eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
1.9هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🚫 شایعه زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد🗣بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. همسایه اش از این شایعه به شدت صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد💔 بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند. مرد حکیم به او گفت: به بازار برو و یک مرغ بخر🐓 آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن. آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور. آن زن رفت ولی 5 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.... پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری. 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💎 از بستگان خدا کودکي با پاي برهنه روي برف ها ايستاده بود و به ويترين فروشگاهي نگاه مي کرد. زني در حال عبور او را ديد و دلش سوخت، او را به داخل فروشگاه برد و برايش لباس و کفش خريد👕👖🥾 و گفت: مواظب خودت باش! کودک پرسيد: ببخشيد خانم شما خدا هستيد؟ 😃 زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط يکي از بنده هاي خدا هستم کودک گفت: مي دانستم با او نسبتي داريد!😍 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
"یَداللَهِ فَوقَ أَیْدِیهِم" ‏ یعنی؛ بنده‌ی من ‏نگران فردایت نباش ‏از اَفعال آدم‌ها دلگیر نشو دستت را به من بده ‏تا من نخواهم برگی از درخت نمی‌افتد 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
‍ هرگز نگو.. "خسته ام..!" زیرا اثبات میکنی ضعیفی؛ بگو..نیاز به استراحت دارم. هرگز نگو.. "نمی توانم..!" زیرا توانت را انکار میکنی؛ بگو....سعی ام را میکنم. هرگز نگو "خدایا پس کی؟؟؟!" زیرا برای خداوند، تعیین تکلیف میکنی؛ بگو..خدایا بر صبوریم بیفزا. هرگز نگو "حوصله ندارم..!" زیرا...برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی؛ بگو..باشد برای وقتی دیگر.. هرگز نگو "شانس ندارم..!" زیرا به محبوبیتت در عالم، بی حرمتی میکنی؛ بگو..حق من محفوظ است!... 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
هرگز پُلی را که از روی آن عبور می کنی، خراب نکن، حتی اگر دیگر مسیرت به آنجا نمی خورد. در زندگی از اینکه چقدر مجبور می شوی باز هم از روی یک پل قدیمی عبور کنی، تعجب خواهی کرد. 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
محال است آدمی چیزی را به دست آورد که خود هرگز آن را نبخشیده باشد. پس عشقی در حد کمال ببخش، تا عشقی در حد محال به دست آوری. 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
♦️کلبه استیکر 😇🥰 🌹انواع استیکر متنوع وبه روز 🌸همین الان وارد شو استیکر روزمعلم انتخاب کن😍🍃👇 کلبه استیکر @kolbesticker 😍😍😍😍😍
5.mp3
14.14M
📘🎧« کـــــــتاب صـــــــوتی» 📃:«گلستــــــــــــــان یازدهـــــــــــم» 📝: "خـــــــــــــاطـــــــــرات همســـــــــر ســـــــردار شهـــــــــــید علــــــــی چیـــــــــت ســـــــــــازیـــــــــان «رضـــــوان الله» .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 📗: قسمـــت :5 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
6.mp3
15.33M
📘🎧« کـــــــتاب صـــــــوتی» 📃:«گلستــــــــــــــان یازدهـــــــــــم» 📝: "خـــــــــــــاطـــــــــرات همســـــــــر ســـــــردار شهـــــــــــید علــــــــی چیـــــــــت ســـــــــــازیـــــــــان «رضـــــوان الله» .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 📗: قسمـــت :6 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
📚خدا رو چ دیدی شاید شد... دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد» 📕داستان ومتنهای زیبا📘 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🌷💫دوشنبه تون عالی 💓✨دلتـون شاد 🌼💫و روزگارتون پراز 🌷✨معجزات خداونــد 💓💫آرزومندم امــروز 🌼✨عزمت راسخ 🌷💫نیرویت بی‌ پایان 💓✨سلامتی‌ات پایدار 🌼💫کامیابی‌ات روز افزون 🌷✨دست یاری دهنده‌ات 💓💫پرتوان باشــد 🌼✨روزتون پراز 🌷💫موفقیت و کامیابی
معلم باغبان باغ عشق است❤ معلم قافله سالار عشق است❤ همه كار معلم كار عشق است❤ 🌷پیشاپیش روز معلم مبارک باد🌷 دوشنبه تون گلبارون 🌷
روز معلم مبارک ┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈ خط نسخ خودکاری 🖋حمزه قنبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣به هر اداره ای که می رویم ؛ کارمند نشسته و ارباب رجوع ایستاده ! ❣به جز کلاس درس ... که ارباب رجوع نشسته و معلم ایستاده ❣چه بزرگ منش است معلمی که این همه بی مهری می بیند و باز مهر می آفریند. ❣کسوت زیبای معلّمی بر قامت رعنایتان ، زیبنده باد 💕تقدیم به همه معلمین زحمتکش💕
♦️صمصام و ارتباط با امام(ره) و انقلاب @zibastory ماجراى ديگر اين كه بعد از دستگيرى حضرت امام(ره) بعد از پانزده خرداد در يكى از همين جلسات بسيار مهم و پرجمعيّت با همان آهنگ و لحن خاص که داشت، مى‏ گويد: هرچه به اين سيّد(خمينى) گفتم پايت را روى دُم سگ نگذار سگ مى‏ گيرد تو را، حرف صمصام را نشنيد و بالاخره پا روى دم سگ گذاشت و سگ گرفتش. اين جملات را با همان لحن خاص خودش، شيرين و زيبا و اديبانه و با نثر مُسجَّع، در شرايط خفقانى بيان كرده بود كه آن زمان كسى جرأت بردن نام امام را نداشت. با اين سخنان افراد ساواك بلافاصله مى ‏آيند و مرحوم صمصام را دستگير مى‏ كنند. سعى و اصرار ساواك براى سوار پيكان نمودن ايشان به نتيجه نمى ‏رسد و مى ‏گويد من با الاغم مى ‏آيم. بالاخره افراد ساواك مجبور مى ‏شوند صمصام و الاغش را همراهى كنند تا به مقرّ ساواك برسند. در بين راه تمام مردمى كه در مسير ايشان عبور مى‏ كردند متوجّه صمصام شدند و اطرافش شلوغ مى ‏شود. خبر دستگيرى و رفتن صمصام به طرف ساواك در پى سخنرانى به حمايت حضرت امام در شهر مى ‏پيچد كه ادامه‏ ى اين ماجرا از قول خود صمصام و يا شايد بعضى افراد ساواك به بيرون درز پيدا كرده بود كه ساواكي ها به خاطر همان خلق و خوى خاص و دوست‏ داشتنى او دور او جمع مى‏ شوند. رئيس ساواك هم مى‏ آيد و وقتى محبّت مردم حتى برخى افراد ساواك را به صمصام مى ‏بيند و به شخصيت او پى مى ‏برد بنا را بر ترساندن او مى‏ گذارد و با قيافه ‏اى خيلى خشن فرياد مى‏ زند: توى ديوانه را من بايد سر جايت بنشانم، كارى با تو مى‏ كنم كه ديگر نفس نكشى، و اين مزخرف ها را نگويى، پدرت را درمى ‏آورم، و شروع به هتاكى و فحاشى مى‏ كند. سپس دستور مى‏ دهد صد ضربه شلاق به او بزنند. شلاق را مى ‏آورند و خوب صحنه‏ سازى مى‏ كنند تا او را مرعوب كنند. صمصام با همان ابهتى كه داشت مى ‏گويد، دست نگهداريد من يك جمله بگويم، بعد هرچه مى‏ خواهيد مرا بزنيد. مى ‏گويد: من صد ضربه شلاق را قبول دارم امّا چون ما از خاندان عصمت و بذل و كرم و بخشش هستيم به تأسى از جدّم پيغمبر كه بخشنده و اهل سخاوت بود پنجاه تا از آن را به خود اين آقاى رئيس بخشيدم كه به او بزنيد؛ و سپس اشاره به يكى از سران ساواك مى‏ كند و مى‏ گويد: بيست ‏تايش را هم به ايشان بزنيد، ده ضربه هم به فلانى، پنج ضربه را هم به ديگرى، و سه ‏تايش را هم به فلانى تا به نود و هشتمين مى‏ رسد، بعد مى ‏گويد حالا براى اينكه اين الاغ من هم دلش نشكند دو ضربه شلاق هم به اين الاغم بزنيد. با اين شگرد رئيس ساواك و اطرافيانش را در رديف الاغش به حساب مى‏ آورد. رئيس ساواك عصبانى‏ تر مى‏ شود و مى‏ گويد يااللّه بخوابانيدش مثل اينكه رويش كم نمى‏ شود. خلاصه شلاق را بالا مى‏ برند تا او را بزنند، مى‏ گويد: صبر كنيد، من يك جمله ديگر هم بگويم و بعد بزنيد كه من حقم است و صد تا هم كم است دويست تا بايد بزنيد بعد با كمى تأمل مى‏ گويد واللّه من خودم، عالم بى ‏عمل هستم عالم بى‏ عمل بايد بخورد دو بار هم بايد بخورد. مى‏ گويند چطور؟ مى‏ گويد: يك روز خودم به سيّد خمينى گفتم پايت را روى دم سگ نگذار، سگ تو را مى‏ گيرد، ولى الان خودم پايم را گذاشته‏ ام روى دم سگ با اينكه مى‏ دانستم اين طور است، در عين حال خودم هم همان كارى را انجام دادم و حقم است بزنيد.  رئيس ساواك وقتى مى‏ بينند كه نمى ‏شود با اين آدم طرف شد با عصبانيت تمام سيّد را با تهديد و داد و فرياد از ساواك بيرون مى‏ كند. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📔داستانی زیبا و خواندنی مردی خانه ای زیبا با حیاطی پر از درختان میوه داشت. در همسایگی او مردی حسود منزل داشت و همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد. همسایه خوب یک روز صبح که خواست از در خانه خارج شود دید یک سطل پر از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد حسود همسایه است , پس سطل را تمیز کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد میوه های تازه را به او داد و گفت: هرکس آن چیزی رابا دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾داستان شفای نابینا به حب امیر المومنین (ع) 🎥حجت الاسلام و المسلمین سید حسن علوی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 ترغیب کردن آیت‌الله منتظری(ره) به نماز شب در جوانی توسط استاد شهید مطهری و خواب عجیبی که به دنبال داشت @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🔔تو نگاه اول چه حیوونی دیدی؟! 🧩👤❓🧩👤❓🧩👤❓ جواب شخصیت شناسی کانال👇👇 ⚜کانال ╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗ @best_natur ╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝
💕با کس ار بد کرده‌اي حاشا مکن هیچکس را هیچ‌ جا رسوا مکن. زر بدست طفل دادن ابلهیست اشک را نذر غم دنیا مکن. پیرو خورشید یا آیینه باش هرچه‌ عریان دیده‌اي افشا مکن. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
تنبیه کردن انوشیروان @zibastory انوشیروان را معلمی بود. روزی معلم او را بدون تقصیری بیازرد. انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید. آن گاه از او پرسید: چرا بی سبب بر من ظلم کردی⁉️ معلم گفت: چون امید آن داشتم که بعد از پدر به پادشاهی برسی، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم اقدام نکنی! @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
لحظه ها، تنها مهاجرانی هستند که هرگز باز نخواهند گشت... "شاد زندگی کنید" @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
تو نمیتونی به عقب برگردی و اول ماجرارو تغییر بدی؛ اما میتونی از جایی که هستی شروع کنی و آخر ماجرا رو تغییر بدی. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
شترِ ارزان🐪 مردي شترش را گم کرده بود. سوگند خورد که اگر شترش را پيدا کند آن را به يک درهم بفروشد. پس از مدتي شتر پيدا شد. صاحب شتر براي اين که به سوگندش عمل کرده باشد، گربه اي را به گردن شتر بست و آن را به بازار برد و براي فروش عرضه کرد. شخصي براي خريد پيش آمد و گفت: شتر را به چه قيمتي مي فروشي؟ گفت: يک درهم، مشتري که ديد قيمت ارزان است، فوري يک درهم به مرد داد که شتر را بخرد، اما صاحب شتر گفت: شتر را با گربه اي که در گردنش آويزان است مي فروشم و قيمت گربه چهار صد درهم است. مشتري گفت: اين شتر چه ارزان است اگر چنين قلاده اي در گردن نداشت. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📚 آورده اند که عربی شترش به مرض (پیسی ) مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او بمالد . عرب شتر را سوار شده تا به شهر رفته روغن بخرد ، نزدیک شهر به بهلول برخورد نمود و چون سابقه دوستی با او داشت ، به بهلول گفت : شترم به مرض پیسی مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم تا خوب شود ، اما من عقیده دارم که تاثیر نفس تو بهتر است ، استدعا میکنم دعایی بخوان تا شتر من از این مرض نجات پیدا کند بهلول جواب داد : اگر روغن کرچک بخری و با دعای من مخلوط کنی ممکن است شترت خوب شود ، والا دعای تنها تاثیری نخواهد داشت . حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺