است و نمی توانم شهادتت را ببینم.»
که بالاخره همینطور هم شد و پدرشوهرم 5 سال پیش به رحمت خدا رفت.
دوست داشتم به او بگویم پسرخاله دوستت دارم!
راستش را بخواهیداز یکسری حرفهایش ترسیده بودم، اینکه گفته بودند خیلی جدی است، باید با پدر و مادرش زندگی کنم و سرکار نروم و رانندگی هم نکنم! در کنار همهاین باید و نباید ها، در نظر بگیرید من یک دختر جوانی هستم که چند ماه از سید کوچکتر است و تازه دیپلم گرفته.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
خاله من به واسطه شغل همسرش چند سالی ساکن زنجان و قزوین بودند.
ما هم که اصالتا شمالی هستیم در یکی از شهرهای شمال زندگی میکردیم. آقا سید سه خواهر داشت
و ما با هم ارتباط قلبی خوبی داشتیم. جدای از آن، خاله نیز بسیار برایمان عزیز بود.
به همین خاطر یکبار زمانی که مدارس تعطیل بود با برادرم تصمیم گرفتیم چند روزی به خانه آنها برویم.
آقا سید آن زمان کلاس دوم دبیرستان بود. در چند برخوردی که با پسر خاله داشتم فهمیدم بسیار جدی است و کاملاً رسمی برخورد می کرد. سید رضی با اینکه سن بالایی نداشت
اما شخصیتی مومن و متدین بود و در همان سن دنبال خودسازی خودش بود. تازه هنوز پایش هم به سپاه باز نشده بود.
خلاصه با این وصف از شخصیت او، مهرش به دل من نشست و در دلم گفتم: «خدایا میشود یک روز او را قسمت من کنی؟ البته اگر لیاقت زندگی با او را داشته باشم؟»
حتی چند باری وسوسه شده بودم که به سید بگویم دوستش دارم. اما بعد می گفتم خدایا چه بگویم؟
بگویم پسرخاله من تو را دوست دارم؟! اما نمیتوانستم؛ گذشت و ما برگشتیم خانه خودمان.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
🕊♦️روز خواستگاری سید به من گفت تو زن سومم هستی!
وقتی آمدند خواستگاری 22 ساله بودیم. قرار شد با حضور خواهرم برویم داخل اتاقی دیگر صحبت کنیم. سید رضی در ابتدای صحبت خیلی جدی به من گفت: شما زن سوم من هستی و زن اول و دوم کارم است! در دلم با کنایه گفتم: مبارک است! انگار که در همان روز اول داشت می گفت شما همسر شهید هستی!
سپس ادامه داد: اولاً سرکار نباید بروید، ثانیاً باید با پدر و مادرم زندگی کنیم و ثالثاً من پاسدارم و زندگی تجملی نمیتوانم داشته باشم. اینها همه را به شما میگویم، فکرهایت را بکن و بعد به ما جواب بده! سید رضی را همه فامیل دوست داشتند، همینطور خواهرم که در اتاق پیش ما بود. برای همین تا سید صحبتش تمام شد او بلافاصله همانجا سریع شیرینی را به ما تعارف کرد و گفت مبارک باشد!
آن نیتی که در دوم دبیرستان داشتم و از خدا او را خواسته بودم، هنوز در دل و ذهنم بود اما راستش را بخواهید از یکسری حرفهایش ترسیده بودم، اینکه گفته بودند خیلی جدی است، باید با پدر و مادرش زندگی کنم و سرکار نروم و رانندگی هم نکنم! در کنار همه این باید و نباید ها، در نظر بگیرید من یک دختر جوانی هستم که چند ماه از سید کوچکتر است و تازه دیپلم گرفته. اما تصمیم خودم را گرفته بودم و گفتم هر چه باشد میپذیرم، خدا جواب من را داده و من همه این شرایط را قبول می کنم.
#امام_زمان
#شهیدسیدرضی_موسوی
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯