eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩دست کسی را توی حنا گذاشتن 🔹️( این ضرب المثل را در باره‌ی کسی به کار می‌برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید). 🔸️در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می‌بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می‌کردند. برای این کار، مردان و زنان به شاه‌نشین گرمابه، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می‌نشستند، می‌رفتند. دلاک حمام حنا را آب می‌کرد و نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می‌بست و سپس دست و پایشان را حنا می‌‌گرفت یا توی حنا می‌گذاشت. شخص حنا‌بسته ناگزیر بود که ساعت‌ها در آن گوشه‌ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایش خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می کردند و از هر دری سخن می‌گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی‌های خنک کننده (که به آن ها "تبرید" می‌گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می‌کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی‌ها را بر دهان آنان می‌گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را جبران کنند. این حالت که در آن شخص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمده و در بین مردم به صورت ضرب المثل در‌آمد. 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🟩《دو قرص کردن 🔹️دو قرص کردن عبارت از خرده کاری‌هایی است که برای پیش بردن مقصود معمول دارند. یک مورد استعمال دیگر این عبارت مثلی هم موردی است که قرار داد قبلی را به خاطر بیاورند مانند: در میان دعوا نرخ تعیین کردن. 🔸️به طوری که ملاحظه شد اصطلاح دو قرص کردن در واقع پس از اقدامات اولیه به منظور تأیید به عمل می‌آید تا محل تردید و ابهامی برای طرف مقابل باقی نگذارد. قبلاً باید دانست که ریشه‌ی این اصطلاح از فعل دو از مصدر دویدن نیست بلکه آن را دربازی نزد باید جستجو کرد که فی الجمله شرح داده می‌شود. بازی نرد فقط دو نفر بازیکن دارد که در مقابل یکدیگر می‌نشینند و هر کدام پانزده مهره در اختیار دارند و با ریختن طاس که از یک تا شش نقطه در شش گوشه‌ی آن نقش شده است مهره‌های خود را به جلو می‌رانند و مهره‌ی حریف را چنانچه به صورت طاق در سر راه قرار گیرد می‌زنند و پیش می‌روند تا به شش خانه‌ی آخر برسند. نتیجه‌ی بازی نرد این است که هر یک از دو حریف که توانست مهره‌هایش را زودتر به شش خانه‌ی آخر برساند و بردارد برنده است و دیگری بازنده شناخته می‌شود. بازی نرد بر چند نوع است که دو نوع آن بیشتر معمول و متداول می‌باشد. نوع اول بدین ترتیب است که دو حریف برای پنج دست شرط می‌بندند و هر کدام زودتر توانست پنج مرتبه ببرد شرط را برده است. در این نوع بازی اگر حریف پنج مرتبه‌ی متوالی- یعنی پنج بر هیچ ببرد- که آن را اصطلاحاً مارس گویند شرط بازی را هر مبلغ باشد دو برابر می‌گیرد مگر آن‌که قبلاً قرار بگذارند که مارس نداشته باشند. نوع دوم آن‌که دو حریف برای هر دست برد و باخت مبلغی شرط می‌بندند و هر کس زودتر مهره‌ها را جمع کند برنده شناخته می‌شود. در این نوع بازی که بیشتر اختصاص به نرادهای حرفه‌ای دارد غالباً با گرفتن حق دو بازی می‌کنند. منظور از بازی کردن با حق دو این است که در خلال بازی چنانچه یکی از طرفین احساس برد و موفقیت کند به حریف می‌گوید دو. یعنی شرط و مبلغ بازی دو برابر شود. اگر طرف مقابل قبول کرد می‌گوید بدو یعنی با دو برابر موافقم و بازی را ادامه می‌دهد، در غیر این صورت با گفتن کلمه‌ی ندو بازی ختم می‌شود و همان مبلغ شرط بندی را می‌بازد و در وقت و زمان بازی بدین وسیله صرفه جویی می‌شود. با این توصیف به طوری که ملاحظه می‌شود کلمه‌ی دو در بازی تخته نرد عبارت از دو برابر کردن شرط بندی است به این معنی که حریف برای پیش بردن مقصود دو قرص می‌کند تا چنانچه برنده شد دو برابر بگیرد. دو قرص کردن، اصطلاح بازی نرد و تخته بازی است ولی چون بازیکنان حرفه‌ای و غیر حرفه‌ای این اصطلاح را در موقع بازی چند بار متقابلاً به کار می‌برند رفته رفته معانی و مفاهیم مجازی پیدا کرد و از آن به منظور استحکام عمل و به یاد آوردن قول و قرار قبلی استشهاد و تمثیل می‌کنند فی المثل می‌گویند:"فلانی دو قرص می‌کند." یعنی در انجام مقصود خویش زمینه سازی و محکم کاری می‌کند. ========================= ۱. به طوری که شاهنامه‌ی فردوسی و نفایس الفنون آمده در قرون قدیمه نرد بر خلاف روش امروزه با سه طاس (کعبتین) بازی می‌شده است. ۲. بعضی‌ها کلمه‌ی دو را مخفف داو می‌دانند که کلمه‌ی داوطلب نیز از آن مشتق شده است. 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
📗 روزی حضرت موسی ( ع ) در خلوت خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب میرسد : آری ! حضرت موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟ خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، حضرت موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !⚜️🌼 فردای آن روز حضرت موسی به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با هم به خانه می رویم ، حضرت موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا کرد در پارچه ای پیچید و...⚜️🌼 کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من تمام است برویم ، سپس با حضرت موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه ، رو به حضرت موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! حضرت موسی مشاهده می کند که طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر حضرت موسی را به خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین موسی شوی .⚜️🌼 سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت قرارداده و پیش حضرت موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با حضرت موسی همنشین شوی ! " چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با حضرت موسی ! حضرت موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد.🌼 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
📗 «حكيمی به دهی سفر کرد …» زنی که مجذوب سخنان او شده بود از حكيم خواست تا مهمان وی باشد. حكيم پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به حكيم رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !حكيم به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !!! کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان حكيم گذاشت. آنگاه حكيم گفت : حالا کف بزن !!! کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟! شیخ لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
«زندگی نامه شهید ابراهیم هادی» ✍️ راوی : تقی مسگر ها 🔸فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريباً پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. 🔸ابراهيم به شوخي ميگفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه! وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود. چند تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مسئول نيروهاي رزمنده شده بودند. 🔸آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دستمال سرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. داخل شهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند. 🔸چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمند هها شروع به شليك كردند. داد زد: چيكار ميكنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. 🔸در همين حين عراقيها از پايين تپه، شروع به شليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك ميشد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست ميگرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند. خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! 🔸لحظاتي بعد صداي شليك عراقيها كمتر شد. نگاهي به بيرون سنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. يكدفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون ميدويدند فرياد زدند: الله اكبر 🔸شايد چند دقيق هاي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توسط ابراهيم و دوستانش به درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ابراهيم سريع آ نها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركت ابراهيم روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اسرا عكس مي انداختند. 🔸بعضيها هم با ابراهيم يادگاري ميگرفتند! ساعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. 🔸در تهران تشييع جنازه باشكوهي برگزار شد و اولين شهيد دفاع مقدس در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علي خرّمدل فرياد ميزد : فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. (کتاب سلام بر ابراهیم) ادامه دارد.... 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
نردبان اين جهان ما و منی است  عاقبت اين نردبان افتادنی است لاجرم هركس كه بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
غیرت و حیا چه شد؟ شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند. قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند. 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
هرچیزی تا جایی ارزش جنگیدن داره بعدش میشه حماقت..... 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
📔 داستان ضرب المثل ✍ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
هیچگاه کسے را کوچک نکن نقطہ هم کوچک است ولے جملہ را تمام میکند. 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
جای علامت سوال کدوم حرف رو بذاریم؟! 😳🤔 مناسب بزرگتر از 10 سال جواب فردا ارسال میشه🌺