eitaa logo
شناسنامه های دیار ۱۵ خرداد
318 دنبال‌کننده
779 عکس
234 ویدیو
12 فایل
گروه مستندسازی زینبیان . . معرفی شهدای ورامین، قرچک، پیشوا و پاکدشت . .
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 قرائت زیارت عاشورا 📌 سخنرانی 📌 پنجشنبه ۲۸ آذرماه ساعت ۲۰ حسینیه شهید نادی هیئت طفلان حضرت مسلم علیه السلام
ویژه برنامه جشن دورهمی #شب_یلدا 🍉 باحضور خانواده شهید مدافع حرم :مهدی قاضی خانی ‼️برنامه روشن ترین شب ساعت:۲۳:۱۵ شبکه:۲ @zeynabian
💖امروز روز آسمانی شدنت هست و من.... هر روز بیش از پیش به این راز پے مےبرم  ڪه تو خلق شده‌اے تا راه آسمان را بہ ما نشان دهے🍃 💖تولدت مبارک مردآسمانے💖 ▒ مدافـــع حــــرم ▒ شهید #حاج_محمود_شفیعی @zeynabian
🌹سخت است باشی و بابا نباشد.🌹 همه بابایی بوده و هستند . همه دخترها نفسشان به نفس بابا بند است. همه دخترها همیشه پی عطر بابا هستند و گرمی دستانش. همه دخترها... اما فقط بعضی دخترها شب بختشان درست شب بخت پدرانشان است . شب شهادت پدرانشان . شب ۲۹ آذر، شب شهادت پاسدار مدافع حرم به سال ۹۴ و دخترشان به سال ۹۸ گرامی باد. @zeynabian
این یلدا هم بدون تو گذشت... مینویسم تا یادم نرود؛تمام اقتدار میهنم را از پرواز شما دارم ... تقدیم محضر مادر طراح سعید قاسمی @zeynabian
یادواره شهدا و میثاق باولایت با تلاوت قاری ممتازوبین المللی حاج احمدرضا محمدیان و کلام‌ نغز سردار احمدیان ، ♡ مسئول سابق تفحُص شهدا ♡ 👌عکس دانلود شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام شهدا درعالم پس از مرگ هم یادگاران شهدا را به خانه بخت میفرست💐 «کانال صوتی نورا لشهدا»✅💐 @dIjffhg
شهید حاج حسین همدانی دریافت #رایگان فایل لایه باز - psd - و تصویر با کیفیت: http://www.asr-entezar.ir/archives/62161 هر گونه استفاده ( حتی تجاری ) از فایل های لایه باز و طرح های گرافیکی عصر انتظار که باعث نشر فرهنگ اسلامی شود ، باعث خوشحالی ماست. @asr_entezar #شهید #شهدا #شهید_حاج_حسین_همدانی #شهادت
بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع ها این نفس سرکش سراغ من می آمد و مرا گول می زد، وسوسه می شدم، نق می زدم، در درونم اعتراض ایجاد می شد اما خدا مرا کمک می کرد، متوجه می شدم، پشیمان می شدم، توبه می کردم و از خدا طلب عفو و بخشش میکردم و مرا می پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود. خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم. (فرازی از وصیت نامه شهید)
🕊رضوان خدا بر ارواح طیبه شهدای مظلوم غواص 💠نمونه وسایلی که با آنها دستان غواصان را در عملیات کربلای ۴ بسته بودند 🌹اینجا معراج شهداست👇 @tafahoseshohada
📢 هم‌اکنون؛ #تیتر_یک سایت KHAMENEI.IR 🔻 رهبر انقلاب در دیدار دست‌اندرکاران کنگره ملی ۱۵۰۰ شهید استان هرمزگان: 🌟 شهادت برترین نماد انقلاب است 👈 در یک حرکت خبیثانه میخواهند این نماد را به فراموشی بسپارند 🏷 #فرهنگ_شهادت 🔍 متن بیانات را بخوانید👇 http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44457
Video_20191002002758148_by_videoshow.mp3
3.16M
🎶 بشنــوید #رزق_معنوی 🔊 ارادت رهبری به خانواده شهدا پ.ن: قدردان خانواده های شهدا باشیم. ... http://eitaa.com/joinchat/3676962817Caea959152a
#خاطرات_شهید بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... #شهید_محمدرضا_کارور🌷 #درس_اخلاق ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اختصاصی #استوری_اینستاگرام 🎥آخرین کلام دختر شهید محمد جعفر حسینی در معراج شهدا ❤️بابا جات اینجاست❤️ 🌹اینجامعراج شهداست 👇 @tafahoseshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مجروحیت شهید #شهید_مصطفی_صدرزاده ... وقتی در آغوش شهید #محمدجعفر_حسینی قرار دارد... 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada
حضور فرزندان شهدای مدافع حرم در اولین شب مراسم شهادت درفرهنگسرای شهدای انقلاب... فرزند فرزند @zeynabian
تعدادی از فرزندان شهدای مدافع حرم دیار۱۵خرداد در کنار حاج قاسم سلیمانی 🌷محیا کهندل و محمد مهدی حیدری ، محمد مهدی قاضی خانی @zeynabian
🌹آقا مهدی خیلی دوست داشت سردار سلیمانی را ببیند اما خود حاج قاسم به دیدار آقا مهدی آمد فردای شهادتش... اولین نفر شهید گردان فاتحین 《به نقل از همسر شهید》 #شهید_مهدی_قاضی_خانی @zeynabian
پیام مادر شهیدان جنیدی به مناسبت شهادت حاج قاسم سلیمانی: ای کاش فرزندان دیگری داشتم ... @zeynabian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلنوشته دختر شهید مدافع حرم«مهدی قاضی‌خانی» به سردار دلها حاج قاسم سلیمانی @zeynabian
شهیدی که سردار شهید قاسم سلیمانی وصیت کرد کنار ا‌و دفن شود: شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.  آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید. شهید «محمّد حسین یوسف الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد. محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می کنیم: * به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! * با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ... امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ... * پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.  ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی¬دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لب¬خندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت! * دو تا از بچّه های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آنها با لباس غوّاصی در آب-ها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ بر گشتیم. محمّد حسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوش حال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: «در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهرة اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! *
** زمستان 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینة بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. رازهایی که هیچ جا بازگو نشد ... منبع: کتاب نسل سوخته
مجروحیت زهرایی رزمندگان در فاصله بین عملیات کربلای 4 و 5 آقای منتظر گفت شما برای تخلیه مجروحین شیمیایی بروید قرارگاه کربلا بعد از شروع عملیات خودمان را می‌رسانیم گردان. گردانی که انتخاب کرده بودم گردان زهیر بود. رمز عملیات کربلای5 ، یا زهرا(س) بود. خیلی از شهدا و مجروحین ترکش و گلوله به صورت یا پهلویشان یا به هر دو سمت خورده بود. از جمله شهید مرتضی اکبری و شهید حمید اصفهانی. شهید اکبری مکبر نماز جمعه ورامین بود. بچه ها دیده بودند که در لحظه های آخر پاهایش را روی زمین می‌کشد اما نمی‌توانستند کاری بکنند. حسین معاف، شاهد شهادت مرتضی اکبری بود. بچه‌ها از شدت ناراحتی روحیه شان را از دست داده بودند. ما در قرارگاه مشغول تخلیه مجروحین شیمیایی بودیم. کارمان این بود که به آن‌ها لباس و صابون و شامپو بدهیم و بفرستیمشان حمام. مشغول تخلیه مجروحین شیمیایی بودم که دیدم با جناقم، «ابوالفضل مهرآذین» به همراه «مصطفی زاهدی» آمدند. ما تا آن موقع سه چهار هزار مجروح شیمیایی را تخلیه کرده بودیم. دیدم چشمان با جناقم پر از خون است. مصطفی زاهدی گفت: «حمید شهید شده، من جانشین گردانم، باید گردان را ببرم خط، عملیات داریم. شما زودتر برو ورامین، خبر شهادت حمید رو بده. من هم ترتیب انتقال شهید رو می‌دم.» یکی از بچه‌های لشکر «حمید اصفهانی» برادر خانمم بود. او فرمانده گروهان بود. قبل از عملیات می‌روند شناسایی که دیده‌بان عراقی‌ها، آن‌ها را می‌بیند. با خمپاره می‌زنند به تویوتا و حمید اصفهانی هم بر اثر برخورد ترکش به صورت و پهلویش شهید می‌شود. *راوی:‌جانباز @zeynabian
ماجرای مجروحان شیمیایی برای مرحله دوم عملیات باجناقم گفت: «حاضر شو برگردیم و خودمان را برسانیم.» او جانشین گردان بود و سریع رفت. من هم بعد از او با قطار رفتم اما به مرحله دوم عملیات نرسیدم. در مرحله سوم ما اطراف بصره بودیم. قرار بود لشکر 10 سیدالشهدا، کارخانه شیمیایی بصره را تصرف کنند. صدام هم گفته بود اگر ایرانی‌ها بتوانند بصره را بگیرند، من هم کلید طلایی بغداد را به آن‌ها می‌دهم. صدام هر چه نیرو داشت، داخل بصره ریخته بود. در مرحله سوم از قرارگاه خاتم الانبیا دستور دادند، فایده‌ای ندارد چون صدام دارد از سلاح شیمیایی استفاده می‌کند. ظرف یک هفته که در قرارگاه کربلا بودم، مرتب اتوبوس، اتوبوس مجروح شیمیایی می‌آوردند. یادم می‌آید در همین عملیات کربلای5 هواپیماهای عراقی یکجا حمله کردند و به پادگان شیرجه می‌زدند و بمب خوشه‌ای می‌ریختند. بیش از 20 بار پادگان دوکوهه را بمباران کردند. در یکی از بمباران‌ها ما روی تپه‌ای بودیم و شاهد بودیم که بمب‌های خوشه‌ای از بالا، صاف می‌آمد پایین روی کانتینرها و کانتینرها آتش می‌گرفت ما نزدیکی پادگان بودیم و چادرهای ما آنجا قرار داشت. البته تلفات ندادیم چون هدفشان پادگان دوکوهه بود. بعد از 20 دقیقه از پایگاه دزفول، چهار پنج تا اف چهارده بلند شد. هواپیماهای دشمن ترسیدند و فرار کردند. *راوی:‌جانباز @zeynabian
پدر #شهید_قاسم_فرزین_مرام به فرزند شهیدش پیوست ... @zeynabian